گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ اجتماعی ایران
جلد دوم
.اتابكان‌




اشاره
چنانكه قبلا گفتيم، «سلجوقيان از آغاز زمامداري، سرزمينهاي مفتوحه‌اي را به نام «اقطاع» به بزرگترين نمايندگان اعيان چادرنشين ترك، كه قدرت نظامي و جنگي داشتند، واگذار مي‌كردند و اينان معمولا پس از استقرار در حوزه فرمانروايي خود، حتي الامكان سعي مي‌كردند با استقلال حكومت كنند، و اگر بتوانند از فرستادن باج و خراج سرباز زنند. در نتيجه همين سياست سلجوقيان، اتابك‌نشينهايي در آذربايجان، فارس، و لرستان به وجود آمد كه كمابيش استقلال داشتند.
سرزمين كوهستاني غور، در خاور هرات، در زمان حيات سنجر، مستقل شد و سلسله غوريان (542 تا 612 ه.) در آنجا تأسيس شد. سران اين سلسله غزنه را تصرف و ويران كردند و غزنويان را از افغانستان و شمال هندوستان بيرون راندند.
خوارزمشاهيان نيز در شمار امراي ممتازي بودند كه در سرزمين متمدن و باستاني خوارزم به قدرت رسيدند و از عهد تكش نفوذ سياسي آنان كاملا نمايان گرديد (568 تا 597 ه.)
______________________________
(138). همان، ص 298 به بعد (به اختصار).
ص: 276
پس از انقراض دولت سلجوقيان، خلفاي عباسي كه در دوران قدرت آل بويه نفوذ و حيثيت سياسي خود را به كلي از كف داده بودند، بار ديگر سعي كردند كه به صورت يك دولت ابراز وجود كنند و خليفه الناصر تا حدي در اين راه پيش رفت. «139»

حكومت اتابكان‌
كلمه اتابك تركي است و مركب است از «اتا» به معني پدر و «بيگ» به معني بزرگ. اين لقب و عنوان معمولا به لله‌ها و پرستاران شاهزادگان سلجوقي داده مي‌شد كه در آغاز امر به صورت غلام در دربار مشغول خدمت مي‌شدند و به مرور در اثر كارداني و لياقت يا به جهات ديگر مورد عنايت سلطان و ديگر درباريان قرار مي‌گرفتند و به كسب مقام و موقعيتي در مملكت توفيق مي‌يافتند. در اواخر دوره سلجوقي، يعني در حدود قرن ششم هجري كه در اثر جنگهاي داخلي و نفاق، حكومت سلجوقي رو به ضعف نهاده بود، اكثر اتابكان از موقع استفاده كرده لواي استقلال برافراشتند، چنانكه در آذربايجان، نخست، ايلدگز كه غلامي بود در دربار سلطان مسعود به حكومت آذربايجان منصوب شد و پس از چندي، فرزندان او علم طغيان بلند كردند و سرانجام مغلوب خوارزمشاهيان شدند.
در فارس نيز از اولاد سلغر كه رئيس يك دسته از تركمانان بود، شخصي به نام سنقور استقلال يافت و بر ضد سلجوقيان قيام نمود و سلسله اتابكان فارس يا سلغريان را تأسيس كرد.
به طور كلي اتابكان آذربايجان، فارس، لرستان، يزد، دمشق و موصل و غيره از نظر كشور- گشايي و قدرت و نفوذ سياسي، نام و نشان و اهميت و اعتبار چنداني ندارند. ارزش و مقام آنان بيشتر از اين جهت است كه جمعي از دانشمندان و اهل علم را در پناه حمايت خود گرفته و از تشويق و احترام آنان خودداري نكرده‌اند. در ميان اتابكان فارس، اتابك ابو بكر بن سعد به مناسبت سياست و تدبيري كه در حفظ فارس از حمله مغول به خرج داد، مقامي ارجمند دارد. اين مرد زيرك و موقع‌شناس براي نجات خطه فارس از خرابيها و خونريزيهاي مغول، برادرزاده خود را به دربار اوكتاي فرستاد و با تقديم هدايا و التزام به پرداخت خراج، گردن به فرمان مغول نهاد و با اين روش عاقلانه، منطقه فارس را از دستبرد لشكريان مغول در امان داشت. به اين ترتيب اهل علم و كساني كه از جلو سيل خانمان‌برانداز مغول گريخته و در جستجوي گوشه‌اي امن و راحت بودند در حوزه فرمانروايي اتابكان گردآمدند كه در آن ميان، استاد سخن سعدي شيرازي در منطقه قدرت اتابك ابو بكر سعد بن زنگي مسكن گزيد.

حسن سياست اتابك سعد بن زنگي‌
سعدي مي‌گويد، اتابك با حسن سياست و تدبير خود به جاي آنكه جهت مقابله با مغول سد اسكندر بسازد با سلاح زر به مقابله آنان شتافت و با اين اقدام عاقلانه كشور خود را از خطر انهدام قطعي رهايي بخشيد:
سكندر به ديوار رويين و سنگ‌بكر از جهان راه يأجوج، تنگ
تو را سد يأجوج كفر از زر است‌نه رويين چو ديوار اسكندر است
______________________________
(139). همان، ص 304 به بعد (به اختصار).
ص: 277

حكومت ابو بكر بن سعد در فارس‌
چون سعد درگذشت، ابو بكر زمام امور را در دست گرفت؛ وي «با توجه به خطري كه از جانب مغولان، فارس را تهديد مي‌كرد، برادر خود تهمتن را نزد اوكتاي قاآن فرستاد و داوطلبانه قلمرو خود را تحت حمايت او قرار داد و به اين ترتيب، فارس را از تاخت‌وتاز مغولان و ويراني نجات داد. ابو بكر ناگزير بود خراجگزار مغولان شود و شحنه مغول را نزد خود بپذيرد، اما اين شحنه با مردم هيچگونه تماس نداشت؛ اگرچه ابو بكر هنگامي كه جلال الدين خوارزمشاه، از هندوستان بازگشت، با وي روابط حسنه برقرار نمود و اين رفتار برايش مشكلاتي ايجاد كرد، اما اين مشكلات زودگذر بود.
ابو بكر از هر نظر فرمانروايي برجسته بود. وي دانشمندان و هنرمندان را در دربار خويش گردآورد و خود نيز به فراگرفتن علوم پرداخت. او فرمان داد مساجد و مدارس بزرگ بسازند. همچنين قوانين مالياتي وضع كرد تا به وسيله آن بتواند خراج مغولان را بپردازد و سپاه خود را گسترش دهد، و نيز كوشيد تا به وضع مملكت سروساماني بخشد. مقررات تازه‌اي در اين زمينه وضع كرده است كه بي‌شباهت به كوششهاي غازان در اين مورد نيست. برخي از اين مقررات را بعدها ناگزير لغو كردند ... ابو بكر غير از وزراء و قاضي القضات، همكاران بسياري داشت كه روزانه به گزارش كار آنان توجه مي‌نمود.
اتابك به توصيه مشاوران خود، جزيره «قيس» را در خليج فارس به تصرف درآورد و از تجارت با هند از اين جزيره سود فراوان برد، و گمرك و ماليات كلاني از اين محل به چنگ آورد.
دومين لشكركشي اتابك به جزاير بحرين بود، ولي در اين مبارزه با مشكلات فراواني روبرو شد.» «140»
در ميان اتابكان آذربايجان، شمس الدين ايلدگز، جهان‌پهلوان، و قزل ارسلان به- علت حمايتي كه از جمعي از گويندگان بزرگ زبان فارسي نظير ظهير الدين فاريابي و افضل الدين خاقاني و نظامي گنجوي و مجير الدين بيلقاني كرده‌اند، نامي نيك و جاويد از خود به يادگار گذاشته‌اند.

خوارزمشاهيان‌

اشاره
تاريخ اجتماعي ايران ج‌2 277 خوارزمشاهيان ..... ص : 277
جمله دولتهايي كه در نتيجه تجزيه دولت سلجوقيان به وجود آمده و نام و نشاني كسب كرده است، دولت خوارزمشاهي است. انوشتكين در نتيجه خدماتي كه به نفع دولت سلجوقي انجام داد، از طرف ملكشاه به حكومت خوارزم منصوب شد (خوارزم منطقه‌اي است كه بين رودخانه جيحون و كرانه شمالي درياي خزر قرار دارد). پس از مرگ انوشتكين، سنجر، فرزند او، قطب- الدين محمد را در 490 هجري به حكومت خوارزم برگزيد؛ اين شخص خود را خوارزم شاه خواند و در تمام دوران حكومت، خود را «واسال» يعني مأمور و مطيع سلطان سنجر مي- دانست. پس از مرگ او، فرزندش آتسز فرمانرواي خوارزم گرديد.
______________________________
(140). برتولد اشپولر، تاريخ مغول در ايران، ترجمه مير آفتاب، ص 146 به بعد (به اختصار).
ص: 278
آتسز مؤسس واقعي حكومت خوارزمشاهي است، چه او و جانشينانش از هر فرصتي براي كسب استقلال استفاده كرده‌اند، آتسز در سالهاي اول فرمانروايي خود از سنجر متابعت مي- كرد و در لشكركشيهاي او شركت مي‌جست، پس از آنكه موقعيت خود را استحكام بخشيد، عليه سنجر قيام كرد ولي چندبار از او شكست خورد. پس از آنكه قيام كوچ‌نشينهاي غز و قراختائيان عليه سنجر آغاز گرديد و در طي آن سنجر اسير آنان گرديد، مقدمات مخالفت و رستاخيز حكومتهاي تابع عليه سلجوقيان فراهم گرديد و به تدريج، حكومتهاي مستقلي در آذربايجان، فارس، و خراسان تشكيل شد و موقعيت سلاجقه نزد خلفا، كه كاملا ابن الوقت بودند، به كلي متزلزل گرديد و مقدمات پيشرفت كار خوارزمشاهيان فراهم شد. پس از مرگ آتسز، پسرش، آلب ارسلان، و بعد از او تكش به هواي سلطنت برخاستند. علاء الدين تكش پس از مدتي بر مخالفين خود فايق آمد و بيشتر متصرفات سلاجقه را ضبط كرد. چون تكش وفات يافت، علاء الدين محمد، فرزند او، زمام امور را در دست گرفت و متصرفات دولت خوارزمشاهي در عصر او به منتهاي وسعت رسيد؛ ولي چون مردي جاه‌طلب و بي‌تدبير بود، در نتيجه جنگهاي متوالي و عدم توجه به آسايش اكثريت، توده مردم را سخت از خود ناراضي كرد و چون مصمم شد كه بغداد را به حيطه تصرف درآورد، ناصر، خليفه عباسي، هم با دشمنان سلطان همداستان شد و ظاهرا براي حفظ موقعيت خود محرمانه با چنگيز رابطه‌اي برقرار كرد و او را به تسخير مناطق متصرفي خوارزمشاهيان تشويق نمود.
در نتيجه علل و عواملي، كه در ضمن تاريخ مغول خواهيم گفت، چنگيز با سپاه عظيمي به متصرفات خوارزمشاهيان حمله‌ور شد و در روزگاري كه شهرهاي خراسان طعمه تيغ بيدريغ مغول بود، سلطان محمد خوارزمشاه، در جزيره آبسكون به وضعي رقت‌بار درگذشت.

قيام سنجر
«در ايامي كه در اثر بي‌تدبيري سلطان محمد خوارزمشاه، ممالك خوارزمشاهي دستخوش تزلزل و اغتشاش بود، عده‌اي از روحانيون و فئودالهاي بخارا زمام امور را به‌دست گرفته و سلسله صدر جهان را به‌وجود آوردند. اين جماعت از راه استثمار وحشيانه زحمتكشان عوايد هنگفتي به‌دست مي‌آوردند و عملا تحت نفوذ قراختائيان بودند. يكي از افراد برجسته اين جماعت به نام برهان الدين از عوايد خود 600 نفر از فقها را نان مي‌داد و هنگامي كه عزم مكه كرد صد شتر اشياء و اموال او را حمل مي‌كردند.
اين مرد ستمگر و عوامفريب را مردم به جاي صدر جهان «صدر جهنم» مي‌خواندند. روحانيون بخارا كه به خدمت قراختائيان كافر درآمده بودند، به وسايل گوناگون مردم را غارت مي‌كردند و براي فريب مردم مي‌گفتند آنچه را كه از شما مي‌گيريم براي قراختائيان مي‌فرستيم ولي در حقيقت، قسمت اعظم آن را براي خود برمي‌داشتند. اين مظالم سبب گرديد كه در آغاز قرن هفتم هجري (1206 ميلادي) اهالي بخارا تحت رهبري صنعتگري به نام سنجر بر ضد تركتازي و تجاوز روحانيون قيام كنند. كساني كه در اين مبارزه از ملك سنجر حمايت و پشتيباني مي- كردند بيشتر صنعتگران شهري بودند. با اينكه دامنه اين قيام به دهات نرسيد، اين جنبش اهميت بسيار دارد. مورخين آن ايام، كمتر پيرامون اين قيام سخن گفته‌اند، ولي بطوري كه از مدارك موجود برمي‌آيد، سنجر در طي مبارزات خود موفق گرديد قدرتمندان، فئودالها و
ص: 279
اريستو كراتها را، كه مطيع قراختائيان شده بودند، به جاي خود بنشاند و از تجاوزات مداوم آنان جلوگيري كند. سنجر صدرها و روحانيون متجاوز را از شهر بيرون راند و دارايي آنها را به نفع قيام‌كنندگان ضبط كرد و قصري بزرگ براي حكومت مردم برپا كرد. ولي درست معلوم نيست حكومت سنجر و يارانش تا كي به طول انجاميده، آنچه مسلم است اينكه صدرها و روحانيوني كه از مسند قدرت به زير آمده بودند، دست كمك به سوي قراختائيان دراز كردند. در اين ايام، سلطان محمد خوارزمشاه نيز به ياري آنان شتافت و بار ديگر بخارا به دست سلطان محمد فتح شد و قيام‌كنندگان كه به جلب حمايت دهقانان توفيق نيافته و آماده دفاع نبودند در مقابل دشمنان تاب مقاومت نياورده شكست خوردند. در نتيجه قيادت ديرين صدرها و روحانيون بار ديگر تجديد گرديد.» «141»

وضع اجتماعي و سياسي ايران مقارن حمله مغول‌

اشاره
ايران، به حكم موقعيت جغرافيايي خود و واقع شدن بين شرق و غرب، از ديرباز مورد توجه اقوام مهاجم بوده است. وحشيان زردپوست شمالي كه در دشتهاي توران و سيبري از سير دريا تا اقيانوس كبير سكونت داشتند، به علت نامساعد بودن محيط زندگي خود، و فقر و احتياج غالبا به قصد غارتگري، به ممالك اطراف، مثل ايران و چين، حمله مي‌كردند، و اين حملات، چنانكه ديديم، در دوره باستان، بخصوص در عصر اشكانيان و ساسانيان، هميشه موجب ناراحتي مردم و حكومتها و سلاطين ايران بوده است.
در دوره بعد از اسلام، نفوذ و مداخله تركان زردپوست ادامه يافت و عده‌اي از آنان به قسمتهاي شرقي ايران مهاجرت كردند و به دين اسلام گرويدند و به عنوان غلام يا سپاهي در دستگاههاي حكومتي ايران و حيطه قدرت خلفا نفوذ كردند و به طوري كه قبلا ديديم، بعضي از آنها مصدر مشاغل بزرگي شدند و به تشكيل سلسله‌هاي مهمي توفيق يافتند.

وضع ممالك اسلامي‌
در حدود قرن هفتم هجري و سده دوازدهم ميلادي، سلطان محمد خوارزمشاه پس از محاربات بسيار سرزمين ماوراء النهر را از قراختائيان و افغانستان را از ملوك غور و منطقه اراك و فارس و آذربايجان را از دست اتابكان خارج كرد و ظاهرا فرمانرواي تمام ايران شد.
ولي در داخل ممالك اسلامي صلح و يگانگي و وحدت نظر وجود نداشت؛ مناسبات سلطان محمد خوارزمشاه با خليفه عباسي بسيار تيره بود و سلطان براي طرد او، از علماي مملكت فتوي گرفت و او را رسما معزول و نامش را از سكه و خطبه انداخت، اما اكثريت علما و روحانيون اطاعت از خليفه را بر خود فرض مي‌شمردند. به همين علت، سلطان كه به روحانيون اعتماد چنداني نداشت و در بين مردم نيز تكيه‌گاه و هواخواهي نمي‌ديد، براي حفظ موقعيت خود، به تركان دشت قبچاق، كه مادر او تركان خاتون نيز از آنها بود، تكيه كرد. به همين
______________________________
(141). تاريخ تاجيكستان، پيشين، (به اختصار).
ص: 280
علت، مداخله سران ترك و تركان خاتون در امور مختلف مملكتي و تجاوز و زورگويي آنان به مردم به تشتت و نابساماني اوضاع كمك كرد. در همين ايام در آسياي صغير جنگ سلاجقه روم با عيسويان روم شرقي، و در مصر و شام جنگ و جهاد با صليبيون ادامه داشت و در سرزمين هندوستان نيز جنگ و اختلاف بين بازماندگان ملوك غزنوي و غوري در گرفته بود. به اين ترتيب،
در موقعي كه عالم اسلام از هر طرف مورد تهديد و تعرض بيگانگان بود، از قضا در هيچيك از ممالك اسلامي يك نفر پادشاه مقتدر يا فرمانفرماي مدبر عاقل وجود نداشت كه با زور بازو و يا به نيروي عقل، از پيش آمدن سيلهاي خانه‌برانداز جلوگيري كند و نگذارد ممالكي كه چشم و چراغ دنياي آن عصر بود، پاي‌كوب سم ستوران وحشيترين قبايل و دستخوش اغراض سبعانه اعدي عدو تمدن و آبادي گردد؛ بلكه بر عكس، زمام اختيار امور مسلمين در دست خليفه بي‌كفايت مغرضي مثل الناصر- لدين اللّه و پادشاه غافل بي‌تدبيري مانند سلطان محمد خوارزمشاه بود كه اغراض شخصي و خصومتهاي فردي ايشان، بالاخره آتشي در عالم برافروخت كه خاندان هردو را به باد داد و دود آن، چشم فروزنده تمدن مشرق را يكباره كور كرد. «142»

وضع اجتماعي مغولان مقارن ظهور چنگيز
در اواخر قرن ششم هجري، قبايل چادرنشين آسياي مركزي تحت رهبري چنگيز خان، به زور شمشير، قسمت اعظم جهان متمدن آن روز را، كه از اقيانوس آرام تا درياي سياه و بحر متوسط (مديترانه) ممتد بود تحت نفوذ سياسي و اقتصادي خود درآوردند.
قبل از آنكه از فتوحات چنگيز سخن گوييم بايد ببينيم وضع اجتماعي قبايل مغول مقارن روي كار آمدن چنگيز خان به چه صورت بوده است.
طبق نظريه محققان شوروي در آن دوران،
قبايل مغول به دو دسته تقسيم مي‌شدند؛ قبايل جنگلي كه كارشان ماهيگيري و صيد حيوانات بود، و قبايل صحرايي كه چادرنشين بودند و به دامداري مي‌پرداختند.
دسته اخير الذكر با گله‌هاي خود زمستان را در صحراها و تابستان را در مراتع كوهستاني مي‌گذراندند. اينان دامهاي بزرگ شاخدار و گوسفند و بز و اسب تربيت مي‌كردند و در يورتهاي مدور بزرگي كه بر چرخها قرار داشته و به وسيله گاوهاي نر كشيده مي‌شدند، از محلي به محل ديگر نقل مكان مي‌نمودند و سالي چندين بار مرتع عوض مي‌كردند. دامداري و شكار تمام نيازمنديهاي زندگي ايشان را تأمين مي‌نمود.
در گذشته، قبايل مغول مرحله سازمان جماعت بدوي را مي‌گذراندند (يعني نيروها و وسايل توليدي آنها بسيار ابتدايي بود؛ فعاليتهاي توليدي به طور دسته‌جمعي صورت مي‌گرفت. و به همين مناسبت، وسايل توليد به همه افراد قبيله تعلق
______________________________
(142). عباس اقبال، تاريخ مغول، ص 14.
ص: 281
داشت و هنوز مالكيت فردي به وجود نيامده بود. در سازمان جماعت بدوي، بهره‌كشي (استثمار) وجود نداشت زيرا سطح بسيار پست توليد اجازه نمي‌داد چيزي زايد بر مصرف وجود داشته باشد تا كسي آن را تصاحب كند).
در ميان قبايل و عشيره‌هاي مغول هنوز اختلاف پديد نيامده بود، و همه اهل عشيره يكجا كوچ مي‌كردند و در توقفگاه، يورت‌ها را حلقه‌وار به پا مي‌داشتند و يورت بزرگ عشيره مانند نقطه‌اي بود در مركز دايره. «143»
«از قرن پنجم و ششم هجري به بعد، بعضي از خانواده‌ها ثروت و گله فراوان به دست آوردند و از ديگر افراد عشيره ممتاز شدند.
به تدريج، جريان تفكيك و تقسيم افراد عشيره به قشرهاي نابرابر شديد و شديدتر مي‌شد تا اينكه اعضاي بينواي عشيره تابع و وابسته بزرگان و ثروتمندان شدند.
در آغاز قرن سيزدهم ميلادي (قرن هفتم هجري) آثار نابرابري در بين قشرهاي اجتماعي آشكار گرديد و جامعه طبقاتي و آغاز فئوداليزم در صحراي مغولستان پديد آمد.
فئودالهاي چادرنشين (نويانها) مدير و آمر فعاليتهاي توليدي بودند. بيگاري، چرانيدن دامهاي فئودالها، و دادن دامهاي كوچك براي كشتار به ارباب فئودال از اين دوره معمول گرديد. سران عشاير غالبا براي تصرف مراتع و دامها و به دست آوردن ديگر غنايم با يكديگر جنگ و ستيز مي‌كردند. در پيرامون هرخان فئودال، عده‌اي نوكر به كار و خدمت مشغول بودند؛ اينان گاه در جنگها و شبيخون و دستبرد به ديگران شركت مي‌جستند و از خوان يغما سهمي مي‌بردند و هنگام صلح، مراقب امور دامها بودند و در قوريلتا يعني در مجامع مشورتي مورد شور خان قرار مي‌گرفتند. قبايل مغول از لحاظ رشد اجتماعي و سطح فرهنگ يكسان نبودند. نايمانها متمدن‌ترين آنها بودند كه خط اويغوري فراگرفتند. دين اكثر مغولان شمني بود و به ارباب انواع و اجنه و جادوگري اعتقاد داشتند. نايمانها دين بودايي و مذهب مسيحي را به حكم معاشرت و آمد و رفتهاي اقتصادي از اويغورها پذيرفتند.
در قرن هفتم هجري، در جريان مبارزه داخلي بين اعيان چادرنشين كه به فئودال تبديل شده بودند، تموچين پيروزي نماياني كسب كرد.» «144» خان و رئيس قبيله وظيفه خود مي‌دانست كه از هر راهي كه ممكن است به نفع و مصلحت افراد ايل خود اقدام نمايد. در جامع التواريخ رشيدي، جلد دوم، صفحه 139، تموچين با بهادران و افراد ايل خود چنين مي- گويد: «گله و رمه و خانه‌هاي بسيار و زن و بچه مردم مي‌ستدم و به شما مي‌دادم و شكار صحرايي را جهت شما اوتراميشي و جرگه مي‌كردم و شكار كوهي را به جانب شما مي‌راندم.» به اين ترتيب مغولان شجاعترين و سفاكترين افراد را به رهبري خود برمي‌گزيدند. تا در پناه شمشير او به غارتگري و تجاوز ادامه دهند.
______________________________
(143). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، پيشين، ص 348 و 349.
(144). همان، ص 349 تا 351 (به اختصار).
ص: 282

رابطه سلطان محمد خوارزمشاه با خليفه‌
مناسبات سلطان، با خليفه مقارن حمله مغول به تيرگي مي‌گراييد.
سلطان محمد، به تقليد از سلاطين آل بويه و سلجوقيان، آرزو داشت كه در بغداد به نام وي خطبه بخوانند و براي حصول اين مقصود، قاضي مجير الدين عمر بن سعد را به رسولي به بغداد فرستاد ولي حكومت بغداد نپذيرفت و شيخ شهاب الدين سهروردي را به رسالت نزد خوارزمشاه گسيل داشت ولي سلطان رسول خليفه را چنانكه شأن او بود نپذيرفت، به گفته جويني:
چون شيخ وارد بارگاه شد، سلطان به وي اذن جلوس نداد، شيخ اجازه خواست كه حديث نبوي را نقل كند، سلطان رضا داد و چنانكه رسم است براي استماع حديث به زانو درافتاد. مضمون حديث اين بود كه پيامبر مؤمنان را از زيان رساندن به آل عباس برحذر داشته؛ سلطان در پاسخش چنين گفت: گرچه من تركم و زبان عربي را خوب نمي‌دانم، معهذا معني حديثي كه ذكر كردي دريافتم، و من به هيچيك از اخلاف عباس آزاري نرسانده‌ام و نخواستم بديشان بدي كنم، و ضمنا به من خبر رسيده كه در زندان امير مؤمنان دايما برخي از ايشان (اخلاف عباسيان) محبوسند و در همانجا به تكثير نسل مي‌پردازند. كاش شيخ اين حديث را براي امير مؤمنان تكرار مي‌كرد كه بهتر و مفيدتر مي‌بود.
پاسخ سلطان با اينكه بسيار زيركانه بود، نمي‌توانست احترام جامعه آن روزي مسلمانان را به رئيس و پيشواي اسلام، متزلزل سازد. به اين ترتيب رسالت شيخ شهاب الدين به نتيجه مطلوب نرسيد و اختلاف و نقار شدت يافت. همانطور كه سلطان محمد مردي ناآرام و حادثه‌جو بود، خليفه ناصر نيز دائما در تحريك و تكاپو بود؛ وي به جلال الدين حسن پيشواي اسماعيليان نزديك شد، و چند تن فدايي از وي گرفت و براي سربه‌نيست كردن دشمنان خويش از ايشان استفاده نمود، و اغلمش، والي خوارزمشاه در عراق، و امير مكه دچار اين سرنوشت شدند.
قتل اخير الذكر در مسجد الحرام به هنگام زيارت و در روز عيد عرفات صورت گرفت. سرانجام خوارزمشاه اعلام داشت كه در غزنه به هنگام تسخير شهر (612 هجري) اسنادي پيدا شده دال بر اينكه خليفه دائما غوريان را عليه محمد خوارزمشاه تحريك مي‌نموده است.
سلطان پس از وقوف بر اين معاني از ائمه ملك خويش فتوي گرفت كه:
هر امام كه بر امثال اين حركات كه ذكر رفت، اقدام نمايد امامت او حق نباشد و چون سلطاني را كه مدد اسلام نمايد و روزگار بر جهاد صرف كرده باشد، قصد كند، آن سلطان را رسد كه دفع چنين امام كند و امامي ديگر نصب گرداند؛ و وجه ديگر آنك خلافت را سادات حسيني مستحقند و در خاندان آل عباس غصب است. «145»
سلطان به موجب اين فتواي مقامات نافذ الكلام روحاني، ناصر را مخلوع اعلام كرد و نام او را از خطبه و سكه حذف نمود و خلافت سيد علاء الملك ترمذي را اعلام داشت. بدين‌طريق،
______________________________
(145). علاء الدين عطا ملك جويني، تاريخ جهانگشا، به تصحيح محمد قزويني، ص 121 به بعد.
ص: 283
لشكركشي خوارزمشاه به بغداد صورت قانوني مشروع پيدا كرد، ولي قوايي كه در زمستان سال 614 ه. از همدان به بغداد اعزام شده بود در اثر سرما و طوفانهاي برفي تلفات و خسارات بسيار ديد. مردم اين عدم موفقيت را كيفر آسماني شمردند. با اينكه در اين ايام، سلطان از حمله صحرانشينان به ماوراء النهر بيمناك بود، دست از خصومت با خليفه نكشيد. در همين ايام بحراني، بين سلطان و مادرش مبارزه‌اي شديد جريان داشت و در اين مبارزه لشكريان و روحانيان از مادر شاه، كه زني فاسد و جاه‌طلب بود، جانبداري مي- كردند. محمد خوارزمشاه، كه در خودخواهي و فساد، دست كمي از مادر خود نداشت، در سال 613 ه. امر به اعدام شيخ مجد الدين بغدادي، شاگر شيخ نجم الدين كبري، داد.
اين روحاني جوان و پيروان او در بين مردم نفوذ و احترام فراوان داشتند؛ به گفته مورخان، قتل شيخ نتيجه يك خشم آني خوارزمشاه بود و وي بيدرنگ پس از آن، از عمل خويش نادم شد ... به نظر بارتولد: «سازمان سياسي شرقي اسلامي، كه به دست عباسيان ايجاد شده بود و در زمان طاهريان و سامانيان تكامل يافته بود، اكنون دچار پاشيدگي و فساد كامل گشته بود.
دستگاه اداري بالكل اهميت خود را از دست داده بود، طبقه لشكري كه مادر سلطان در رأس آن قرار داشت، آشكارا با صاحب قدرت عاليه، يعني خوارزمشاه، دشمني مي‌ورزيد. به ظن قوي، روحانيان قتل مجد الدين و فتواي اجباري عليه خليفه را بر خوارزمشاه نمي‌بخشيدند ...
براي اطفاي نايره عصيان، سيل خون جاري شد، بدين قرار محمد به هيچ‌يك از عناصر دستگاه دولت و هيچ طبقه‌اي از اهالي نمي‌توانست تكيه كند. نتيجه مبارزه ميان چنين دولتي با نيروهاي تازه‌نفس صحرانشينان كه در آن زمان به وسيله يكي از داهيترين سازمان‌دهندگان همه قرون و اعصار متحدشده بودند، معلوم و قابل درك است.» «146»

ظهور چنگيز خان‌
اجداد چنگيز خان مدتها خراجگزار سلطان چين شمالي بودند. پدر چنگيز كه مردي مدبر و كاردان بود در راه وحدت و يگانگي مغولها كوشش بسيار كرد، تا جايي كه سلطان چين از بسط قدرت او نگران گرديد و در جنگي كه بين او و قواي مغول درگرفت، پيروزي نصيب مغولها شد. چنگيز هنگامي كه پدرش در گذشت، 13 ساله بود. در آغاز كار جمعي از سران مغول سر از اطاعت او پيچيدند ولي چنگيز به- شدت، آنها را سركوبي كرد و مخالفين را در ديگهاي آب‌جوش انداخت و در فاصله سالهاي 571 تا 603 حدود متصرفات خود را از مشرق به سرزمين خاقان چين و از مغرب به منطقه نفوذ قراختائيان رسانيد. چنگيز پس از منكوب كردن طوايف مغول، به كمك چهار فرزند شجاع خود به چين حمله برد و در طول مدت پنج سال، قسمت اعظم چين و شهرهاي تاريخي پكن را به تصرف خود درآورد و خاقان را مغلوب ساخت.
در اين ايام، كوچلك خان، يكي از مخالفين چنگيز، پس از شكست از او نزد گور خان پادشاه قراختائي رفت و گور خان او را با مهر فراوان پذيرفت و دختر خود را به او داد ولي كوچلك خان پس از تجديد قوا به مخدوم خويش خيانت كرد و به كمك سلطان محمد
______________________________
(146). تركستان نامه، پيشين، ص 777 به بعد (به اختصار).
ص: 284
خوارزمشاه و حكمران سمرقند از جنوب به سرزمين قراختائيان هجوم برد و مناطق نفوذ آنان را بين خود و سلطان محمد خوارزمشاه تقسيم كرد.
چنگيز پس از چندي به جنگ كوچلك خان شتافت و او را شكست داد و سراسر تركستان شرقي را به ممالك خود ملحق ساخت. در همين ايام، قوم اويغور، كه پس از تسلط به تركستان شرقي و آميزش با تخارها داراي فرهنگ و تمدن درخشاني شده بودند، همينكه آوازه فتوحات چنگيز را شنيدند نمايندگاني نزد خان مغول فرستاده اطاعت خود را اعلام كردند و چنگيز از خط اويغوري و سابقه تمدن اين قوم براي اداره امپراتوري وسيع خود استفاده فراوان كرد.

سياست اقتصادي چنگيز خان‌
چنگيز، پس از آنكه منطقه نفوذ خود را به آسياي مركزي بسط داد، سعي كرد با خوارزمشاه، روابط دوستانه برقرار كند ولي سلطان محمد خوارزمشاه پس از فتوحاتي كه در آسياي مركزي به دست آورده بود، خيال تسخير چين را در سر مي‌پرورانيد؛ ولي چنگيز قبل از او پكن را تسخير كرده بود.
بارتولد مي‌نويسد: «پيروزيهايي كه چنگيز خان در چين به دست آورد (در سال 612 هجري) به فتح پكن منجر شد و نام وي را به مراتب، بيش از توفيقي كه در متحد ساختن قبايل مغول كسب كرده بود، بلندآوازه كرد ... خوارزمشاه خواست درباره اين شايعات تحقيق كند، بدين‌سبب، رسولاني تحت نظر بهاء الدين رازي از خوارزم نزد چنگيز گسيل داشت. رسولان پس از فتح پكن، وارد دربار وي شدند. همه جا آثار ويرانيهاي وحشت‌انگيز ديده مي‌شد، از استخوانهاي كشتگان كوهها تشكيل شده بود، خاك از روغن آدميزادگان مقتول نرم شده بود، بر اثر تلاشي و پوسيدگي اجساد، بيماريهاي گوناگون ساري گشته بود. برخي از همراهان بهاء الدين مريض شده جان سپردند. در كنار دروازه شهر پكن، توده عظيمي از استخوان آدمي ديده مي‌شد، مردم به رسولان گفتند كه به هنگام تسخير شهر به دست مغولان، شصت هزار دوشيزه خويشتن را از باروي شهر به زير افكندند، تا به چنگ ايشان نيفتند.» «147»
چنگيز خان نمايندگان خوارزمشاه را به احترام تمام پذيرفت و به ايشان پيغام داد كه به سلطان خود بگوييد كه چنگيز همچنانكه خود را پادشاه شرق مي‌داند، خوارزمشاه را نيز فرمانرواي غرب مي‌شمارد و مايل است كه بين طرفين صلح و مسالمت برقرار بماند و از ممالك خوارزمشاهي و چنگيزي كاروانها و تجار درآمد و رفت باشند و امتعه و مال التجاره‌هاي خود را معاوضه و دادوستد كنند.
بدويان مغولستان به مناسبت احتياجي كه به محصولات و امتعه بلاد آباد اطراف مساكن خود داشتند، به تجارت و داير نگاه داشتن طرق معاملات اهميت بسيار مي‌دادند و قبل از عهد چنگيز بين طوايف مغول و مردم چين تجارت معتبري داير بود و سكنه مسلمان تركستان شرقي و اويغورها واسطه اين تجارت محسوب مي‌شدند.
تجار مسلمان رعاياي خوارزمشاه از يك طرف و چنگيز خان از طرف ديگر،
______________________________
(147). همان، ص 822 (به اختصار).
ص: 285
مايل به افتتاح راههاي تجارتي قديم و داير ماندن آنها بودند، ولي خوارزمشاه شخصا به اين مسائل اعتنايي نداشت و به هيچ‌وجه به منافع رعاياي خود و مصالح حال و آينده مملكت توجهي نمي‌كرد. برخلاف او، چنگيز تجار مسلمان را به ممالك خود جلب مي‌نمود و بيش از همه چيز ميل داشت كه روابط بين او و خوارزمشاه براساس صلح و سلامت استوار بماند و كاروانان دو طرف دائما در رفت‌وآمد باشند.
تجار مسلمان رعيت خوارزمشاه كه در ممالك اطراف، مثل چين و روسيه، معاملات بسيار مي‌كردند و غالبا با مردم اين ممالك حساب داشتند، از بروز جنگ در اين نواحي همه‌وقت ضرر بسيار مي‌ديدند و هروقت كه صلح برقرار مي‌گرديد و راه تجارت باز مي‌شد، بدون فوت فرصت، باب معاملات را مفتوح مي‌نمودند. «148»
پس از آنكه سلطان محمد خوارزمشاه و چنگيز خان مناطق متصرفي خود را بسط داده به يكديگر نزديك شدند، چنگيز بيش از پيش در حفظ امنيت راهها و حمايت كاروانيان كوشيد و سه نفر از تجار مسلمان را كه به خدمت او رفته بودند به گرمي پذيرفت و كالاهاي آنان را به قيمت خوب خريداري كرد و عده‌اي از تجار و نمايندگان خود را با هدايايي همراه تجار مسلمان نزد سلطان- محمد فرستاد. گرچه سلطان محمد خوارزمشاه، از اينكه چنگيز او را فرزند خود خوانده بود، متغير شده بود، در اثر حسن تدبير و كارداني محمود يلواج، نماينده چنگيز، آتش خشمش فرونشست و سرانجام بين طرفين معاهده‌اي منعقد گرديد «و طرفين تعهد كردند كه دوستان يكديگر را دوست، و دشمنان هم را دشمن مشترك خود بدانند.» «149»

روش سفيهانه خوارزمشاه‌
پس از عقد اين قرارداد، در حدود 450 الي 500 نفر از بازرگانان مغول با امتعه و كالاهاي گرانبها به شهر «اترار» روي آوردند. در اين موقع، امير اترار شخصي بود به نام اينالجق، معروف به غاير خان، كه با تركان خاتون مادر خوارزمشاه بستگي داشت. اين مرد بي‌تدبير، كه چشم طمع به مال بازرگانان دوخته بود، به خوارزمشاه اعلام كرد كه آنها به قصد جاسوسي به ايران آمده‌اند.
با آنكه خوارزمشاه جواب داده بود كه مواظب اعمال آنها باشد غاير خان بدون آنكه به عاقبت كار بينديشد، عموم بازرگانان مغول را، بغير از يك نفر كه فرار كرد، كشت و اموال آنها را ضبط نمود. پس از آنكه چنگيز به وسيله بازرگان فراري از اين واقعه شوم خبردار شد، سه نفر نماينده نزد خوارزمشاه فرستاد و ضمن اعتراض بر اين عمل وحشيانه، غاير خان را نزد خود فراخواند ولي خوارزمشاه به علت نزديكي غاير خان با سران سپاه و تركان خاتون وي را به چنگيز تسليم نكرد بلكه فرستادگان چنگيز را كشت و با اين اقدام جنون‌آميز، مقدمات حمله وحشيانه مغول را به ايران و ديگر ممالك اسلامي فراهم نمود.

وضع اجتماعي و سياسي ايران مقارن حمله چنگيز به ايران‌
چنگيز قبل از آنكه به ايران حمله كند، براي نيروي نظامي خوارزمشاه ارزش فراواني قائل بود؛ به همين مناسبت، قبل از حركت، تمام نيروي خود را بسيج كرد و غير از فرزندان رشيد خويش، امراي محلي را نيز براي اين جنگ عظيم آماده كرد. با اينكه تعداد
______________________________
(148). تاريخ مغول، پيشين، ص 21.
(149). همان، ص 22.
ص: 286
لشكريان خوارزمشاه به مراتب از سپاهيان مغول بيشتر بود ولي در داخل سپاه او از نظم و انضباط اثري نبود؛ سران ارتش با هم موافقت نداشتند و از فرماندهي واحدي تبعيت نمي‌كردند.
خوارزمشاه به علت بيكفايتي و مداخلات نارواي تركان خاتون، مادر خود، در بين سران سپاه نفوذ چنداني نداشت. خليفه بغداد و روحانيون محلي به جهاتي كه قبلا ياد كرديم، با خوارزمشاه دشمني داشتند و خان مغول و دشمنان خوارزمشاه را به حمله به ايران تشجيع مي‌كردند و به طوري كه عطا ملك جويني نوشته، «به هروقت خليفه الناصر لدين اللّه در خفيه به خانان قراختايي به دفع سلطان محمد پيغامها مي‌داد و به سلاطين غور بكرات مكاتبات و مراسلات مي‌فرستاد.»
علاوه بر اين، توده مردم و طبقه تجار و بازرگانان، كه براي ادامه زندگي بازرگاني بيش از هرچيز به امنيت و آرامش نيازمند بودند، و از روش ماجراجويانه خوارزمشاه و سياست تجاوزكارانه او ناراضي بودند، به دشمني با او برخاسته به قواي چنگيزي پيوستند و در باب اوضاع دربار سلطان، و راهها و خرابي كار آن پادشاه تيره‌روز، اطلاعات بسيار در اختيار او گذاشتند.
مخصوصا جماعتي از تجار مسلمان كه به احوال طرق و وسايل استفاده از آنها خبرت داشتند، در اردوي او بودند؛ بعلاوه از وضع حمله و تقسيم لشكر و غيره خوب معلوم است كه چنگيز از اوضاع جغرافيايي ماوراء النهر اطلاعات صحيح داشته و از روي نقشه درستي به گشودن بلاد مختلفه آن اقدام مي‌كرده است. «150»
غير از توده مردم و بازرگانان و روحانيون، سران دولت نيز با يكديگر و با خوارزمشاه در مخالفت و مبارزه بودند. به طوري كه در تاريخ گزيده نوشته شده، هنگام هجوم به شهر اترار، يكي از اهل ديوان خوارزمشاهي، بدر الدين عميد از سلطان متوهم شد. بگريخت و به چنگيز خان پيوست و به تزوير مكتوبات از زبان امراي خوارزمشاهي به چنگيز خان نوشت و مصادقت و اخلاص نمود و در دفع سلطان مدد طلبيد و جواب چنگيز خان بر ظهر هريك به قبول آن مودت و مدد لشكر بنوشت و بر دست جاسوسي بفرستاد. خواص سلطان جاسوس را بگرفتند و آن مكتوب بستدند و به سلطان عرض كردند، چنانكه خواص سلطان و اميران بر هم متوهم شدند. و چون خداي تعالي تمشيت دولت مغول مي‌داد، تدبير موافق تقدير شد. جمعي از امراي سلطان آهنگ خوابگاه او كردند و او واقف بود و جا بدل كرد. امرا خوابگاه او را به زخم تير چون پشت خارپشت كردند؛ چون واقف شدند كه سلطان آنجا نيست بگريختند و به درگاه چنگيز خان رفتند. سلطان را بر مخالفت امرا شكي نماند.
ايشان را پيش خود داشتن از حزم دور ديد. هر اميري را به شهري فرستاد. تا
______________________________
(150). همان، ص 27.
ص: 287
دشمن برسيد جمعيت پراكنده بود. «151»
اعمال سفيهانه و رفتار دور از حزم و احتياط خوارزمشاه، گفتار گيبون، مورخ نامدار انگلستان، را به خاطر مي‌آورد. «152»
رنه گروسه «153» درباره چنگيز و پيروانش، چنين داوري مي‌كند:
تناقضي كه در تاريخ دوره چنگيز خان مشاهده مي‌شود، اين تضادي است كه بين چنگيز خان و عشيره او وجود دارد. چنگيز خان عنصري است عاقل، و مسلط بر نفس، و مديري است عاقل كه رفتار و كردار خود و اطرافيانش را با استوارترين مواعظ عقل سليم هماهنگ مي‌سازد. ملت او چنان است كه گويي تازه از ابتدائي‌ترين مرحله وحشيگري بيرون آمده و داراي حيوانيترين عكس العمل‌هاست، و مي‌خواهد كه با توليد وحشت و رعب و ترس عمومي، دشمن را به تسليم وادار نمايد. براي قوم مغول، جان انساني اصلا و مطلقا ارزشي ندارد، و چون اساسا صحراگرد است، بطور كلي نمي‌داند وضع زندگي شهرنشينان و مردم مقيم چگونه است، و خان‌ومان چيست، و اراضي مزروع چه مقامي نزد شهرنشينان دارد.
خلاصه آنكه آنها فقط و فقط از زندگي بيابانگردي خود اطلاع دارند، و جز آن ديگر از هرچه هست بيخبرند. حيرت و تعجب مورخ امروزي در واقع همانند حيرت و تعجب رشيد الدين و مؤلفان يوان چه است كه مي‌بينند خردمندي و كياست و حتي اعتدال در شخص رئيس مغولان، بطور طبيعي، با سبعيتهاي او، كه محصول تربيت و عكس العملهاي ناشي از توارث و خشونتهاي اخلاقي محيط اوست، مخلوط و ممزوج بوده است. «154»
در اينكه چنگيز مردي عاقل، و خويشتندار و مدير و كاردان بوده، محل ترديد نيست، ولي هرگز نمي‌توان اين مرد شقي را چنانكه رنه گروسه پنداشته، عنصري دانست كه «رفتار و كردار خود و اطرافيانش را با استوارترين مواعظ عقل سليم و حق توأم مي‌سازد.» وي در مقام مقايسه چنگيز با محمد خوارزمشاه، مي‌گويد:
«چنگيز خان مردي بود با طبيعتي متعادل، محتاط، سمج، معتقد به نظم و ترتيب؛ محمد خوارزمشاه، مردي بود ماجرادوست؛ گردنكش، و سبك‌مغز، با افكاري از هم گسسته و سازماني بي‌نظم و ترتيب. او پس از شكستهايي كه به غوريه قراختائيان وارد كرده بود، از غرور و كبر مملو و سرشار بود، در نخستين شكست چنان روحيه خود را از دست داد كه ديگر هيچ وسيله‌اي براي مقاومت نمي-
______________________________
(151). تاريخ گزيده، پيشين، ص 497 به بعد.
(152). انحطاط و سقوط امپراتوري روم، پيشين، ص 343.
(153).Rene Grousset
(154). امپراتوري صحرانوردان، ترجمه عبد الحسين ميكده، ص 379.
ص: 288
يافت. آن مرد قهرمان تبديل شد به بيچاره‌اي عاجز و مضطر بلكه به عنصري فاقد غيرت و حميت. از اين دو نفر، آن بدوي صحرانورد، تنها مردي بود كه قدرت حكومت و مملكتداري داشت، ولي آن ترك ايراني شده، كه خود را امپراتور اسلام و پادشاه ممالك و ملل شهرنشين مي‌دانست، روح و اخلاق و صفات سواران واله و سرگردان را داشت كه به هرطرف مي‌روند و به هر در مي‌زنند تا جاه و مقام و ثروتي به دست آورند. «155»
به نظر گروسه، اگر سلطان محمد از عقل سليم بي‌بهره نبود، مي‌توانست ملل متفرق و غير متجانسي را كه به قوه قهريه زير نفوذ خود درآورده بود به نام مذهب و وحدت اسلامي متحد كند و آنان را عليه مغولان بيدين و كافر و بودايي و نستوري فرمان جهاد بدهد «... ولي از فرط غفلت و بلاهت، اين پادشاه بجاي اينكه خود را سلطان اسلام قلمداد كند.
با خليفه بغداد، الناصر لدين اللّه، سخت خصومت نمود و در سال (1217 م. 614 ه.) با سپاهياني عازم بغداد شد ...» «156» و خليفه كه در سفاهت دست كمي از او نداشت، سلطان محمد را دشمن سرسخت خود مي‌شمرد و حاضر بود براي شكست و سركوبي او، تمام ملل اسلامي را به دست قتل و غارت سپاهيان چنگيز بسپارد.

روش چنگيز قبل از تعرض‌
چنگيز و ساير فرماندهان، قشون او معمولا قبل از تعرض، نمايندگان خود را نزد اميران و يا اهالي محل مي‌فرستادند و آنان را به «ايلي» و اطاعت دعوت مي‌كردند. در مواردي كه مردم قبول ايلي نمي‌كردند، در عداد ياغيان به شمار مي‌آمدند و چنگيز حساب خود را با آنان از طريق جنگ تصفيه مي‌كرد.
در تاريخ الفي در اين باره چنين مي‌نويسد: «از جمله عادات پسنديده چنگيز خان يكي آن بود كه در احكامي كه به ياغي مي‌نوشت و او را به اطاعت مي‌خواند، مطلقا او را به بسياري استعداد نمي‌ترسانيد بلكه به همين‌قدر اكتفا مي‌كرد كه اگر ايل و منقاد شويد به جان امان يابيد و اگر خلاف اين باشد ما چه دانيم خداي قديم داند.» «157»
هرجا كه مردم راه مقاومت اختيار مي‌كردند، حكم قتل عام عمومي و ويراني شهر صادر مي‌شد. معمولا فرماندهان چنگيز مردم محكوم را به خارج شهر كوچ مي‌دادند، بعدا پيشه‌وران را جدا كرده به تركستان و مغولستان مي‌فرستادند و عده‌اي را به اسيري مي‌بردند و بقيه را از دم شمشير مي‌گذرانيدند.

طرز فكر و سياست چنگيز خان‌
چنگيز خان معتقد بود كه خداوند كليه ملل و اقوام مغلوب را به مغولان سپرده تا آنان از حاصل كار ملل بهره‌مند شوند و بدين منظور آنان را حفظ كنند. چنگيز و پيروان او باسياست اسكان و شهرنشيني مغولان موافق نبودند و مانند اعراب معتقد بودند كه اگر قوم مغول به تمدن و شهرنشيني آشنا
______________________________
(155). همان، ص 388.
(156). همان، ص 390.
(157). تاريخ الفي، به نقل از: تاريخ مغول، پيشين، ص 92.
ص: 289
و مأنوس گردند، نيروي جنگي آنان رو به سستي خواهد نهاد. حمد اللّه مستوفي در تاريخ گزيده به اين معني اشاره مي‌كند و مي‌نويسد: «مغول را در شهر نشستن قاعده نيست و خلاف يا شاق چنگيز خان است.» چنگيز و همفكران او مي‌گفتند:
كشاورزان و پيشه‌وران مي‌بايست نيروي خام خود را در اختيار صاحبان و اربابان يعني مغولان و يا بهتر بگوييم، سران ايشان گذارند و اربابان از آن استفاده كنند.
چنگيز خان فقط براي خود و اعقاب و پيروان نزديك خود كار و كوشش مي‌كرد.
هيچ اشاره‌اي در منابع وجود ندارد كه وي با انديشه كار براي رفاه و آسايش همه قوم، حتي به صورتي كه اين انديشه در نبشته‌هاي آرخوني بيان شده، آشنا بوده است. «158»

فتح بخارا
چنگيز پس از كسب اطلاعات لازم، در سال 616 به جانب بخارا لشكر كشيد و پس از عبور از چند شهر كوچك، اين شهر تاريخي را محاصره كرد. مدافعين پس از سه روز محاصره به قشون مغول حمله كردند ولي تاب مقاومت نياورده به وسيله نماينده خود، امان خواستند. عطا ملك جويني ورود قشون چنگيز و طرز رفتار آنان را پس از دخول به مسجد جامع بخارا، چنين توصيف مي‌كند: «ائمه و معارف شهر بخارا نزديك چنگيز رفتند، چنگيز پرسيد: «سراي سلطان است؟» گفتند: «خانه يزدان است.» او نيز از اسب فرود آمد و بر دو سه پايه منبر برآمد و فرمود ... اسبان را شكم پر كنند. انبارها كه در شهر بود گشاده كردند و غله مي‌كشيدند و صناديق مصاحف (صندوقهاي قرآن) به ميان صحن مي‌آوردند و مصاحف را در دست و پاي مي‌انداخت و صندوقها را آخر اسبان مي‌ساخت ...
ائمه مشايخ و سادات و علما و مجتهدان عصر بر طويله آخر سالاران به محافظت ستوران قيام نموده امتثال حكم آن قوم را التزام كرده، اوراق قرآن در ميان قازورات (پشگلها) لگدكوب ... گشته. در اين حال امير امام جلال الدين، كه مقتداي سادات ماوراء النهر بود، به امام علي ركن الدين امام‌زاده ... گفت: «مولانا چه حالتست؟ اين‌كه مي‌بينم به بيداري است يا رب يا به خواب؟» مولانا امامزاده گفت: «خاموش باش، باد بي‌نيازي خداوند است كه مي‌وزد».
چنگيز فرمود تا آتش در محلات انداختند؛ و چون بناي خانه‌هاي شهر تمامت از چوب بود، بيشتر از شهر به چند روز سوخته شد ... يكي از بخارا پس از واقعه گريخته بود و به خراسان آمده، حال بخارا از او پرسيدند، گفت: آمدند و كندند و سوختند و كشتند و بردند و رفتند. جماعت زيركان كه اين تقرير بشنيدند، اتفاق كردند كه در پارسي موجزتر از اين سخن نتواند بود.» «159»
«ابن اثير مي‌نويسد، چون امام‌زاده ديد كه مغولان با اسيران به خشونت رفتار مي‌كنند و به ناموس زنان دست‌اندازي مي‌كنند، وي و پسرش با ايشان نبرد كردند و كشته شدند. قاضي صدر الدين و برخي ديگر چنين كردند.» «160»
پس از بخارا نوبت سمرقند رسيد. «سلطان محمد خوارزمشاه قبل از حمله مغول در ظرف
______________________________
(158). تركستان نامه، پيشين، ص 956 به بعد.
(159). تاريخ جهانگشا، پيشين، ج 1، ص 80 (به اختصار).
(160). تركستان نامه، پيشين، ص 855.
ص: 290
يك سال سه بار ماليات و خراج ساليانه را به طور كامل از مردم گرفت ولي در راه ايجاد حصاري براي سمرقند قدمي برنداشت.» «161»
شهر سمرقند پس از چند روز مقاومت مجبور به تسليم شد. چنگيزيان فجايع بخارا را در سمرقند تكرار كردند. سپس فتح بلاد شمالي ماوراء النهر، خراسان و ساير نقاط ايران شروع شد.
در ميان مبارزات توده‌اي و جنگهاي پارتيزاني، مقاومت تيمور ملك در خجند بيشتر جلب نظر مي‌كند.

پايداري تيمور ملك در مقابل مغول‌
پس از سقوط بخارا و سمرقند، عده زيادي از سپاهيان مغول مأمور محاصره خجند شدند. با اينكه تعداد مدافعين از چندين هزار نفر تجاوز نمي‌كرد، سركرده جمعيت، تيمور ملك، با شجاعت، پايداري كرد و پس از چند روز با سربازان به طرف جزيره‌اي، كه در ميان سه دريا قرار داشت، حركت كردند.
مغولها تصميم گرفتند كه با ساختن سد خود را به جزيره برسانند، اما سپاهيان تيمور ملك با قايقهاي خود به ساحل رفته مانع بستن سد مي‌شدند. در تاريخ مغول شجاعت مدافعين خجند صفحه‌اي درخشان و فراموش‌نشدني است، زيرا با آنكه دشمن از لحاظ نفرات برتري داشت، مدافعين با تمام قوا تا زماني كه آذوقه داشتند، استقامت كردند و سپس جزيره را ترك گفته شبانه سوار قايق شدند و به كمك جريان رودخانه به سمت جنوب رهسپار گرديدند. اما مغولها مانند گرگان گرسنه سواره به تعقيب آنها پرداختند. يك بار مغولها از تيمور ملك و يارانش جلو زده يك خط زنجير در اطراف رودخانه ايجاد كردند ولي مدافعين خط مغولها را درهم‌شكسته پيش رفتند و بالاخره مدافعين خجند مجبور شدند در ساحل پياده شده با دشمن دست و پنجه نرم كنند. در اين جنگ، با آنكه قواي تيمور ملك بسيار ناچيز بود تا حد امكان پايداري شد و از اين ميان فقط تيمور ملك توانست جان به در برده به خوارزم برود. محمد خوارزمشاه در ساحل جيحون منتظر نتيجه جنگ بود، وقتي كه از جريان شكست آگاه شد به يكي از جزاير درياي خزر پناهنده گرديد.
تيمور ملك پس از ورود به خوارزم بقاياي قشون خوارزمشاه را دور خود جمع كرده در چند جا ضربت كاري به دشمن وارد كرد. ولي چون بين او و ساير سران سپاه خوارزمشاه وحدت نظر نبود، تيمور ملك نتوانست پيروزيهاي جديدي كسب كند. به حكايت مدارك تاريخي پسر محمد خوارزمشاه، جلال الدين منكبرني، نيز در مقابل چنگيز خان مقاومت كرده و تيمور ملك با او همكاري كرده است. تيمور ملك و جلال الدين متفقا مدتها در مقابل مغول پايداري كردند تا بالاخره، در جنگي كه در كنار رود سند اتفاق افتاد، شكست خوردند.

مقاومت مردم جرجانيه‌
پس از آنكه خوارزم مورد تعرض قرار گرفت، مردم دلاور جرجانيه، مركز خوارزم، با وجود خيانت امير خود، كوچه به كوچه از شهر خويش در مقابل مهاجمين دفاع كردند؛ به طوري كه چنگيزيان ناچار به جنگهاي تن‌به‌تن و آتش زدن شهر توسل جستند، و چون با اين اقدام نيز به تسخير شهر توفيق نيافتند، تصميم گرفتند سد جيحون را شكسته آب را به سوي شهر روان سازند، ولي
______________________________
(161). همان، ص 845.
ص: 291
قبل از اينكه تصميم خود را عملي سازند مردم سه هزار تن از اين قوم وحشي را به قتل رسانيدند.
در منطقه خوارزم، مردم ماهها، شجاعانه در برابر مغول مقاومت كردند و پس از سقوط شهر خوارزم، مردم دلاور اين خطه دست از پايداري برنداشتند. در همين شهر بود كه چنگيز خونريز به شيخ نجم الدين پيغام فرستاد كه:
من خوارزم را فتح خواهم كرد، آن بزرگ بايد كه از ميان ايشان بيرون آيد و به ما پيوندد. شيخ رحمة اللّه عليه در جواب گفت كه: هفتاد سال با تلخ و شيرين روزگار در خوارزم با اين طايفه به سر كرده‌ام اكنون كه هنگام نزول بلاست، اگر بگريزم از مروت دور باشد. بعد از آن او را در ميان كشتگان بازنيافتند. «162»
دكتر غلامحسين يوسفي، ضمن مطالعه اوضاع اجتماعي در آثار رشيد الدين فضل اللّه، رفتار مردانه و شجاعانه شيخ نجم الدين را با عمل سلطان عز الدين روم مقايسه مي‌كند و مي- نويسد: «وي كه از رنجش هولاكو در بيم بود، در شعبان سال 656 ه. پس از تسلط ايلخان بر بغداد، در حدود تبريز بدو رسيد و خواست به دقايق حيل خود را ... مستخلص گرداند، فرمود تا موزه‌اي دوختند به غايت نيكو و پادشاهانه، و صورت او را بر نعلچه نقش و در ميانه تكشميشي آن را به دست پادشاه داد. چون نظرش بر آن نقش افتاد ... زمين بوسيد و گفت:
مأمول بنده آن است كه پادشاه به قدم مبارك سر اين بنده را بزرگ گرداند ... هولاكو او را بخشيد.» «163»
براستي اگر شيخ مظهر مردي و انساندوستي است، عز الدين الگوي زبوني و دوني است.
از مطلب دور نشويم، سخن از مقاومت مردم خوارزم و روش جوانمردانه شيخ- نجم الدين بود؛ پس از آنكه در نتيجه جنگ و پايداري مردم سه هزار تن از مغولان كشته شدند، قواي كمكي مغول به خوارزم رسيد و سرانجام، پس از چهار ماه محاصره، دروازه‌هاي شهر گشوده شد و چنگيزيان احدي از مردم شهر را زنده نگذاشتند.
سكنه مرو نيز مدت پنج ماه در مقابل دشمن پايداري كردند، به همين علت، مغول پس از دست يافتن به اين ناحيه به احدي ابقاء نكرد.
جويني مي‌نويسد: «... خواص و عوام را از كرام و لئام به صحرا مي‌راند، چهار شبانه روز خلق بيرون مي‌آمد ... زنان را از مردان جدا كردند. اي بسا پريوشان را كه از كنار شوهران بيرون مي‌كشيدند و خواهران را از برادران جدا مي‌كردند و فرزندان را از كنار مادران مي- ستدند؛ بر هيچكس از زن و مرد ابقاء نكردند.» «164»

تسخير نيشابور
در سال 618 هجري، شهر نيشابور مواجه با حمله مغول گرديد.
سكنه اين شهر تاريخي، با وجود قحطي، مردانه پايداري كردند.
______________________________
(162). رشيد الدين فضل اللّه همداني، جامع التواريخ، ص 373 به بعد.
(163). همان، (ك) 2/ 717، (به نقل از: مجموعه خطابه‌هاي تحقيقي، ص 362.)
(164). همان، ص 127.
ص: 292
در نيشابور جنايات تولي، فرزند چنگيز، به حد اعلاي ممكن رسيد. سربازان او نه تنها نسل آدم را برانداختند بلكه از سگ و گربه نيز اثري باقي نگذاشتند.
به طوري كه در كتاب معجم البلدان آمده،
پيش از حمله مغول، يكي از علويان آن شهر (نيشابور) مخفيانه با مغول وارد مكاتبه شد و به ايشان پيشنهاد كرد كه اگر حكومت آن شهر را پس از فتح به او واگذارند، حاضر است نيشابور را تسليم نمايد، مغول نيز او را به اين وعده فريفتند و چون دروازه را به روي ايشان گشود و تسليم شد، چنگيزيان اول كسي را كه كشتند علوي مزبور بود. «165»
مي‌گويند سپاه چنگيز پس از آنكه به نيشابور راه يافتند، شهر را به آب بستند و در آن جو كاشتند.
پس از پايان كار نيشابور، قواي چنگيز متوجه هرات و نواحي مركزي ايران گرديد.
در ايامي كه قواي چنگيز به قتل و غارت مردم ايران مشغول بودند، جلال الدين منكبرني در جنگ پروان و سند، هزاران نفر از قواي مهاجم مغول را به خاك نيستي نشاند. در اثر انتشار خبر فتوحات، مردم بسياري از بلاد مختلف علم طغيان برافراشتند. چون خبر قيام مردم هرات به چنگيز رسيد، خطاب به تولي گفت: «اگر همه سكنه هرات را كشته بودي، امروز اين فتنه ظاهر نمي‌شد.»
در كتاب حبيب السير راجع به اين حمله كه در 619 ه. به وقوع پيوست، چنين آمده است: «... هرويان در مقام مدافعه و محاربه ثبات‌قدم نمودند و مدت شش ماه از جانبين غايت سعي و كوشش ... به تقديم رسانيدند ... و غير از شانزده كس ... كه پنهان شده بودند كسي باقي نماند.» «166»
به طور كلي، مردم بلاد مختلفه ايران و ماوراء النهر با وجود فساد دربار و خيانت زمامداران و مأمورين، در برابر نيروي مهاجم مغول شجاعانه جنگيدند و بارشادت و مردانگي كم نظيري كه در طي اين جنگها از خود نشان دادند، صفحه جديدي بر تاريخ مبارزات استقلال‌طلبانه ملل آسياي ميانه افزودند. دفاع دلاورانه تيمور ملك در خجند و مقاومت اينالجق در اترار و ملك شمس الدين جورجاني در هرات و پايداري مردم بلاد خوارزم و نيشابور، از روح سلحشوري ملل آسياي ميانه و دلبستگي و علاقه آنان به حفظ استقلال و آزادي مرز و بوم خويش حكايت مي‌كند.
در مقابل تشتت و بي‌انضباطي شديدي كه در دستگاه حكومت خوارزمشاهي وجود داشت، خان مغول با صبر و ثبات و تدبير و كارداني از دشمنان حكومت خوارزمشاه و بازرگانان و راهدارها درباره قدرت دفاعي پادشاه اطلاعات كافي به دست آورده بود. چنگيز با اجراي «ياساها» و مقررات بي‌چون‌وچرا، پسران خود و سران قوم تاتار را به قصد تسخير ايران اعزام نمود. قواي او ضمن تعرض به مناطق و بلاد مختلف، تلفات بسيار دادند. چنگيز پس از آنهمه خونريزي، در سال 624 ه. در سن هفتاد و پنج سالگي به مرگ طبيعي درگذشت و
______________________________
(165). ياقوت حموي، معجم البلدان، ج 4، ص 585.
(166). حبيب السير، پيشين، ج 3، ص 26.
ص: 293
جهاني را از بلاي وجود خويش آسوده ساخت. با مرگ چنگيز شورايي از بزرگان مغول و پسران او تشكيل شد. اين شورا اوكتاي قاآن را به مقام سلطنت برگزيد، و او و جانشينش، منكو قاآن، براي تعقيب نقشه تجاوزكارانه چنگيز، سپاهيان كافي براي تسخير روسيه، فتح بعضي از نواحي چين و تعقيب جلال الدين منكبرني تجهيز و اعزام نمودند. هولاكو برادر كوچك منكوقاآن مأمور دفع اسماعيليه و سركوبي خلفا گرديد.
قشون مغول ضمن تعقيب سران دولت خوارزمشاه، نواحي غزنين، كابل، سند، زابلستان، طبرستان، گيلان، آذربايجان، ارمنستان، گرجستان، عراق و الجزيره را به باد قتل و غارت دادند و بالاخره از سال 631 ه. به بعد فتح چين، روسيه و مجارستان به دست مهاجمين مغول صورت گرفت.

وضع مردم و سپاهيان‌
بنظر محققان شوروي:
محمد خوارزمشاه با آنكه نيرويش به مراتب بيش از مغولان بود نتوانست در مقابل مهاجمان ايستادگي كند. او نه به سرداران خود اعتماد داشت نه به فئودالهاي دست‌نشانده خويش و نه به سپاهيان ايشان، و از اينكه آنان را براي نبرد قاطع در يك نقطه متمركز سازد بيمناك بود و بدين‌سبب به دستجات كوچك تقسيمشان مي‌كرد، و لشكريان چنگيز خان اين دستجات را يك‌يك نابود مي‌كردند. «167»
در مقابل وضع آشفته‌اي كه در ايران وجود داشت، در سازمان نظامي مغول انضباط و هم آهنگي كامل وجود داشت. اعيان چادرنشين و پيروان آنها مثل اعراب در آغاز نهضت اسلامي، هدفي جز جنگ و غارتگري نداشتند، به همين مناسبت،
اعيان مغول با كمال وفاداري به خدمت چنگيز خان كمر بستند. از ميان اعيان مزبور سرداران بااستعدادي چون «جبه» و «سوبوتاي» و «مرخولي» و «شيگي» و «قوتوقو» و ديگران برخاستند.
پيشرفت امر فتوحات مغولان تا اندازه‌اي مرهون سازمان دقيق و استوار و انضباط و تحرك فوق العاده سواران چادرنشين بوده و اين خود مزيت بارزي بود كه مغولان در برابر سپاهيان فاقد انضباط و بطي‌ء الحركت فئودالهاي اسكان يافته كشورهاي مجاور داشتند.
اما عامل قطعي اين بود كه در كشورهاي مورد تهاجم مغولان، پاشيدگي و فساد و پراكندگي فئودالي حكمفرما بود، وحدت داخلي وجود نداشت و از ديگر سو، حكام كشورهاي مزبور از تسليح مردم كشور خود و اعزام ايشان عليه دشمن بيمناك بودند و به ملت خود اعتماد نداشتند. «168»
______________________________
(167). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، پيشين، ص 356.
(168). همان، ص 354.
ص: 294

سياست جنگي مغولان‌
سياست كلي مغولان در حمله به شرق نزديك، ويران كردن شهرها و محو آثار تمدن بود. هرجا كه لشكريان مغول قدم مي‌نهادند، هزاران تن از مردم بيگناه را نابود مي‌كردند و زنان و كودكان و پيشه‌وران را به بردگي مي‌بردند. در چنين شرايطي،
فئودالهاي ايران از اينكه عامه مردم را براي مبارزه با فاتحان مسلح كنند هراسناك بودند. اكثريت اعيان و بزرگان به تسليم و سازش با مغولان تمايل داشتند. روستاييان پراكنده و بي‌سلاح بودند، در عوض مردم شهرها، و بويژه پيشه‌وران، در برابر دشمن دليرانه ايستادگي مي‌كردند.
هجوم چادرنشينان، اعم از تازيان بدوي و يا تركان غز و غيره به سرزمينهاي زراعتي و كشاورزي اسكان يافته، به طور كلي، هميشه موجب ويراني و فقر بوده ولي در موارد يادشده اين ويرانيها بدون نقشه صورت مي‌گرفت. اما چنگيز خان و سرداران او تخريب سرزمينهاي كشاورزي و شهرها و كشتار دسته- جمعي مردم را به طور متشكل عملي مي‌ساختند. مبتكر اين شيوه شخص چنگيز خان بود و سبب اجراي اين سياست اين بود كه عده لشكريان مغول قليل بود و به حساب آكادميسين و. و. بارتولد از دويست هزار تجاوز نمي‌نمود، و اين عده براي انقياد اراضي وسيعي كه چنگيز تسخير كرده بود، كفايت نمي‌كرد.
چنگيز خان مي‌خواست به وسيله كشتار دسته‌جمعي كساني كه قادر به مقاومت بودند و استقرار شيوه قتال و ارعاب، اقوام مغلوب را مرعوب و ضعيف كند، و از عصيان و شورش آنان عليه فاتحان جلوگيري به عمل آورد.
عده‌اي از اطرافيان و نزديكان چنگيز خان اين شيوه را تأييد نمي‌كردند.
به طوري كه از منابع موجود برمي‌آيد حتي دو تن از فرزندان چنگيز خان، جوجي و اوگدي (اوكتاي) مخالف اين روش بودند، ولي اكثر فئودالهاي چادرنشين مغول روش چنگيزي را مي‌پسنديدند، زيرا دزدي و غارت را به مقياسي كه تا آن زمان سابقه نداشته، مجاز مي‌دانست و دست ايشان را در چپاول باز گذاشته بود. «169»
بارتولد در تأييد اين مطلب مي‌نويسد:
تمام افراد خاندان چنگيزي در اجراي سياست تخريبي با وي همداستان نبودند، جوجي (توشي) آنچنان مفتون قبچاق شده بود كه خواست آن سرزمين را از خرابي و افلاس نجات دهد. وي به نزديكان خود گفت كه چنگيز خان عقل خود را از دست داده، والا اين همه سرزمينها و اقوام را به خاك و خون در نمي‌كشيد و نابود نمي‌ساخت. بدين‌سبب او (جوجي) مي‌خواست پدر را به هنگام شكار به قتل رساند و با مسلمانان عقد اتحاد ببندد. جغتاي از اين نقشه خبردار شد و به پدر اطلاع داد و چنگيز خان فرمود تا در نهان جوجي را زهر دادند. «170»
______________________________
(169). همان، ص 358 تا 359.
(170). تركستان نامه، پيشين، ص 949.
ص: 295
ولز مي‌نويسد: «چون چنگيز خان نخست بر چين چيره شد، گويند در ميان سران مغول بحثي شديد در گرفته بود كه همه شهرها و آباديها را تباه سازند يا نه. به ديده اين مردم ساده بياباني، آبادي‌نشينان بس فاسد و انبوه و شرور و ناتوان و چاره‌گر و خطرناك شده و شيوه زندگي آنان نامفهوم و تنفرانگيز مي‌نمود ... فرانكها و انگلوساكسونهاي نخستين، يعني فاتحان جنوب بريتانيا، گويا كمابيش چنين نظري نسبت به شهريان داشتند ...» «171»
با اينكه عامه مردم از نعمت تشكيلات و رهبري واحد بي‌بهره بودند، در مواردي چند در مقابل متجاوزين پايداري كردند. چنانكه خواهيم ديد، جلال الدين منكبرني (617 تا 629 ه.) سعي كرد كه رهبري نهضت مقاومت را به عهده بگيرد.
چيزي نگذشت كه قريب هفتاد هزار نفر در زير لواي او گرد آمدند و وي در رأس اين عده به استقبال دشمن شتافت. در صحراي پروان، نزديك كابل، جنگ در گرفت و پس از دو روز پيكار خونين، لشكر مغول شكست خورد و منهزم گرديد.
اين نخستين شكستي بود كه بعد از ورود مغولان به آسياي ميانه و ايران بر ايشان وارد آمد. مردم هرات و مرو و ديگر شهرها، پس از شنيدن خبر اين پيروزي، علم عصيان برافراشتند و افراد پادگان فاتحان را نابود ساختند.
ولي جلال الدين به اهميت شركت مردم در مبارزه پي نبرد و فقط از سپاهيان فئودال كه اكثرا از چادرنشينان ترك (غزان و خلجان) مركب بودند مستظهر و اميدوار بود. «172»

جلال الدين منكبرني‌
«رزمهاي دليرانه بازپسين سلطان سلاله خوارزمشاهيان، جلال الدين (1220 تا 1231 م./ 617 تا 629 ه.) عليه لشكريان چنگيز خان كه به ماوراء النهر حمله كرده بودند، از ديرباز مورد پژوهش قرار گرفته است ... روش كشورگشايي جلال الدين در قفقاز و آسياي مقدم و سياست وي نسبت به بزرگان محلي، تجاوزات و غارتگريهاي عمال او كه موجب بروز يك سلسله قيامهاي همگاني گشت، توسط استاد پطروشفسكي مورد تحقيق قرار گرفته است ... جلال الدين آخرين سلطان خوارزمشاهيان به عده قليلي نظاميان همراه خويش و فئودالها متكي بود. سياست كشورگشايي وي، به طور كلي، متوجه توسيع پايگاههاي سوق الجيشي به منظور مبارزه با مغولان، مبارزه‌اي كه هدف اصلي وي را تشكيل مي‌داد، بود. او از مردم بيم داشت و نمي‌خواست به ايشان، كه مي‌توانستند در مبارزه عليه مغولان وي را ياري كنند، مستظهر شود.» «173»

اسماعيليان الموت‌
«كه در آن اوان از طرف گروه هواخواه عامه رهبري مي‌شدند، سنت و رسم قديم مبارزه خويش را با اعيان فئودال مجاور، به وسيله اعمال
______________________________
(171). ه. ج. ولز، كليات تاريخ، ترجمه مسعود رجب‌نيا، ص 893.
(172). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، پيشين، ص 359.
(173). ل. واسترويوا، «بازپسين خوارزمشاه و اسماعيليان الموت» (مقاله)، در راهنماي كتاب، اسفند 42، ترجمه كريم كشاورز، ص 863 به بعد.
ص: 296
ترور انفرادي تجديد و احياء كردند، و دشمن سرسخت مغولان بودند. تنها وجه مشترك ميان اسماعيليان و جلال الدين تمايل ايشان به مبارزه عليه مغولان بود و عامل تعيين‌كننده سياست اسماعيليان نسبت به آخرين خوارزمشاه همين بود و بس.» «174»
«چيزي نگذشت كه ميان سرداران وي كه از اعيان چادرنشين ترك بودند بر سر غنايم نزاع درگرفت و آنان وي را ترك گفتند.» «175»
در جنگ ديگري كه بين جلال الدين و لشكريان چنگيز درگرفت، جلال الدين شكست خورد و با تحمل دشواريهاي زياد به هندوستان گريخت و چنگيز خان، پس از تسخير آسياي ميانه و خراسان، راه سمرقند پيش گرفت. پس از رفتن چنگيز بار ديگر جلال الدين به ايران برگشت. در فارس و كرمان و عراق مقدم او را گرامي داشتند.

خطاهاي جلال الدين‌
«جلال الدين مردي بود واجد شجاعت و تهور؛ شخصي عظيم و جنگاوري بود نيرومند و جدي و استوار؛ دشمن سازش و آشتي ولي فاقد صفات ضروري يك رجل سياسي بود. به جاي اينكه بكوشد اتحاديه‌اي از دولتهاي قفقاز و آسياي مقدم تأسيس كند تا مشتركا با امپراتوري چنگيزيان مبارزه كنند، برعكس، چون قائل بود پايگاه ارضي اين مبارزه را توسعه دهد، خود به كشورگشايي پرداخت. وي در ظرف شش سال ... لاينقطع جنگيد، آذربايجان را تصرف كرد، اخلاط را مسخر ساخت، با خليفه بغداد وارد جنگ شد، كوشيد تا گرجستان و ارمنستان را تابع خويش سازد. اقامت وي در قفقاز با نهب و غارت بلاد و قصبات توأم بود؛ تفليس كه به حمله مسخر شده بود، دستخوش چپاول وحشتناكي گشت.
جلال الدين را گروه حاكمه ياري نكرد و بر اثر نظرتنگي طبقاتي نخواست به مردم تكيه كند، و حال آنكه در ميان آنان، بويژه قشرهاي پايين مردم شهري، اشتياق به مبارزه عليه مغولان فاتح به مراتب شديدتر از تمايل فئودالها و بازرگانان بزرگ بود.
جلال الدين با تعصبات جاهلانه خويش، اقوام مسيحي، ارمني و گرجي را از خود دور كرد و در عين حال، مسلمانان آذربايجان نيز به سبب غارت و چپاولي كه جانشينان وي اعمال مي‌كردند، به او حسن توجه نداشتند. جلال الدين براي تقويت نيروي جنگي خويش جز اينكه دهكده‌ها را به سران ارشد سپاه واگذارد، راه ديگري در نظر نداشت.
صاحبان جديد اين اقطاعات كه نااستواري حكومت خود را در دوران هجوم مغولان نيك درك مي‌كردند، مي‌كوشيدند تا هرچه سريعتر و كاملتر مردم سابق اراضي اقطاعي خويش را غارت كنند.
بر اثر اجحافات و دزديها و غارتگريهايي كه در نواحي اشغالي خوارزميان رواج داشت، مردم اينجا و آنجا علم عصيان برافراشته، اعيان نيز به توطئه مي‌پرداختند.
______________________________
(174). همان، ص 863 به بعد.
(175). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، پيشين، ص 359.
ص: 297
خروج و عصيان عمومي مردم گنجه در 629 ه. بويژه نيرومند بود، و توده محركه آن، پيشه‌وران و بينوايان شهري بودند. نيروي جلال الدين بر اثر كوششي كه براي فرونشاندن اين عصيان به عمل آورد، ضعيف شد. در عين حال، گرجستان و سلطنت سلجوقيان روم و امارت اخلاط عليه وي ائتلاف كردند.
در سال 626 ه. لشكريان جلال الدين به دستياري جنگيان داوطلب شهري در زير- حصار اصفهان بر مغولان پيروز شدند ولي خود نيز تلفات سنگيني داده نتوانستند دشمن را دنبال كنند.
در اين ميان، در 627 ه. لشكر تازه‌اي از مغولان وارد ايران شده مبارزه با جلال الدين را آغاز كرد. جلال الدين در حالي كه ناتوان شده بود با بقاياي لشكريان خويش به سوي كردستان عقب‌نشيني كرد و در حال فرار، يكه و تنها، در كوهستانهاي نزديك دياربكر، جان سپرد.» «176»

سوء سياست جلال الدين‌
چنانكه ديديم، جلال الدين مردي شجاع، بااراده، متهور و در عمليات جنگي كم‌نظير بود. سرداري مغولي در يكي از جنگها در باره وي مي‌گويد: «هركجا روي بسلامت باش كه مرد زمان و كبس اقران، خود تويي.» «177» همين صفات موفقيتهايي براي وي فراهم ساخته بود؛ ولي موفقيتهايي بي‌سرانجام. هرچند كه اقدامات او كار مغول را قدري به تعويق انداخت، ولي باعث خرابي و قتل و غارت بيشتري از جانب آنان در ايران گرديد، و خشم و كينه آنان را در برابر شهرهاي اين سرزمين چند برابر كرد، و سبب شد كه بعضي از شهرها دو بار و سه بار مورد تهاجم و ويراني قرار گيرد.
بزرگترين گرفتاري و نابساماني كار جلال الدين، امراي لشكري ترك وي بودند كه ريشه بريده، و دور از اوطان خود، در سرزمينهاي جديد همه كوشش‌شان چپاول و تاراج بود ...
نه آنان به جلال الدين و جنگهايي كه مي‌كرد اعتقادي داشتند، و نه او بديشان اعتمادي؛ چنانكه خود مي‌گفت: «من بدين جماعت كه گرداگرد منند مستوثق نيستم.» «178»
او همه جا گرفتار اين بي‌اعتقادي، و علاوه بر آن بددلي امراي خود بود. هنگامي كه مغولان به آذربايجان رسيدند، همه لشكريان پراكنده بودند، و سلطان نتوانست سپاهي يكدست و مرتب فراهم آورد. در دوران حملات آخري مغول، قبل از جنگ اصفهان در مغان دو امير را مأمور كرد كه بروند و اطلاعاتي از دشمن بياورند آنان به جاي كسب اطلاع، رفتند و در خانه خود غنودند.» «179»
البته اين شكستهاي رمزي و اخلاقي، چنانكه اشاره شد، بيشتر محصول سياست غلط جلال الدين بود كه به توده مردم اعتنايي نداشت و به خود و سرداران خويش اجازه
______________________________
(176). همان، ص 361 به بعد (به اختصار).
(177). سيرت جلال الدين منكبرني ص 171 (به نقل از: شيرين‌بياني، ايران در برخورد با مغول، ص 13).
(178). همان، ص 257 (از همان مأخذ، همان صفحه).
(179). شيرين‌بياني، ايران در برخورد با مغول، ص 13.
ص: 298
مي‌داد كه مردم ايران را چون يك كشور اجنبي مورد نهب و غارت قرار دهند. با اين روش، براي مردم، جلال الدين با «طاير بهادر» سردار مغول، فرقي نداشت زيرا هردو هدفي جز قتل و غارت نداشتند و به عاقبت امر و نتيجه كارهاي خود نمي‌انديشيدند.
در همان ايامي كه جلال الدين منكبرني اخلاط را محاصره كرده بود. خان سلطان، دختر سلطان محمد خوارزمشاه كه پس از قتل سلطان عثمان به همسري جغتاي پسر چنگيز درآمده بود، بر آن شد از موقعيت ممتاز خود در دستگاه چنگيزي به نفع حكومت نيمه‌جان خوارزمشاهي استفاده كند؛ پس رسولي را با نشانه‌اي كه يكي از انگشتريهاي پدرش بود نزد برادر فرستاد و گفت كه چنگيز خان،
از دليري و شوكت و قدرت و وسعت عرصه مملكت تو آگاهي يافته است و اينك با تو عزم مصاهرت و مصالحت دارد؛ به شرط آنكه ملك از حد جيحون تقسيم گردد، و اين‌جانب تو را و آن سوي رود او را باشد. اكنون اگر تو آن توان در خويش‌بيني كه با تاتار برآيي، و از ايشان كيفرستاني و بجنگي و پيروز شوي، هرچه خواهي كن؛ وگرنه مسالمت را به هنگام ميل و رغبت دشمن مغتنم شمار. شهريار جواب صواب نداد و در آشتي نگشاد، و از گفتار خواهر تغافل كرد، و همچنان محاصرت اخلاط را پيش نهاد. «180»

سياست اقتصادي سران مغول‌
پس از مرگ جلال الدين، سران مغول با خيال راحت به غارت و تسخير نقاط مختلف مشغول شدند. «جنتمور» نخستين حاكم مغول، بيرحمانه به استثمار و چپاول مردم خراسان پرداخت و مالياتهاي سنگيني بر مردم اين خطه تحميل كرد. جنتمور و جانشينان او موظف بودند ماليات سنگيني از مردم بلاديده بگيرند و به خزانه خان مغول ارسال دارند، ولي حق نداشتند كه مردم را بكلي از هستي ساقط كنند. به طور كلي، سياست اقتصادي حكام و فرمانروايان مغول يكسان و هم آهنگ نبود. غالبا حكام غير نظامي از روش معقول و صحيحي پيروي مي‌كردند؛ مثلا «گرگوز» جانشين جنتمور، طوس و هرات را احياء كرد، فئودالهاي مغول را به همكاري با فئودالهاي محلي برانگيخت و اندك‌اندك قدمهايي در راه احياء اقتصادي و رشد تمدن خلق برداشته شد؛ ولي در مقابل اين اقليت، اكثريت سران مغول كه به سنن چادرنشيني پايبند بودند و باتمدن و شهرنشيني دشمني مي‌ورزيدند، سياست اجحاف و زورگويي و برده كردن اهالي بلاد و قصبات را آغاز كردند. آنان از مردم زحمتكش محلي به طور غير محدود بهره‌كشي مي- كردند و خودسرانه بر آنها ماليات مي‌بستند و در فكر احياء زندگي اقتصادي گذشته نبودند.
به نظر محققان شوروي: «دو خط مشي سياسي يادشده كه در محيط فئودالهاي مغول در فاصله سالهاي 628 تا 638 ه. پديد آمد، در سراسر تاريخ حكومت مغولان در ايران مشهود مي- باشد. گرگوز و جانشين او، ارغون بارها كوشيدند تا ميزان ماليات را تثبيت و مشخص نمايند و خودكامي فئودالهاي مغول را محدود سازند و آنان را مجبور كنند كه وجوه ماليات وصولي
______________________________
(180). سيرت جلال الدين، ص 22- 621 (به نقل از: شيرين‌بياني، زن در عصر مغول، ص 28- 27).
ص: 299
را به خزانه تسليم نمايند.» «181»

مداخله ايرانيان در فعاليتهاي سياسي‌
از عهد اكتاي قاآن به بعد، سياستمداران مغول و رجال و شخصيتهاي سياسي و اجتماعي ايران متوجه شدند كه براي حسن جريان امور، چاره‌اي جز همكاري سياسي ندارند. كسي كه به پيشرفت اين سياست كمك كرد جنتمور بود. او گذشته از موفقيتهاي جنگي، توانست با عقل و تدبير «ملك- بهاء الدين صعلوك، از امراي خراسان، و نصرت الدين كبودجامه، اسپهبد كبودجامه: قسمت شرقي مازندران را كه هنوز به اطاعت مغول درنيامده بودند، مطيع سازد، و هردو تن را به سال 630، با خود به دربار اكتاي قاآن برد ... اين اولين باري است كه حكام ايراني را به دربار مغول مي‌بردند، و چون اطاعت خود را اعلام مي‌دارند، مورد لطف و مرحمت «قاآن» قرار مي‌گيرند. امپراتور با تشريفات بسيار از آنان پذيرايي مي‌كند، و يايزه زر همراه با يرليغ حكومت خراسان (اسفراين، جوين، بيهق، جاجرم ...) را به ملك بهاء الدين صعلوك، و حكومت مازندران، از كبودجامه تا استرآباد را به اسپهبد كبودجامه مي‌دهد، و با احترام فراوان به ايران بازشان مي‌گرداند.
ركن الدين پسر براق حاجب، كه به جاي پدر به حكومت كرمان رسيده بود، پيشدستي كرده بود و زودتر از ديگران خود را به دربار «قاآن» رسانيده بود، لذا مورد مرحمت وي قرار گرفت ... اولين مداخله ايرانيان در امر حكومت از ابتداي كار جنتمور، يعني از همان آغاز فرمانروايي مغول بر ايران، آغاز مي‌گردد. چنانكه مي‌بينيم شرف الدين خوارزمي از شخصيتهاي معروف خوارزم، مقام وزارت و بهاء الدين جويني پدر عطا ملك جويني، و شمس الدين جويني مقام صاحب‌ديواني؛ ملك بهاء الدين صعلوك حكومت قسمتي از خراسان؛ محمود شاه سبزواري حكومت قسمت ديگر خراسان؛ و نصرت الدين كبودجامه حكومت قسمتي از مازندران را در دست مي‌گيرند ... مسأله در اين است كه شخصيتهاي ايراني، كه موفق به پنجه انداختن و نفوذ يافتن مستقيم در كار حكومت شدند، تا چه حد از مقام و قدرت خود از طرفي براي ترميم ويرانيهاي جنگ و تقويت روحيه مردم مصيبت‌زده، و از طرفي ديگر، براي احياي حقوق مادي و معنوي قوم مغلوب در برابر قوم غالب استفاده كرده‌اند؟
جواب اين مسأله بسيار غامض و مشكل است؛ زيرا در بادي امر جواب منفي است.
شخصيتهاي حاكم ايراني بيشتر وقت خويش را صرف نگهداري و يا ارتقاء مقام و گردآوري هرچه افزونتر ثروت خود كرده‌اند ... اما متأسفانه مقام و ثروت كه وسيله و ابزار كار محسوب مي‌شد، آنچنان دست و پاي آنان را درهم پيچيده بود كه وقت بسيار كمي باقي مي‌ماند تا ايشان بتوانند به درمان دردها بپردازند.
مسأله‌اي ديگر كه تذكر آن در اين قسمت حايز اهميت فراوان مي‌باشد، و بر اشكال كار بيش از پيش مي‌افزود وجود امراي مختلف مغولي با اختيارات فراوان در ايران است؛ بدين‌معني كه در نظام حكومتي اين قوم، از جانب اولوسهاي شاهزادگان
______________________________
(181). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، ص 368.
ص: 300
چنگيزي، يعني اولوس جوجي، جغتاي، تولوي، و اوبوس شخص امپراتور، علاوه بر عمال اداري، سرداران نظامي كه فرستاده مخصوص آن شاهزادگان بودند، به ممالك تابع مي‌آمدند تا از جانب ايشان نظارت مستقيم بر امور نظامي داشته باشند:
اين روش ايجاد گرفتاريها و اختلافات فراواني در ممالك تابع مي‌كرد؛ چنانكه مثلا در ايران، هريك از آنان براي خود دستگاهي فراهم ساخته بودند كه براي خزانه مملكت بسيار گران تمام مي‌شد ... با توجه به رقابت و نزاع بين خوانين اولوسها ... در دوران كوتاه حكومت جنتمور، با وجود همه اشكالات ... اصلاحاتي در كارهاي اداري و نحوه وصول مالياتها به عمل آمد: مقرر شد از ده تغارغله يك تغار اخذ شود، بين پايتخت و ساير نواحي خطوط ارتباطي ايجاد شد تا كار مراسلات و رسيدن اخبار با سرعت بيشتري انجام گيرد.
با اينكه اوكتاي كمابيش اصلاح‌طلب بود، با اين حال، ظلم و بيدادگري همچنان باقي بود. بخصوص در مورد شهرهايي كه تسليم نمي‌شدند و پس از جنگ و خونريزي فتح مي‌شدند، روش مغولان همچنان خصمانه و توأم با قتل و غارت بود. در جلد دوم جهانگشاي- جويني، سياست مغولان در عهد جنتمور چنين بيان شده است: «به هركجا كه رسيدي و گذر ايشان بودي، جماعتي كه ايل شدندي مال بر اهل آن حكم كردي، و موضعي كه به يأس و قتال بگرفتندي اهالي آن را به شكنجه عقوبت مي‌كردندي تا آنچه داشتي بدادي و به آخر زنده نگذاشتي ...» «182»
پس از مرگ جنتمور، گرگوز «183» كه از روشنفكران و مصلحين مغول بود و سالها معاونت و نيابت جنتمور را به عهده داشت، به حكومت و زمامداري رسيد، و با وجود مخالفت و كارشكني دشمان و سودجويان مغولي، موفق گرديد كه توجه اكتاي را به برنامه‌هاي اصلاحي خود جلب نمايد و با كمك و پايمردي بهاء الدين جويني صاحب‌ديوان، كه از زمان جنتمور زمام امور مالي و سياسي را در دست خود گرفته بود، به يك رشته اصلاحات اقتصادي و اجتماعي دست بزند. و در راه ترميم خرابيها و تعديل مالياتها و جبران خسارات قدمهاي مؤثري بردارد.
بزرگترين مانع اجراي اين برنامه‌هاي سودمند اجتماعي، رجال نفع‌پرست مغول، يعني اميران و «نويان» ها بودند كه بدون توجه به منافع حياتي ملل مغلوب و مصالح امپراتوري مغول، تنها در انديشه غارت مردم بودند و از طرف گروهي از ايرانيان فاسد و جاه- طلب حمايت مي‌شدند. ولي در اين مبارزه چنانكه گفتيم، گرگوز پيروز شد و به كمك عمال ايراني خود، توانست از تجاوزات آنها جلوگيري نمايد، تا جايي كه بقول جهانگشاي جويني «هيچ اميري كه پيشتر از آن سرها مي‌انداخت و هيچ آفريده را مجال اغراض نبود، سر مرغي نمي‌توانست بريد.» «184»
زماني كه گرگوز براي تسليم ماليات و گزارش كارهاي خود، براي بار سوم به دربار اكتاي رفت، بهاء الدين جويني را به نيابت خود گذاشت و پس از پايان كار، با موفقيت به
______________________________
(182). ص 269.
(183).Gorguz
(184). ج 2، ص 148.
ص: 301
حوزه فرمانروايي خود بازگشت.
در اين ايام، نه تنها در ايران رجال ايراني در سياست مداخله داشتند بلكه در دستگاه مركزي مغول نيز مرداني چون امير فخر الدين از بزرگان خراسان، امير عماد الدين در خدمت خان مغول بودند. پس از مرگ اكتاي، دشمنان اصلاحات موقتا پيروزي يافتند، و گرگوز را از كار بركنار و مقتول ساختند در مدت چهار سال و نيمي كه هميشه اكتاي، توراكينا، و نديمه او، فاطمه، قدرت را در دست داشتند، يك رشته كارهاي مختلف به سود جناحهاي ذينفوذ انجام گرفت، تا سرانجام ارقوريلتاي بزرگ، كيوك، فرزند توراكينا خاتون، به زمامداري رسيد.
پس از كشته شدن گرگوز، امير ارغون مأمور ايران گرديد و دنباله كارهاي گرگوز را گرفت. به تمام شهرها سفر كرد، مشكلات كار را ديد، و سعي كرد كه قوانين مالياتي در همه‌جا يكسان اجرا شود. و به قول جهانگشا براي آنكه حسن نيت خود را نشان دهد مالياتي را كه شرف الدين وزير ستم پيشه او از بيوه زنان گرفته بود از اموال خزانه به آنان پس داد.» «185»
از كارهاي مهم وي، يكي هم بناي ديوانخانه يا مقر حكومتي در پايتخت بود كه تا اين زمان محل معيني نداشت؛ بدين‌معني كه هر حاكمي در خانه خود ديوانخانه‌اي مستقر مي‌ساخت و هنگامي كه در مي‌گذشت، ديوانخانه به خانه حاكم جديد منتقل مي‌شد.
ارغون به سبك ايراني، اين رسم مغولي را، كه امور در چادر خوانين حل و فصل مي‌شد، بر هم زد و كارهاي حكومت در مقري واحد متمركز گرديد. علاوه بر اين، در عمران هرات و بازگردانيدن اسرا و احياء صنعت و كشاورزي هرات، قدمهاي مؤثري برداشت. در دوران حكومت ارغون، بهاء الدين جويني همچنان در مقام صاحبديواني باقي ماند و علاوه بر آن، قائم‌مقام او در ايالات مفتوحه مغول در غرب ايران گرديد. در همين دوره است كه عطا ملك پسرش را كه بيش از 17 يا 18 سال نداشت به عنوان دبيري در دستگاه حكومتي وارد كرد، و عطا ملك قريب ده سال دبير مخصوص ارغون بود و در چند سفر به مغولستان و چين او را همراهي كرد. طي همين سفرها بود كه عطا ملك بر اوضاع و احوال آن حدود و دستگاه امپراتوري آگاه گرديد و كتاب خود را بر مبناي همين اطلاعات داخلي و خارجي نگاشت.
در اينجا ذكر اين نكته ضروري است كه رجال و زمامداران ايراني در مال‌اندوزي و آزمندي، دست كمي از مخدومان خود نداشتند. عطا ملك جويني مورخ نامدار، در حق پدر خود، بهاء الدين جويني، چنين داوري مي‌كند: «هنگامي كه پدرم به شصت سالگي رسيد، قواي شره و حرص را سست كرده و با خويش مقرر كرده كه باقي عمر پاي در دامن قناعت كشد و تدارك ايام لهو و بطالت كند.» «186» طبيعي است چنين رجالي كه اسير مال و جاهند نمي‌توانستند چنانكه انتظار مي‌رود به نفع كشاورزان و پيشه‌وران يعني طبقات ستمكش و محروم ايران قدم مؤثري بردارند.

ايرانيان مقيم چين‌
مي‌دانيم كه در دوره تهاجمهاي مغول به ايالات مختلف، صنعتگران، علما، و روحانيان طراز اول از قتل و غارت در امان مي- ماندند و به پايتخت فرستاده مي‌شدند تا دستگاه حكومت از آنان
______________________________
(185). ج 2، ص 159.
(186). همان، ص 136.
ص: 302
استفاده مادي و معنوي برگيرد. بدين‌ترتيب، تعداد ايرانياني كه در چين اقامت يافته بودند.
بسيار زياد بود، بطوري كه در بعضي نقاط، ايرانيان دست به ساختن شهرهايي تازه براي خود زدند. و به تعبير امروزي، كلنيهاي ايراني در چين تأسيس گرديد. به دليل وجود تعداد زيادي بزرگان ايراني در چين، همچنين به اين دليل كه «خان مغول حكومت را در چين غصب كرده بود، و به زور سرنيزه بر مردم فرمانروايي مي‌كرد، تمام مشاغل عمده و حكومتهاي مهم را بوسطه بي‌اعتمادي به مردم چين، به عمال بيگانه سپرده بود» «187» ايرانيان در كارها رخنه كردند و تعداد زيادي از عمال درباري و حكومتي قوبيلاي قاآن را تشكيل دادند كه معتبرترين آنها شخصيتي مهم به نام سيد اجل بخاري است. كه قبل از سلطنت قوبيلاي، حاكم يكي از ايالات و در دوران سلطنت و قدرت او پس از محمود بلواج وزارت او را به عهده داشت.
سيد اجل 25 سال در مقام وزارت باقي بود، و بعلت كارداني و بي‌طمعي، برخلاف ديگر وزراي ايراني، كه عموما مال و ثروت كلاني گرد آورده بودند، به مرگ طبيعي درگذشت و هدف تير عناد خان مغول قرار نگرفت.
در عهد اين وزير، پول كاغذي «چاو» در چين معمول شد و تا سيد اجل حيات داشت، اين پول در سراسر چين در گردش بود. پس از مرگ سيد اجل بخاري، قوبيلاي فرزندان وي را گرامي و محترم داشت و به ايشان يرليغ و پايزه داد. و يكي از نوادگان او به نام ابو بكر را لقب «بايان فنچان» يعني عنوان صاحبديواني بخشيد. پس از مرگ ابو بكر (امير احمد فناكتي) يك ايراني ديگر وزير قوبيلاي گرديد كه «لقب وزير بيدار» گرفت. و در حقيقت، او بود كه كارهاي مملكتي را اداره مي‌كرد. مسلما استقرار عنصر ايراني در رأي دربار چين و امپراتوري مغول نمي‌توانست براي چينيها و بخصوص مغولها خوش آيند باشد؛ به همين جهت، تحريكات و دسته‌بنديها بر ضد وزير آغاز گرديد. با اين حال، وي به قول رشيد الدين «وزارتي به ناموس كرد قريب 25 سال» نكته‌اي كه ذكر آن ضروري ست، اينكه وزرا و رجال ايراني در مغول، مانند قرون پيش، به تقوي و صحت عمل و حفظ حقوق مردم بي‌پناه عنايت و توجهي نداشتند. احمد فناكتي يكي از آنها بود كه در دوران قدرت براي تأمين منافع خود و بستگانش از هيچ ظلم و تجاوزي روي‌گردان نبود، وي بنا به گفته ماركوپولو، به هريك از 25 فرزند خود شغل مهمي رجوع كرد و با ظلم و تجاوز، ثروت بيكراني گرد آورد، و سرانجام در اثر اين دراز دستيها طعمه تيغ بيدريغ قاآن گرديد. امير احمد بناكتي هوش و كارداني سيد اجل را نداشت كه از اندوختن ثروت دوري جويد تا سر خود را بر باد ندهد، و يا لا اقل امپراتور را در اندوخته خويش شريك و سهيم سازد. پس از بناكتي زمام امور سياسي به دست رجال و وزراي چيني افتاد و توطئه و كارشكني عليه ايرانيان آغاز گرديد. «188»
______________________________
(187). سفرنامه ماركو پولو، ص 132.
(188). از: «مداخله ايرانيان در فعاليتهاي سياسي» تا اينجا، تلخيص است از: ايران در برخورد با مغول، پيشين، ص 64- 16 (به تناوب و اختصار).
ص: 303

حمله مجدد مغول به ممالك اسلامي‌
در آغاز حمله مغول، خلافت بغداد با الناصر لدين اللّه بود. اكثر مورخان و صاحبنظران معتقدند كه اگر اين خليفه، كه 47 سال يعني در دوران سلطنت طغرل و تكش خوارزمشاه و سلطان محمد و سلطان جلال الدين منكبرني بر مسند خلافت تكيه زده بود، مردي عاقل و مآل‌انديش بود، بدون شك حمله مغول تا اين پايه گسترش نمي‌يافت و سرانجام به دست هولاكو سقوط نمي- كرد؛ ولي از بخت بد، خلفاي عباسي مثل تمام سلسله‌ها و حكومتها به مرور زمان در نتيجه مفتخوري، بيكاري، و نداشتن هيچگونه مسؤوليت، دستخوش فساد و انحراف گرديدند. پس از آنكه ناصر، خليفه وقت تصميم گرفت حوزه قدرت خود را به نواحي غربي ايران بسط دهد با مخالفت تكش و سلطان محمد خوارزمشاه مواجه گرديد و، چنانكه قبلا يادآور شديم، سلطان- محمد تصميم گرفت كه اين مرد محيل را از خلافت عزل كند و يكي از فرزندان علي را به جاي او به مسند خلافت بنشاند. وقتي كه خليفه از نقشه سلطان باخبر گرديد، بدون آنكه از عاقبت كار بينديشد، چنگيز را به حمله به متصرفات خوارزمشاه تشويق كرد. به طوري كه از كامل التواريخ ابن اثير برمي‌آيد، خليفه مردي زشتخوي و بدنهاد بود. در عهد او مردم عراق براي رهايي از مظالم عمال خليفه به شهرهاي ديگر روي مي‌آوردند و خليفه اموال و املاك آنها را تصرف مي‌كرد. همين خليفه متجاوز و ستمگر به قصد عوامفريبي براي اطعام مردم در ماه رمضان و كمك به حاجيان به ايجاد مهمانخانه مبادرت كرد و براي آنكه از قدرت جوانمردان (فتيان) در گوشه و كنار مملكت استفاده كند دست دوستي به جانب آنان دراز كرد و جامه فتوت پوشيد. تمام اين تشبثات براي اين بود كه چند روزي بيشتر بر اريكه خلافت تكيه زند. ولي مطلقا در انديشه نجات اسلام و مسلمانان از حمله خانمانسوز مغول نبود؛ چنانكه در سال 621 ه. وقتي كه جلال الدين منكبرني پس از مراجعت از هند براي جلوگيري از حمله مغول دست ياري به سوي او دراز كرد و از نيروي نظامي و مذهبي خليفه استمداد جست، او به جاي ياري عده‌اي از امراي اطراف را به جنگ با وي ترغيب كرد و سردار خويش را به جنگ جلال الدين منكبرني فرستاد.
بعد از او المستنصر با ايجاد دار العلم بزرگ (المستنصريه) نامي نيك از خود به يادگار گذاشت، ولي پسرش المستعصم باللّه، مردي نالايق و بيكفايت بود و از عقل و شعور بهره كافي نداشت. عجب اينكه در اين دوره بحراني، مستعصم و عده‌اي از همكاران نزديك او براي خليفه و خاندان فاسد عباسي، مصونيتي آسماني قايل بودند و مي‌گفتند هيچ نيرويي قادر نيست كه به خلافت پانصد ساله اين خاندان پايان بخشد. وقتي كه سلطان «جوق» از سر خيرخواهي ضمن نامه‌اي «قراسنقر» را به اطاعت هلاكو فراخواند، وي در جواب چنين نوشت: «... آن خاندان چون دولت چنگيز خان بسيار ديده و اساس آن از آن استوارتر است كه به هر تند بادي متزلزل شود؛ زياده از پانصد سال است تا حاكمند و هر آفريده كه قاصد ايشان شد، زمان او را امان نداد ... طريق دوستي و آشتي آن باشد كه هولاكو خان چون از فتح قلاع ملاحده فارغ شد، از طرف ري نگذشتي و با خراسان و تركستان مراجعت نمودي. دل خليفه از لشكر كشيدن او رنجيده است و الحاله هذا، اگر هولاكو خان از كرده خود پشيمان
ص: 304
شده سپاه را با همدان گرداند، تا ما دواتدار را شفاعت كنيم تا او پيش خليفه تضرع كند، ممكن است از سر رنجش برود و صلح قبول كند تا در قتال و جدال بسته شود.» «189»
خليفه فاسد نيز بر اين اعتقاد بود كه قدرتي آسماني از او و خاندانش حمايت مي‌كند، و براساس اين انديشه باطل، همينكه از تصميم هلاكو در حمله به بغداد آگهي يافت، بدو پيغام داد كه از آغاز خلافت عباسي تا اين غايت، هر پادشاهي كه قصد خاندان ما كرد به عاقبتي وخيم دچار شد، چنانكه،
در ايام ماضي، يعقوب ليث صفاري قصد خليفه عهد كرد و با لشكر انبوه متوجه بغداد شد، به مقصد نارسيده از درد شكم جان بداد؛ و همچنين برادرش عمرو عازم شد، اسماعيل بن احمد ساماني او را گرفته و بند كرده به بغداد فرستاد تا خليفه آنچه مقدور قضا بود بر وي براند؛ و بساسيري با لشكر گران از مصر به بغداد آمد و خليفه را بگرفت و در حديثه محبوس گردانيد و در بغداد دو سال خطبه و سكه به نام مستنصر كرد، كه در مصر خليفه اسماعيليان بود. عاقبت طغرل بيگ سلجوقي را خبر شد، از خراسان روان شد و با لشكر جرار قصد بساسيري كرد و او را بگرفت و بكشت و خليفه را از حبس بيرون آورد و به بغداد آورد و به خلافت بنشاند؛ و سلطان محمد سلجوقي قاصد بغداد شد، از راه منهزم بازگشت و در راه نماند؛ و محمد خوارزمشاه به قصد قلع اين خاندان لشكري بزرگ آورد، از اثر خشم خداي در گريوه اسدآباد به برف و دمه گرفتار شد و اكثر لشكر او تلف شدند و خائبا خاسرا مراجعت نمود و از جد تو، چنگيز خان، در جزيره «آبسكون» ديد آنچ ديد.
پادشاه را قصد خاندان عباسي انديشيدن مصلحت نباشد، از چشم بد روزگار غدار بينديش! «190»
اين نامه و اظهارات بزرگان اهل تسنن، كه براي خليفه قدرتي آسماني قائل بودند، هلاكو را بر آن داشت كه با خواجه نصير الدين طوسي از در مشورت درآيد. ظاهرا خواجه كه مردي دانشمند بود، به هلاكو گفت كه اگر در جريان جنگ، خليفه كشته شود هيچ حادثه ناگواري رخ نخواهد داد. ادوارد براون، ايران‌شناس انگليسي، به استناد مدركي كم اعتبار خواجه را به گناه اعلام اين حقيقت و تشويق «خورشاه» به تسليم در مقابل مغولان، مردي خائن و نيرنگباز مي‌خواند. استاد ذبيح اللّه صفا اين داوري را نادرست و غير منصفانه مي‌داند و مي‌نويسد كه گويا براون «فراموش كرده بود كه خواجه اولا شيعه بود و ثانيا ايراني، و حق داشت كه از يك خليفه عباسي، كه از حيث مذهبي در نظر وي غاصب و از جهت ملي در نظر ايرانيان مطرود، و يادآور كينه‌هاي قومي قديم و جنايتهاي نياكان مزور خود بوده است، انتقام بگيرد. برانداختن خانداني كه به زعم ايرانيان به انواع جنايتهاي ديني و دنياوي دست زده و به هر صورتي كه ممكن شده بود با رجال ايراني، از ابو مسلم و مرداويج گرفته تا همعصران غير سني خواجه نصير، از راه غدر و خيانت و پيمان‌شكني درآمده بودند در نظر امثال خواجه-
______________________________
(189). جامع التواريخ، پيشين، ص 708 (به اختصار).
(190). همان، ص 704.
ص: 305
نصير مباح و جايز بود و از اين راه بر او و رجال ديگر شيعه ايرادي وارد نيست؛ چنانكه آنان نيز هرگاه احساس خطري كردند از قتل امامان شيعه و خود شيعيان و رجال ايراني خودداري نكردند. بنابراين، متصف ساختن. خواجه به «خائن» و «مخادع» يك نوع بي‌انصافي ناانديشيده تاريخي است؛ و نظير همين داوري را هم بايد درباره «ابن العلقمي» كرد كه ديرگاهي در بغداد شاهد رفتارهاي نابهنجار ابو بكر پسر خليفه و سرداران او با شيعيان كرخ و اهانتهاي آنان نسبت به مشاهد متبرك اين فرقه بود و دندان بر جگر مي‌نهاد؛ و چون روز انتقام فرا رسيد، خليفه و اطرافيان او را به چنگال دژخيمان مغولي افكند ... از اينگونه اعمال كه سوزاندن خانه‌ها و محلات و كتابخانه‌ها و بر دار كشيدن و مثله كردن و امثال اين كارهاي شرم‌انگيز از جمله آنها بود، ميان فرق مختلف اسلامي خاصه متعصبان اهل سنت و بزرگان حنفي و شافعي و حنبلي قرن پنجم و ششم و اوايل قرن هفتم، متعدد و مداوم بود. و معلوم نيست چون دور انتقام شيعه، كه از اينگونه مصائب بسيار ديده و اينگونه شربتهاي زهر- آگين را بكرات چشيده بودند فرارسيد، چگونه بايد نسبت خيانت و خدعه بدانان داده شود.» «191»

فتح بغداد
از سال 651 به بعد، قشون مغول بار ديگر متوجه ممالك اسلامي گرديد. در طي اين محاربات، نواحي قهستان و رودبار الموت، كه مركز تجمع فداييان اسماعيلي و داراي قلاع مستحكمي بود، به دست عمال هلاكو تسخير شد و بساط فداييان اسماعيلي، كه مدت يك قرن و نيم با شجاعت و برازندگي، مخالفين خود را در هول و هراس نگه داشته بودند، برچيده شد.
تسخير قلاع اسماعيليه به سادگي و به سهولت صورت نگرفت، و اگر پافشاري هلاكو نبود، جماعت اسماعيليان به سهولت از مواضع خود دست برنمي‌داشتند. بالاخره در ذيقعده 654 خواجه نصير الدين طوسي و همراهان در برابر هلاكو سر تسليم فرود آوردند.
با آنكه هلاكو در يك نوبت 12 هزار تن از آنان را كشت، باز عده‌اي از اين جماعت در شام و مصر و لبنان در آشيانه‌هاي خود مخفي شده بودند و مخالفان و معاندان خود را راحت نمي‌گذاشتند.
در همان ايامي كه هلاكو آهنگ فتح بغداد كرده بود، خلافت عباسي در دست شخص فاسد و بي‌اراده‌اي بود به نام المستعصم كه خود را امير المؤمنين و خليفه رسول اللّه مي‌ناميد و بدون توجه به مسؤوليت خطير خود، بيشتر اوقات را به معاشرت با زنان و شنيدن الحان دلنواز موسيقي و عياشي و مسخرگي مي‌گذراند.
هر بار كه هلاكو او را به اطاعت مي‌خواند، خليفه مي‌كوشيد تا از راه هديه و تعارف و يا از طريق تهديد و ارعاب، خان مغول را از حمله به ممالك اسلامي بازدارد؛ بالاخره در صفر 656 قواي هلاكو به نزديك بغداد رسيد.
______________________________
(191). تاريخ ادبيات در ايران، پيشين، ج 3، ص 157- 156 (به اختصار).
ص: 306

اختلاف نظر بين رهبران‌
در جريان حمله هلاكو به بغداد، بين مشاوران و نزديكان مستعصم اختلاف بود؛ سليمانشاه، دواتدار كوچك، و وزير، طرفدار جدي مقابله و جنگ با هلاكو بودند در حالي كه اين العلقمي معتقد به مماشات و مصالحه بود و مي‌كوشيد تا از راه اظهار اطاعت و انقياد و بذل مال و قبول شحنه و خراج، مانند سلاجقه روم و سلغريان فارس و قراختائيان كرمان در برابر حمله مغول سدي ايجاد كند. به علت همين اختلاف نظر هميشه بين دواتدار كوچك و ابن العلقمي عناد و دشمني شدت مي‌يافت.
هلاكو مكرر سليمانشاه و دواتدار كوچك و وزير را به حضور خود خوانده بود؛ ولي خليفه بي‌تدبير، هربار به بهانه‌اي از اعزام آنان خودداري مي‌كرد.
سرانجام، پس از غلبه هلاكو به بغداد، آنان را با كليه متعلقان و لشكريان و حشم خويش به قتل آوردند. هلاكو قبل از آنكه سليمانشاه را با 700 تن از كسانش به ديار نيستي فرستد، با وي چنين گفت: «تو اخترشناس و منجم بودي، در احوال سعود و نحوس ملك واقف، چگونه روز بد خود را نديدي و مخدوم خود را پند ندادي، تا از راه صلح به خدمت ما مبادرت نمودي.» سليمانشاه گفت: «خليفه مستبد و بي‌سعادت بود، پند نيكخواهان نمي‌شنيد.» فرمان شد تا او را با تمام اتباع شهيد كردند.

گفتگوهاي تاريخي هلاكو با مستعصم آخرين خليفه عباسي‌
استاد فقيد، عباس اقبال، جريان آمدن هلاكو را به بغداد، و مذاكرات وي را با مستعصم، و فساد دستگاه خلافت را در سطور زير به طرزي جالب توضيح مي‌دهد:
اگرچه لشكريان مغول بغداد را در تاريخ يكشنبه چهارم صفر گشودند، ولي هلاكو خان تا جمعه، نهم، كه تركتازان تاتار مشغول قتل عام مردم دار الخلافه بودند، به آن شهر داخل نگرديد. در اين روز به بغداد قدم نهاد و وارد سرايي شد كه قريب 550 سال تختگاه خلفاي با احتشام عباسي بود و روزگاري بر سراسر دنياي متمدن، حكومت و سلطه سياسي و علمي و ادبي داشت؛ و اگرچه حوادث و سوانح بسيار به خود ديده بود، ليكن هيچگاه تصوير پيش آمد اين واقعه اليم، كه ايلخاني از مراكز مغولستان بيايد و به سهولت و جسارت تمام، خليفه رسول اللّه و امير مؤمنان را مخذول و منقاد، در بند وحشت و هلاك نگاه دارد و جميع مقدسات و معتقدات مسلمين را زير پاي بي‌اعتنايي خود قرار دهد، در مخيله مردم آن شهر نيز راه نيافته بود.
هلاكو روز نهم صفر در «ميمنيه» از قصور مخصوصه خلفا نشست و امر به آوردن مستعصم داد و به او گفت كه ما امروز مهمان توييم بايد به وظايف ميزباني قيام كني؛ بيچاره خليفه برگشته بخت، در مقابل سردار خونخوار تاتار، بر جان خود مي‌لرزيد و از شدت خوف نمي‌دانست كه كليد خزاين اجدادي و گنجينه‌هاي نقود و جواهر خود را كجا گذاشته است. از استيصال، امر داد تا قفل گنجينه‌ها را شكستند و براي پيشكش حضور هلاكو دو هزار تا جامه و ده هزار دينار نقود و نفايس و مرصعات و جواهر چند از آن ميان برگزيدند و از نظر هلاكو
ص: 307
گذرانيدند. سردار مغول خدمت خليفه را به هيچ شمرده گفت، چون اموال ظاهر روي زمين جزء غنيمت و سهم لشكريان است اگر اندوخته‌اي دفين و مالي در زير زمين داري بنما تا چيست و كجاست؟ خليفه به حوضي پر از زر در ميانه سراي معترف شد، آن را بكاويدند پر از زر سرخ بود و تمامت در بسته‌هاي صد مثقال، و فرمان شد تا حرمهاي خليفه را بشمارند 700 زن و سريت. هزار خادم به تفصيل آمدند. خليفه چون از شمار حرم آگاه شد، تضرع كرد و گفت اهل حرم را كه آفتاب و ماهتاب بر ايشان نتافته، به من بخش، فرمود كه از اين هفتصد، صد اختيار كن و باقي را بگذار. خليفه صد زن را از خويشان و نزديكان با خود بيرون برد و هلاكو خان شبانگاه با اردو آمد. «192»

تضرّع خليفه نزد هلاكو
در معامله هلاكو با مستعصم، دو قصه مشهور است، يكي گرسنه نگاه داشتن هلاكو، خليفه را، و بعد تكليف خوردن طبقي از زر به او، ديگر، كيفيت قتل مستعصم و بر زمين ماليدن جسم خليفه و رنگين نكردن شمشير به خونش ...
هلاكو طبقي زر پيش خليفه بنهاد كه بخور، گفت نمي‌توان خورد، گفت پس چرا نگه داشتي و به لشكريان ندادي و اين درهاي آهنين را چرا پيكان نساختي و به كنار جيحون نيامدي تا من از آب نتوانستمي گذشت، خليفه گفت تقدير خداي چنين بود، پادشاه گفت آنچه بر تو خواهد رفت هم تقدير خداست. «193»
در صحت اين مكالمه بين هلاكو و مستعصم و گرسنه ماندن خليفه به امر ايلخان و تكليف تناول زر به او گويا جاي شبهه نباشد، و اين واقعه در تمام ممالك اسلامي در آن ايام شهرت پيدا كرده بود، و دو نفر از نويسندگان فرنگي نيز در اين باب روايتي را كه تقريبا عين روايت «وصاف» است در كتب خود به يادگار گذاشته‌اند.
ماركو پولو، مسافر معروف ونيزي، كه به سال 1275 ميلادي (764 ه.) به چين خدمت قوبيلاي قاآن، برادر هلاكو، رسيده و در سنه 690 ه. سال جلوس كيخاتون (34 سال بعد از واقعه بغداد) در ايران بود، اين قصه را چنين نقل مي‌كند:
چون هلاكو بغداد را گرفت، از مال خليفه برجي يافت مملو از نقود زرين و سيمين با گنجينه‌هاي ديگر؛ و اين انبوهترين مالي بود كه تا آن تاريخ كسي ديده يا شنيده بود. هلاكو پس از مشاهده آن مكنت وافر در تعجبي عظيم افتاد، خليفه را پيش خود خواند و گفت: «بگو اين گنج فراوان به چه منظور فراهم كرده و چه مصرفي براي آن انديشيده بودي؟ مگر نمي‌دانستي كه من تو را دشمنم و لشكري به اين انبوهي بر سر تو مي‌فرستم، چرا مال خود را به سواران و سلحشوران انفاق نكردي تا از تو دفاع كنند و بغداد را از تعرض مصون دارند؟» خليفه ندانست در جواب اين حال چه گويد، ناچار سكوت اختيار كرد. هلاكو بار ديگر او را
______________________________
(192). جامع التواريخ، پيشين (به نقل از: عباس اقبال).
(193). از رساله‌اي منسوب به خواجه نصير الدين.
ص: 308
مخاطب ساخته گفت: «اگر مي‌خواهي از آن مال تو را غذا دهم؟» سپس خليفه را در آن برج مملو از زر مقيد داشت و امر كرد كه او را از خوردن و آشاميدني هيچ ندهند و به او گفت: «از خزاين خود هرچه مي‌خواهي تناول كن، چه تو را نسبت به آن تعلقي تمام است و جز اين هرگز به تو غذايي داده نخواهد شد.» خليفه چهار روز در آنجا به همان حال باقي ماند و از ناتواني جان سپرد.
ابو الفدا در اين باب چنين مي‌نويسد:
كسي به كيفيت قتل مستعصم واقف نشد، بعضي گفتند گلوي او را درهم فشردند تا مرد؛ برخي برآنند كه او را در جوالي گذاشتند آنقدر جوال را بر زمين ماليدند تا جان داد؛ بعضي هم گويند كه او را در دجله غرق كردند. به طوري كه وصاف نوشته، هلاكو در نفي و ابقاي خليفه مردد بود. با نزديكان خود مشورت كرد، آنها گفتند كه مردم اين مرد را خليفه رسول و امام بحق او و حاكم مطلق خود مي‌دانند، اگر زنده بماند بيم آن مي‌رود كه تدارك قوا كند و به جنگ برخيزد؛ پس هلاكو به قتل او فرمان داد. ظاهرا بعضي از نزديكان هلاكو از ريختن خون اين مرد فاسد و عياش بر زمين بيم داشتند و مي‌ترسيدند زمين و زمان سياه و آثار قيامت ظاهر شود و هلاكو را تحت تأثير قرار دادند و او از دانشمند شهير خواجه نصير سؤال كرد، خواجه با صراحت گفت: «خون بسياري از صحابه كبار و مردان شريف عالم اسلام به زمين ريخته شد و خللي ظاهر نگشت.» با اين حال هلاكو راه احتياط پيش گرفت و يا از بيم بروز حوادث و يا به پيروي از سنت ديرين سران مغول، كه از ريختن خون بزرگان بر زمين خودداري مي‌كنند، فرمان داد تا وي را در نمد پيچيدند و به ضرب مالش جانش را گرفتند.
ناگفته نگذاريم، هنگامي كه آتيلا، جهانگشاي معروف، به دروازه‌هاي روم نزديك مي‌شد، محافظه‌كاران او را نيز از چنين كاري برحذر داشتند.
گيبون، مورخ معروف انگليسي، مي‌نويسد: «... هنگامي كه آتيلا تصميم خويش را داير بر هدايت سلحشوران پيروز خويش به دروازه‌هاي شهر روم اعلام داشت، دوستان و دشمنان وي زبان به ملامتش گشودند و به وي خاطرنشان ساختند كه چگونه «آلاريك» پس از گشودن شهر جاوداني روم ديرزماني در اين جهان نماند. ذهن آتيلا كه هماره بر خطرات واقعي چيره مي‌شد، دستخوش هجوم تخيلات وحشتناكي شد ... لئو، آن بربري سهمناك را تهديد مي‌كرد كه اگر به سخنان جانشين دو حواري بزرگ عالم عيسوي، پطروس و قديس پولس، اعتنايي نكند آنا مرگ چون صاعقه‌اي بر سرش نازل مي‌شود.» «194» همانطور كه آتيلا دستخوش توهمات بي‌اساس نشد هلاكو نيز، چنانكه ديديم، در سايه تعليمات خواجه- نصير الدين بيمي به خود راه نداد و دولت پانصد ساله عباسي را از پاي درآورد و در جريان آن جمع كثيري كشته شدند (عده مقتولين شهر بغداد را بالغ بر هشتصد هزار نفر نوشته‌اند).
______________________________
(194). انحطاط و سقوط امپراتوري روم، پيشين، ص 496.
ص: 309
پس از آنكه سقوط بغداد، و زوال خلافت معتصم، خليفه فاسد عباسي، با كارداني و هدايت فكري خواجه نصير الدين طوسي، صورت عمل گرفت، سعدي، كه مردي اشعري و متعصب بود، از فروريختن اين اساس ظلم و فساد، ظاهرا اظهار تأسف نمود و گفت:
آسمان را حق بود گر خون بگريد بر زمين‌بر زوال ملك مستعصم امير المؤمنين ولي مولوي حكيم و صاحبنظر، كه از فساد دروني دستگاه خلافت آگاه بود، گفت:
گرچه يك بغداد ويران كرده شدهرطرف بغدادها بنياد كرد
ابلهان گفتند شهر داد رفت!عاشقان گفتند باللّه، داد كرد.

جانشينان هلاكو
هلاكو و جانشينان او در نتيجه گذشت زمان به آداب و رسوم متمدنين ايران و ساير ملل آسياي ميانه مأنوس شدند؛ بخصوص، جانشينان هلاكو تحت تعليمات معلمين و وزراي ايراني قرار گرفتند. در اين دوره، رتق و فتق امور غالبا به دست وزراي كارداني نظير خواجه شمس الدين محمد جويني و صدر الدين زنجاني صورت مي‌گرفت، و چه‌بسا كه اين مردان خيرخواه براي جلوگيري از اعمال بيرويه ايلخانان، جان خود را در معرض خطر قرار مي‌دادند. از تاريخ زمامداري غازان، مداخله رجال ايراني در امور مختلف افزايش يافت و حكومت ايران از زير نفوذ خان مغولستان خارج شد و اداره كارهاي مهم و اساسي به دست ايرانيان سپرده شد و كمابيش استقلال ديرين ايران تجديد گرديد. در نتيجه مداخله ايرانيان در وضع ماليه و طرز دادرسي، تغييرات و اصلاحاتي به عمل آمد؛ مداخله امراي مغول در كارها نقصان يافت، كاروانسراها و چاپارخانه‌هاي متعدد تأسيس گرديد، اوزان و مقادير و وضع مسكوكات سروسامان گرفت. كسي كه بيش از همه در راه هدايت فكري غازان سعي كرده وزير باتدبير و دانشمند او، خواجه رشيد الدين فضل اللّه صاحب كتاب جامع التواريخ رشيدي است كه چنانكه خواهيم ديد، در تأسيس بيمارستانها و مكاتب، سعي بليغ مبذول داشت. يكي از وقايع مهم عصر غازان، گرويدن او به آيين اسلام است. غير از عوامل و مقتضيات تاريخي و سعي و تلاش ايرانيان، امير نوروز، فرزند ارغون آقا، در اين راه كوشش بسيار كرد.

اسلام آوردن غازان خان‌
«در شورايي كه غازان در حضور امير نوروز برپا كرده بود، امير نوروز گفت كه منجمين و علماي اهل زهد و ورع چنين پيشگويي كرده‌اند كه در حدود 690 ه. سلطاني قيام خواهد كرد كه اسلام در كنف حمايت او رونق پيشين خود را از سر خواهد گرفت و رعاياي او قرين امن و رفاه خواهند شد؛ اگر غازان قبول اسلام كند، سلطنت او در ايران برقرار خواهد شد و مسلمين در سايه دولت او ...
از ننگ تبعيت كفار تاتار خواهند آسود ... اين بيانات در مزاج غازان مؤثر افتاد. در چهارم شعبان 694 در لار دماوند غسل كرد و بر دست شيخ صدر الدين ... اسلام آورد و به پيروي از او، صد هزار نفر از مغول اسلام آوردند و غازان از اين تاريخ به نام محمود خوانده شد.» «195»
رشيد الدين فضل اللّه نويسنده تاريخ مبارك غازاني مي‌نويسد كه غازان خان «در خلوتي به
______________________________
(195). تاريخ مغول، پيشين، ص 256 (به اختصار).
ص: 310
اين بنده ضعيف، كه مؤلف اين كتابم، تقرير فرمود كه چند گناه آن باشد كه خداي تعالي آن را عفو نكند و از آنجمله معظمتر آن گناهيست كه كسي سر پيش بت بر زمين نهد ... من نيز همچنين بودم ... آدمي را هيچ‌چيز چنان به دوزخ نبرد كه جهل، بل كه جهل دوزخي است كه از آن بيرون نتواند آمد.» «196»

مبارزه با بت‌پرستي‌
همو مي‌نويسد: «چون پادشاه اسلام، غازان، خلد سلطانه، به توفيق و هدايت يزداني در دايره مسلماني درآمد ... فرمود تا تماميت اصنام را بشكستند، و بتخانه‌ها و آتشكده‌ها و ديگر معابد، كه شرعا وجود آنها در بلاد اسلام جايز نيست، جمله را خراب گردانيدند و اكثر جماعت بخشيان بت‌پرست را مسلمان كردند؛ و چون حق تعالي ايشان را توفيق نبخشيده بود، ايمان درست نداشتند و از راه ضرورت ظاهرا مسلماني مي‌نمودند و از ناحيه ايشان آثار كفر و ضلالت ظاهر بود، بعد از مدتي پادشاه اسلام، خلد ملكه، نفاق ايشان را ادراك كرد و فرمود كه از شما هركس كه مي‌خواهد، با بلاد هند و كشمير و تبت و ولايت اصلي خود رود و آنانكه اينجا باشند، منافقي نكنند و آنچه در دل و ضمير ايشان است بر آن باشند و دين پاك اسلام را به نفاق خويش ملوث نكنند؛ ليكن اگر بدانم كه آتشكده‌ها يا بتخانه‌ها ساخته باشند، ايشان را بي‌محابا علف شمشير گردانم.»
يك كشيش عيسوي در وصف غازان خان، مي‌گويد: «در عجبم كه چگونه اين‌همه خصال نيكو در يك فرد خردجثه و كريه المنظر مغولي گرد آمده است.»

آخرين ايلخانان مغول در ايران‌
بعد از غازان خان، برادرش الجايتو، به سلطنت رسيد. وي نيز براي تحكيم موقعيت خود، مذهب تشيع اختيار كرد و دستور داد بر روي مسكوكات نام دوازده امام را بنويسند و در اثر علاقه فراوان كه به شعاير و مباحثات مذهبي از خود نشان داد به سلطان محمد خدابنده معروف شد. بعد از وي، پسرش ابو سعيد ملقب به بهادر در سيزده سالگي به زمامداري رسيد. در اين دوره امرا و فئودالهاي محلي كه منتظر فرصت بودند، از خردسالي و بي‌تجربگي پادشاه جوان استفاده كردند و علم استقلال برافراشتند.
ولي او به دفع دشمنان توفيق يافت، و از 716 تا 736 حكومت كرد، و قسمت اعظم موفقيتهاي او مرهون مساعي وزير باتدبير و علم دولت او خواجه غياث الدين محمد است.
ابو سعيد آخرين ايلخان مقتدر اين سلسله است. پس از مرگ ناگهاني او، تني چند از شاهزادگان بيكفايت چنگيزي، براي احراز مقام، به جان هم افتادند و سرانجام، دولت آنان به دست امير- تيمور گوركاني پايان يافت.
در ميان سلسله‌هاي كوچكي كه در اين دوره در ايران حكومت مي‌كردند، اتابكان سلغري بودند كه چنانكه گفتيم به كمك عقل و تدبير منطقه فارس را از خطر حمله مغول رهايي بخشيدند و ضمن حمايت از علما و دانشمندان، به فعاليتهاي عمراني دست زدند.
دوران استقلال و قدرت اين سلسله عملا از سال 633 ه. پايان يافت. ملوك شبانكاره در فارس نيز چندي با قدرت حكومت راندند، ولي زمامداران اين سلسله، مانند اتابكان سلغري، به رعايت
______________________________
(196). رشيد الدين فضل اللّه، تاريخ مبارك غازاني (قسمتي از جامع التواريخ).
ص: 311
حال مردم توجه نمي‌كردند تا جايي كه به فرمان هلاكو سپاهي براي سركوبي ملك مظفر فرستاده شد و اين پادشاه ستمگر به قتل رسيد؛ ولي اين سلسله تا سال 756 ه. به حيات خود ادامه داد. علاوه بر اين، اتابكان يزد و آل كرت كه مركز حكومت آنها هرات و منطقه نفوذ آنان گاه تمام نواحي شرقي خراسان و افغانستان و سيستان را شامل مي‌شد، مانند اتابكان سلغري، با حسن سياست و قبول ايلي مغولان، تا سال 783 ه. منطقه نفوذ خود را از حمله متجاوزان حفظ كردند. قراختائيان كه منطقه قدرت آنان كرمان بود و سلسله‌هاي پادشاهان مسلمان هند، كه در قرن هفتم و هشتم در قسمتي از شبه جزيره هندوستان حكومت كرده‌اند، از لحاظ كمك بزرگي كه به علما و دانشمندان ايراني كرده‌اند، شايان توجه و قابل ذكرند.
از سلسله‌هاي كوچك ديگري كه در اين دوران به حكومت رسيده‌اند، نظير آل مظفر كه تا 795 در فارس و كرمان فرمانروايي مي‌كردند، و ايلكانيان يا آل جلاير و چوپانيان و ملوك مازندران، براي رعايت اختصار سخني نمي‌گوييم و فقط يادآور مي‌شويم كه غير از سرزمين فارس، كه از بركت تدبير اتابكان سلغري، سكنه آن در امن و امان مي‌زيستند، در خاك هندوستان يعني در حوزه قدرت پادشاهان دهلي و امراي سند و بنگاله، كه مماليك غوريه در آن بساط فرمانروايي گسترده بودند، نيز مردم از امنيت و آرامشي نسبي برخوردار بودند، و اگر در سرزمين فارس مرداني چون افصح المتكلمين سعدي شيرازي و شمس قيس رازي داد سخن مي‌دادند، در خاك هندوستان نيز جمعي از علما و شعرا و مردم ديواني از گوشه و كنار گرد آمدند و آثار و كتب گرانقدري از خود به يادگار گذاشتند.
علاوه بر آنچه گفتيم، سلاجقه روم نيز با حسن تدبير و قبول ايلي، از هجوم مغول به آسياي صغير جلوگيري كردند، و اين وضع خاص روم يا آسياي صغير به اهل علم و مردم با اراده‌اي كه براي ادامه فعاليتهاي علمي و اجتماعي، محل امن و آرامي جستجو مي‌كردند، فرصت و امكان داد تا با تحمل رنج فراوان طي منازل كنند و در بلاد معمور و آرام اين سرزمين رحل اقامت بيفكنند. بهاء الدين محمد بلخي، شمس تبريزي، و برهان الدين محقق ترمذي و قاضي سراج الدين ارموي و ده‌ها عالم و دانشمند ديگر به شهرهاي آسياي صغير روي آوردند و آثار منظوم و منثور فراواني از خود به يادگار گذاشتند.

حكومتهاي كوچك در ايران‌
چنانكه يادآور شديم، آخرين پادشاهان ايلخاني قدرت و نفوذ چنداني نداشتند. پس از آنكه سلطان محمد خدابنده درگذشت، پسرش ابو سعيد در 13 سالگي به حكومت رسيد. امرا و زورمندان محلي، كه منتظر فرصت بودند، هريك در منطقه‌اي از ايران علم استقلال برافراشتند؛ از آنجمله امير چوپان در خراسان و شيخ حسن بزرگ معروف به حسن ايلكاني در مغرب ايران، و سربداران در قسمتي از خراسان، و فرزندان امير مظفر در فارس و كرمان، راه استقلال پيش گرفتند و ما از ميان اين سلسله‌هاي كوچك از سربداران كه جنبشي ملي و اجتماعي پديد آورده بودند، اندكي به تفصيل سخن مي‌گوييم.

مظاهر فئوداليسم در اين دوره‌
غير از سلسله‌هاي بزرگ و كوچكي كه در ايران بعد از اسلام در نقاط مختلف خاورميانه به حكومت و فرمانروايي رسيده‌اند، خاندانهاي مهم و با نام و نشاني نظير خاندان آل برهان در بخارا، خاندان آل خجند
ص: 312
در اصفهان، آل عمران در خراسان، آل صاعد در اصفهان، خاندان نظام الملك- كه از آغاز عهد سلجوقي تا اواخر قرن ششم با احراز مقام وزارت در شؤون مختلف مملكتي اعمال نفوذ و قدرت مي‌كردند خاندان مهلّبيان در بيهق، خاندان ميغي در نيشابور، خاندان صاعد هروي در خراسان، خاندان رضي الدين وراميني در عراق، خاندان سادات بيهق در خراسان و بسي خاندانهاي ديگر قابل توجه و شايان ذكرند.
بتحقيق مي‌توان گفت كه وجود خاندانهاي مختلف وزرا و صدور، رؤسا و فقها، و نقبا و امثال آنان در شهرها و نواحي مختلف ايران در نگاهداشت علم و علما و حفظ سنن و رسوم و آداب، اثر فراوان داشته و اين بيوتات قديم در دوره مضطربي كه عهد جنگ و ستيز و غلبه و چپاول و غارت محسوب مي‌شود، به منزله سدهاي سديدي در برابر سيلهاي حوادث و مصائب و فتن بوده‌اند. «197»

طرز حكومت هلاكو و جانشينان او
خان مغول از لحاظ طرز تفكر فرق زيادي با سلاطين و زمامداران شرقي نداشت؛ به اين معني كه خان كشورهاي تسخير شده را ملك طلق خود مي‌انگاشت و اراضي وسيعي را كه با جنگ و خونريزي و ويراني به كف آورده بود بين بستگان خود و طبقه حاكمه تقسيم مي‌كرد. صاحبان اين اقطاعات در منطقه قدرت خود زندگي نمي‌كردند بلكه اداره اين مناطق معمولا به دست مأموران دولتي صورت مي‌گرفت و ايلخانان و اطرافيان او مانند گذشته به زندگي چادرنشيني و كارهاي رزمي و شكار مشغول بودند و مانند اعراب مهاجم سعي مي‌كردند كه خود را با زندگي شهري و حدود و قيود آن آشنا نسازند.
به اين ترتيب، هيأت حاكمه مغول ناگزير بودند براي اداره سرزمينهاي وسيعي كه از لحاظ وضع اقتصادي، زبان، دين و درجه تمدن و فرهنگ با فاتحان مغول اختلافي عظيم داشتند، از كاركنان آزموده و مطلع و مطيع محلي، يعني از مأموران ايراني كه در خدمت سلجوقيان و خوارزمشاهيان بودند، استفاده كنند. اين گروه ديواني از ديرباز در شهرها و مراكز حكومتي به خدمت مشغول بودند و بعضي از آنها خود صاحب ضياع و عقار و در شمار فئودالهاي محلي محسوب مي‌شدند.
از جمله خاندانهاي قديمي، كه در امور ديواني استاد بودند، خاندان جويني بود كه از طرف هلاكو براي اداره امور دولت فراخوانده شد.
خدمت در دستگاه اداري و مالي ايلخان، عوايد فراوان و بيسابقه‌اي نصيب مأموران كشوري مي‌نمود؛ مثلا درآمد روزانه شمس الدين محمد جويني، وزير مقتدر مغولان و برادر مورخ معروف، برابر يك تومان (يعني ده هزار دينار نقره) بود كه در سال به 360 تومان بالغ مي‌گشت (يعني سه ميليون و ششصد هزار دينار نقره) و از بيست درصد عوايد دولت هلاكو تجاوز مي‌كرد. «198»
______________________________
(197). تاريخ ادبيات در ايران، پيشين، ج 2، ص 67.
(198). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، پيشين، ص 377 و 378.
ص: 313

وضع اقتصادي ديگر طبقات اجتماعي‌
مورخان شوروي مي‌نويسند:
روحانيان مسلمان- سادات و علما و شيوخ و مسالك درويشي- در عهد مغولان، وضع و اقتدار اقتصادي خود را حفظ كردند. مغولان شمن‌پرست، كه بر روي هم با پيروان اديان ديگر مدارا مي‌كردند، بزودي از نفوذ كلمه و اعتبار معنوي و مذهبي روحانيان مسلمان در ميان عامه مردم باخبر شدند و بخشي از املاك موقوفه را در اختيار آنان گذاشتند.
املاك موقوفه كما كان شامل اراضي وسيع نبود بلكه كارگاههاي صنعتي و دكاكين و راسته بازارها و كاروانسراها نيز جزو آن بود؛ و روحانيان فئودال اختيار عوايد آن را در دست خود داشتند. «199»

بازرگاني‌
«اعيان روحاني و مأموران به تجارت محلي و ترانزيتي و كارواني علاقه و بستگي نزديك داشتند. اعضاي شركتهاي بزرگ بازرگاني يا «اورتاقها» غالبا نماينده خانها و شاهزادگان و شاهزاده خانمها و اميران بزرگ فئودال بودند ... البسه ابريشمي و زربفت و اسلحه و ماهوت و ظروف چيني و سنگهاي قيمتي و مصنوعات طلا و نقره در دربار فئودالها قدر و قيمت عالي داشت.
مغولان به مأموران اعيان منش و خدمتگزار ايراني نيازمند بودند، زيرا اينان در امر بهره‌كشي از مردم مغلوب و مطيع شهر و روستا، دستياران اصلي ايشان به شمار مي‌رفتند.
بدين‌طريق در دولت هلاكوئيان گروه حاكمه فئودال به چهار گروه اجتماعي كه از لحاظ مليت و زبان و مذهب و شيوه زندگي با يكديگر تفاوت داشتند، تقسيم مي‌شد:
1. اعيان نظامي چادرنشين مغول، ترك يا كرد.
2. مأموران كشوري كه بيشتر ايراني بودند.
3. روحانيان عاليمقام مسلمان و در كشورهاي قفقاز و آسياي صغير و عراق عرب، روحانيان مسلمان و مسيحي.
4. اعيان محلي شهرستانهاي ايران كه با دستگاه دولت مركزي ارتباطي نداشتند.
از لحاظ سياسي وظيفه رهبري با اعيان چادرنشين مغول و ترك بود. اعيان مغول به شيوه قديم خود زندگي مي‌كردند و سعي آنها اين بود كه از روستاييان محلي به حد اعلاي ممكن بهره‌كشي كنند. براي اين كار از ادارات دولتي كه در رأس آنها صاحبديوان قرار داشت، استفاده مي‌كردند. وي تمام امور خزانه و وصول ماليات و درآمد و خرج دولت و امور دفتري و اداري و عزل و نصب كارمندان جزء اداري را به عهده داشت.
رسيدگي به امور كارخانه‌هاي صنعتي، كه معمولا متعلق به خان و يا كسان او بود، نيز جزو وظايف صاحبديوان بود. در كارخانه‌هاي مزبور پيشه‌وراني كه هنگام تصرف كشور به بردگي درآمده بودند، و يا اخلاف ايشان، كار مي‌كردند.
در بعضي از ايالات و شهرهاي بزرگ، مأموران مالياتي اقامت داشتند كه در برابر
______________________________
(199). همان، ص 378.
ص: 314
حكومت مركزي مسؤول وصول منظم مالياتها و تحويل وجوه به خزانه بودند. معمولا وصول ماليات به مقاطعه واگذار مي‌شد و مقاطعه‌كار مي‌توانست، بلامانع و بدون اينكه نظارتي در اعمال او به عمل آيد، مردم را غارت كند.» «200»

گردآوري ماليات‌
«جمع‌آوري ماليات در ايالات و بلاد، با اقدامات بيرحمانه و فوق العاده توأم بود، و در واقع با يك لشكركشي جنگي كوچك مشابهت داشت. مبالغي كه از مردم مأخوذ مي‌گرديد به ارقام سرسام‌آوري سر مي‌زد. بنا به گفته حمد اللّه مستوفي قزويني، درآمد دولت كه در سال 1295 م. (695 ه.) برابر 1700 تومان بود (هر تومان ده هزار دينار) به اضافه مبلغي هنگفت به جيب مأموران و مقاطعه‌كاران و اميران فئودال مي‌رفت، زيرا كه ماليات نواحي، كه جزو اقطاع فئودالها بود، گرچه توسط مأموران دولت وصول مي‌شد، ولي وارد خزانه دولت نمي‌گشت بلكه در اختيار فئودالها گذاشته مي‌شد.
اداره مركزي گذشته از ديوان عالي، ديوانهاي ديگري داشت و از آنجمله ديوان «اينجو» بود، كه اداره امور املاك منقول و غير منقول شخصي خان و كسان او را عهده‌دار بود. مبالغ هنگفتي كه وارد خزانه خان مي‌شد، صرف نگهداري خدمتگزاران اقامتگاه وي و كسان او و مخارج شاهزادگان و بزمهاي باشكوه و نگهداري لشكريان مي‌گشت.
... سران نظامي زندگي چادرنشيني داشتند و به اقتضاي فصل به ييلاق و قشلاق مي‌رفتند و سخت به ياساي چنگيزي و سنن زندگي چادرنشيني علاقه‌مند بودند. با اين حال نمايندگان اديان گوناگون و گروههاي مختلف سعي مي‌كردند خان مغول را به معتقدات مذهبي و راه و رسم خود متمايل سازند.
... مأموران كشوري ايران كه در رأس دستگاه اداري قرار داشتند، مي‌كوشيدند تا دولتي نيرومند و متمركز تأسيس كنند و دستگاه خلافت و دولت غزنويان را كه خود نمونه‌اي از دولت ساسانيان بود، سرمشق خويش قرار دهند و قدرت خان را محكم و استوار سازند و او را به قبول اسلام تبليغ كنند و شيوه مالياتي و ميزان مال الاجاره و مالياتها را تحت نظم و حساب معيني درآورند و در عين حال، عليه تفوق و نفوذ اعيان چادرنشين مغول و تمايلات گريز از مركز آنان و تبذير و ريخت و پاش كسان خان مبارزه مي‌كردند.
روش مأموران كشوري ايران در برابر رعايا و شهريان از ديرباز بهره‌كشي شديد بود، ولي هرگز كار را به فقر و ورشكستگي كامل روستاييان و تباهي نيروهاي توليدي نمي- كشانيدند.» «201»
در حالي كه اعيان چادرنشين در راه ديگري سير مي‌كردند و براي از هم پاشيدگي و عدم تمركز دولت تلاش مي‌نمودند، از اواخر عهد هلاكو آثار انحطاط در قدرت مغولان به چشم مي‌خورد. مغولان كه به نيروي جنگي خود سخت مي‌باليدند، در رمضان 658 در محل «عين جالوت» (در فلسطين) شكست سختي از مسلمانان خوردند و براي هميشه از تسخير مصر و شام چشم پوشيدند.
______________________________
(200). همان، ص 378 و 379 (به اختصار).
(201). همان، ص 379 تا 382 (به اختصار).
ص: 315
پس از مرگ هلاكو و تشكيل شوراي مشورتي (قورولتا) اباقا خان به زمامداري رسيد. از اين دوره، بيش از پيش آثار انحطاط و شكست در ناصيه دولت ايلخاني ديده مي‌شد.
مغولان در حمله به سوريه طرفي نبستند و دو بار، يكي در سال 659 و ديگر در سال 676 هجري، از مصريان شكست خوردند.
در عهد آباقا خان روابطي بين پاپ روم و دول اروپاي غربي با ايلخانان برقرار شد ولي نتايج مهمي از اين روابط و آمد و رفتها نصيب طرفين نشد.
پس از مرگ اباقا خان، تكودار به زمامداري رسيد. وي نخستين ايلخاني است كه به دين اسلام درآمد و احمد ناميده شد. او در صدد بود كه دولت مغولي را به يك دولت اسلامي تبديل كند. وي به مملوكان مصر و مردم بغداد اعلام كرد كه اسلام پذيرفته و از مسلمانان حمايت خواهد كرد، ولي سياست احمد، با منافع و مصالح فئودالهاي چادرنشين كه هواخواه سنن ديرين بودند، به هيچ‌وجه هم آهنگي نداشت؛ لذا لشكريان و فئودالهاي مغول به ارغون روي آوردند. احمد در جنگ خانگي شكست خورد و متواري شد. پس از دستگيري (بدون اينكه خونش ريخته شود) به قتل رسيد. در عهد ارغون، سران نظامي و فئودالها از اطاعت حكومت مركزي سر باز مي‌زدند و چنانكه يادآور شديم، رجال ايراني همواره هواخواه تمركز بودند. خانواده جويني از عهد هلاكو از اين سياست جانبداري مي‌كرد. شمس الدين محمد رئيس اين خاندان مقام صاحبديواني داشت و فرزند او، بهاء الدين حاكم اصفهان، و برادر او عطا ملك جويني، مورخ معروف، حاكم بغداد بود، و ديگر افراد اين خاندان هريك در گوشه‌اي، حكومت و فرمانروايي داشتند و هرگز از مال‌اندوزي و كسب ثروت غافل نبودند.
شمس الدين صاحبديوان در طي بيست سال كه امور مالي دولت را اداره مي‌كرد، چهل ميليون دينار املاك خريد و بهاي اموال منقول و گله‌ها و رمه‌هاي اسب وي به بيست ميليون دينار بالغ مي‌شد.
حيات عموم رجال ايراني در دوره ايلخانان، در اثر تضادهاي اقتصادي و سياسي، همواره در معرض خطر بود؛ چنانكه در عهد ارغون شمس الدين جويني را كشتند و املاكش را ضبط كردند.
ارغون كه از نفوذ ايرانيان در دستگاه حكومت راضي نبود، يكچند از كارشناسان يهودي و مسيحي استمداد جست و سعد الدوله يهودي را به وزارت برگزيد. همينكه سعد الدوله خواست از تجاوز و زورگويي اعيان نظامي مغول جلوگيري كند، عليه او به تبليغات شديدي دست زدند و گفتند كه اين مرد يهودي مي‌خواهد كه كعبه مسلمانان را به بتخانه بت‌پرستان تبديل كند. ارغون در حال بيماري، تحت تأثير اين تحريكات، دستور اعدام او را داد. مرگ او موجب غارت اموال او و خويشاوندانش شد. كشتار يهوديان آغاز شد و مأموران مسلمانان از اين وقايع خرسند شدند.
در سال 688 ه. امير نوروز، فرزند «ارغون آكي» كه در خراسان حكومت مي‌كرد، اسلام پذيرفت و با فئودالهاي متنفذ ايراني دست دوستي داد و عليه سياست ضد اسلامي ارغون به پا خاست.
ص: 316
در عهد ارغون، روابط ايلخانان با اروپاي غربي جان تازه گرفت، ولي اتحاد نظامي بين دول اروپاي غربي و دولت ايلخاني هيچگاه از حدود حرف و مكاتبه تجاوز نكرد.
در اين ايام، ژن و ونيز موقعيت اقتصادي ممتازي داشتند، تجارت بين هندوستان و كشورهاي كرانه مديترانه از راه هند، هرمز، اصفهان، سلطانيه، ارزروم و قسطنطنيه يعني از راه ايران، صورت مي‌گرفت و عوايد كلاني نصيب دولت ايلخاني و بازرگانان ژن مي‌شد.
پس از مرگ ارغون، كيخاتو، فرزند اباقا خان به حكومت رسيد؛ وزارت او با صدر الدين بود. در اين دوره، حكومت ايلخانان با بحران اقتصادي شديدي مواجه گرديد.
«از آنجايي كه وضع مالياتهاي فوق العاده و اخذ آن از مردمي كه به كلي بينوا و از هستي ساقط شده بودند محال بود، تصميم گرفتند به صدور پول كاغذي يا چاو دست بزنند.
نمونه و سرمشق آنان پولي بود كه خان بزرگ قوبيلاي قاآن در سراسر چين رايج كرده بود.
صدر الدين، با اتخاذ اين سياست مي‌خواست طلاها در خزانه جمع شود و معاملات و كارهاي بازرگاني با پول كاغذي صورت گيرد ولي مردم با اين كار موافق نبودند.» «202»

مخالفت مردم با چاو
«در سال 1294 م. (694 ه.) در تبريز پول كاغذي به بازار آمد، و مردم مي‌بايست آن را قبول كنند و الا كشته مي‌شدند. يك هفته پس از صدور چاو در تبريز تمام بازارها بسته شد. آذوقه براي خريد يافت نمي‌شد، تجارت كارواني مختل گشت و از شهرها ماليات وصول نمي‌شد. ناچار مجبور شدند چاو را لغو كنند و خزانه همچنان خالي ماند. ايلخان به صدر الدين لقب «صدر جهان» عطا كرد ولي مردم او را صدر كاغذي مي‌خواندند.
... چندي بعد، بايدو خان از وضع آشفته مملكت استفاده كرد و عليه كيخاتو قيام نمود. بخشي از اعيان مغول به ياري او برخاستند. كيخاتو كه ياران خود را از كف داده بود، فرار كرد ولي دستگير و خفه گرديد.» «203»

آشفتگي وضع اقتصادي‌
چنانكه ديديم، سران نظامي مغول از آغاز نفوذ در شرق نزديك، سياست تصاحب اراضي فئودالهاي محلي را تعقيب مي‌كردند و مطلقا از يك سياست اقتصادي قابل دوام و مبتني بر مصالح عمومي تبعيت نمي‌كردند. در عهد ايلخانان زمينهايي كه بيشتر به خوارزمشاهيان و خويشاوندان ايشان تعلق داشت و بخشي از اراضي موقوفه، به ملكيت دولت مغول و خانواده ايلخانان درآمد. در دولت هلاكو خان، اراضي رسما به گروه‌هاي زير تقسيم مي‌شد:
1. زمينهاي دولتي، يا ديواني، 2. اراضي اينجويا خاص اينجو كه به خان و خويشاوندان وي تعلق داشت، 3. اراضي مالكان خصوصي (ملك) كه به فئودالهاي مغول و محلي تعلق داشت، 4. اراضي موقوفه.
درآمد اراضي ديواني براي تأمين مخارج دولتي صرف مي‌شد. درآمد اراضي اينجو به مصرف دستگاه شخص خان و خويشاوندان وي و شايد لشكريانش مي‌رسيد. روحانيان مسلمان
______________________________
(202). همان، ص 390 و 391 (به اختصار).
(203). همان، ص 391 (به اختصار).
ص: 317
درآمد اراضي موقوفه را در اختيار داشتند. جمع‌آوري ماليات از رعايايي كه در اراضي ديواني و اينجو مسكن داشتند، مستقيما توسط دستگاه مالي ديوان عالي يا ديوان اينجو به عمل مي‌آمد و يا به فئودالها و تجار بزرگ به «مقاطعه» داده مي‌شد.
اين شيوه اخير براي مردم ماليات‌دهنده بسيار سنگين و دشوار بود؛ بخصوص كه در دوره سلطه مغولان، بهره‌كشي فئودالي از روستاييان به مراتب شديدتر از پيش بود؛ روستاييان مي‌بايست قريب سي گونه ماليات و بيغار را بپردازند و انجام دهند.
يكي از مالياتهاي اصلي، مال يا خراج يا ماليات ارضي بود كه به جنس يعني به صورت سهمي از حاصل زمين و يا در نواحي مجاور شهرها نقدا اخذ مي‌گرديد. ميزان خراج در نواحي مختلف يكسان نبود، و گاهي اضافه‌اي به نام فرع به ميزان ده درصد مبلغ خراج به آن افزوده مي‌گرديد.
فاتحان، مالياتي به نام قپچور وضع كردند كه نخست فقط از چادرنشينان به ميزان يك درصد از تعداد دامها مأخوذ مي‌شد و بعدها، به شكل ماليات نقدي و سرانه از روستاييان و شهريان گرفته مي‌شد.
ماليات سرانه يا جزيه كه علي رغم شريعت اسلامي نه تنها از مسيحيان و زرتشتيان و يهوديان بلكه از مسلمانان نيز گرفته مي‌شد، براي پيروان اسلام بي‌اندازه توهين‌آميز بود.
گذشته از مالياتهاي يادشده، عوارض گوناگون ديگري جنسا و نقدا از روستاييان گرفته مي‌شد كه اخراجات ناميده مي‌شد و صرف نگاهداري دستگاه اميران و لشكريان و مأموران عاليمقام و ايلچيان و غيره مي‌گشت.
روستاييان مي‌بايست براي اسبان، جو و علف و براي لشكريان آذوقه تهيه و تسليم كنند (كه علفه و علوفه ناميده مي‌شد) و غله و مشروب (به اصطلاح تغار) جمع كنند و الخ.
سنگيني بار استثمار فئودالي كه در دوران اين فاتحان شدت يافت، بر اثر شيوه خاصي كه در وصول مالياتها به كار مي‌رفت سخت و تحمل ناپذيرتر گشته بود.
مأموران و يا كساني كه وصول خراج را به مقاطعه گرفته بودند بدون اينكه هيچگونه نظارتي در اعمال ايشان به عمل آيد، اقدام به وصول مالياتها مي‌كردند و مبالغ وصولي را تصاحب كرده يا تبذير مي‌نمودند و وقتي خزانه پرداخت آن مبالغ را از آنها مطالبه مي‌كرد، ايشان براي بار دوم و حتي سوم از رعايا ماليات مي‌گرفتند. وصول ماليات با شكنجه و آزار روستاييان توأم بود. روستاييان هميشه مبالغ روز افزوني بابت مالياتهاي عقب‌افتاده مقروض بودند.
در فاصله بين سالهاي 648 و 659 ه. كساني كه مالياتها را نپرداخته بودند و همچنين اعضاي خانواده ايشان به بردگي فروخته مي‌شدند تا قرض ايشان به طلبكار پرداخته شود.
در عهد مغولان، گذشته از عوارض و مالياتهاي گوناگون و فراوان كه به نفع خزانه گرفته مي‌شد، تسليم بروات به شاهزادگان و خاتونان و اميران و مأموران بسيار متداول بود.
برات، چنانكه از نام آن نيز معلوم است، به دارنده آن حق مي‌داد كه مواجب و يا مستمري خويش را از محل مالياتهاي فلان يا بهمان ولايت يا ده وصول كند.
رشيد الدين فضل اللّه، درباره اينكه مبالغ مذكور در برات به چه نحوي از روستاييان
ص: 318
مأخوذ مي‌گرديد، داستاني نقل مي‌كند:
مردي وارد دهكده‌اي شد تا مبلغ براتي را وصول كند، ولي ده را به كلي خالي از سكنه يافت: تمام اهل ده گريخته بودند. در ميدان ده گروهي از سپاهيان را ديد كه با كمال بيرحمي سه نفر روستايي را سرنگون آويخته با چوب مي‌زدند و مي‌كوشيدند از ايشان اعتراف بگيرند كه اهل ده كه مي‌بايست مبلغ براتهاي ايشان را بپردازند، به كجا رفته‌اند.
سنگيني بار بيغارها و سخره‌هاي متعددي كه به نفع دولت معمول بود، نيز كمتر از ماليات و برات و مانند آن نبود، مثلا سخره پستي (يا الاغ) كه روستاييان موظف بودند براي توقفگاههاي پستي، يام‌ها يا چاپارخانه‌ها و ايلچيان و سران نظامي اسب و خر بدهند.
بيغار به معني اخص نيز، كه عبارت بود از كار اجباري براي احياء و تنفيه قنوات و ساختمان قلاع و كاخها و احداث جاده‌ها، بار سنگيني بود. در ضمن انجام اين كارها هزاران نفر از روستاييان جان مي‌سپردند و چارپايان بيشمار سقط مي‌شدند و اين بيغار كاري بيحاصل بود.
بدين‌سبب، تمام كوششها و تشبثاتي كه شش ايلخان نخستين به خاطر ساختن شهرها و كاخها به عمل آوردند، به نتيجه نرسيد و ساختمانها نيمه‌تمام ماند.
نزوله يا نزول اجلال از لحاظ روستاييان مصيبتي واقعي به شمار مي‌رفت؛ هر شخصيت مغولي به شهر يا دهكده‌اي قدم مي‌گذاشت براي خود و خادمان و همراهان خويش صدها منزل را اشغال مي‌كرد. نوكران امير يا فرمانروا هرچه از اموال ميزبان خود مي‌يافتند مي- بردند، به ناموس زنان دست‌درازي مي‌كردند و صاحبان خانه‌ها را مورد استهزاء و مسخره قرار مي‌دادند. روستاييان و مردم شهري از بيم اين ميهمانان ناخوانده عمدا خانه‌هاي خود را به- حال نيمه‌ويران نگاه مي‌داشتند تا امير و اطرافيان وي در آن نزول اجلال نكنند. معمولا پس از رفتن ميهماني «ميهمانان» ديگري جايگزين آنها مي‌شدند. در طي قرون، هرگز وضع روستاييان به سختي و وخامت روزگار سلطه مغولان نبود و موضوع وابستگي و مقيد ساختن روستاييان به زمين، يادگار سلطه مغولان است. فقه و حقوق اسلامي اجبار روستاييان را به اقامت در يك محل، اطاعت ناگزير او را از صاحب قلعه و زمين به رسميت نمي‌شناخت. خراج گزاران يعني روستاييان و شهريان از لحاظ حقوق واجد آزادي فردي شمرده مي‌شدند ... وابستگي كشاورزان به زمين فئودال، شامل حال مردم اسكان يافته دهات نيز مي‌شد، و اين تقيد و وابستگي نتيجه طبيعي و منطقي جريان تكامل عمومي جامعه فئودالي به شمار مي‌رفت.
وضع كشاورزان، در اراضي و املاك خصوصي فئودالها، اندكي بهتر بود زيرا آنها در حفظ نيروي رعاياي خود لااقل از لحاظ تجديد توليد، ذينفع بودند در حالي كه مقاطعه‌كاران وصول خراج فقط مي‌خواستند با غارت روستاييان ثروتمند شوند و پوست از تن آنان بكنند.
در پايان قرن سيزدهم ميلادي، بر اثر استثمار وحشيانه‌اي كه از جانب مغولان اعمال مي‌شد، نواحي بسيار بالكل ويران و خالي از سكنه شد و مردم آن فرار كردند.
به گفته رشيد الدين فضل اللّه، در بسياري از نواحي فقط در يك دهم اراضي مردم زراعت مي‌شد و باقي باير مانده بود.
در اثر شكست اقتصادي، شهرهايي كه هنگام هجوم مغول ويران شده بود، با تأني و
ص: 319
كندي فوق العاده، احياء مي‌گشت. در اثر فقر عمومي و نبودن قوه خريد، وضع بازارها نيز رضايتبخش نبود. با اين حال، مقامات مغول از مردم شهرنشين مالياتي به نام تمغا مي‌گرفتند.
مالياتي نيز به عنوان تمغا، از كارگاه صنعتي و مؤسسات بازرگاني، اعم از تجارت عمده يا خرده‌فروشي و حتي خريد و فروش آذوقه و هيزم كه روستاييان اطراف به بازارهاي شهر وارد مي‌كردند، و همچنين از انواع مصنوعات شهري اخذ مي‌شد. ميزان ماليات تمغا گزاف بود و در پيشه‌وري و بازرگاني انعكاس مرگباري داشت.» «204»

طرح‌
رسمي كه به طرح معروف بود، و طبق آن روستاييان و ارباب حرف مي- بايست كالاها و محصولات را به قيمتي نازلتر از بهاي بازار به خزانه دولت تسليم كنند، بسيار سنگين و تحمل‌ناپذير بود. از جانب ديگر، تجار و صنعتگران مجبور بودند خوارباري را كه دولت به رسم خراج از رعايا گرفته بود چهار تا پنج بار گرانتر از قيمت بازار خريداري كنند، و اين معامله هم طرح ناميده مي‌شد.
براي انتقال كالا از نقطه‌اي به نقطه ديگر حقوق گمركي يا باج پرداخت مي‌شد. تمام سنگيني بار مالياتها بر دوش صنعتكاران بود. تجار بزرگ كلي‌فروش، كه در كنف حمايت ايلخان قرار داشتند، از تسهيلات بزرگ مالياتي برخوردار بودند. گذشته از اين، صنعتكاران بخشي از مصنوعات خويش را به خزانه و يا فئودالها مي‌دادند و كارهاي اجباري گوناگوني را نيز انجام مي‌دادند و در ساختمان و ابنيه عمومي و تزيين شهر در موقع ورود ايلخان و شاهزادگان و غيره شركت مي‌جستند.
وضع صنعتكاراني كه برده شده و در كارخانه‌هاي دولتي، اسلحه و البسه و لوازم لشكريان را تهيه مي‌كردند، بسيار سخت‌تر بود. كارخانه‌هاي دولتي در حدود سال 628 ه.
در ايران پديد آمد. اين كارخانه‌ها ملك ايلخانان يا شاهزادگان بودند و صنعتگراني كه در اين مؤسسات كار مي‌كردند پشت‌درپشت برده شمرده مي‌شدند.
فتوحات مغولان موقتا شيوه برده‌داري را احياء كرد. مجددا از كار بردگان به ميزان وسيعي در دامداري چادرنشينان و پيشه و حرف و كشاورزي استفاده مي‌شد ... مثلا در دو باغ رشيد الدين فضل اللّه، نزديك تبريز 1200 برده زن و مرد كار مي‌كردند. ميان ايشان عده‌اي يوناني، گروهي حبشي و زنگي ديده مي‌شد.

بردگان‌
صفوف بردگان را بيشتر اسيران جنگي پرمي‌كردند ولي عده‌اي بنده زرخريد نيز از برده‌فروشان خريداري مي‌شد. و اينان بردگان را از كريمه و خاك روس و دشت قبچاق و هندوستان و مصر و روم مي‌آوردند. مقروضي كه قادر به اداي قرض خويش نبود و كسي كه بدهي ماليات عقب افتاده داشت نيز ممكن بود برده شود.
تجار «اورتاق» از حمايت اعيان مغول برخوردار مي‌شدند و هنگامي كه براي امور بازرگاني خويش سفر مي‌كردند مانند ايلچيان از مردم آذوقه و عليق و وسايل نقليه مطالبه مي- كردند.
______________________________
(204). همان، ص 391 به بعد (به اختصار).
ص: 320
به اين ترتيب، فاتحان مغول با شيوه بهره‌كشي وحشيانه خود نيروهاي توليدي را تباه و نابود كردند ... روستاييان بينوا كه همه چيز خود را از دست داده بودند، گروه‌گروه زراعتهاي خويش را ترك گفته به هرسو فرار مي‌كردند. قسمت اعظم اراضي غير مزروع باقي ماند، و زارعان آن را رها كردند، خزانه دولت خالي شد زيرا تقريبا ديگر كسي كه قادر باشد خراج و ماليات بپردازد، باقي نمانده بود و مبالغي كه به دشواري گرد مي‌آمد و وصول مي‌شد به خزانه نمي‌رسيد و در محل، به دست مقاطعه كارها و فئودالها و مأموران، حيف‌وميل مي‌شد.

اصلاحات اقتصادي و اجتماعي غازان خان‌
وضع دشوار مالي و اقتصادي حكومت و تمايلات گريز از مركز و عصيانهاي اعيان چادرنشين مغول و ترك و موقوف شدن فتوحات خارجي، كه غنايم جنگي فراوان نصيب فاتحان مي‌كرد، مجموع اين عوامل حكومت مركزي را بر آن داشت تا چاره‌اي بينديشد. غازان، كه مردي زيرك و كاردان بود، صلاح چنان ديد كه اسلام اختيار كند و از اين راه به مأموران عاليمقام و روحانيان اعيان- منش ايراني و مسلمان نزديك شود.
... در طرح اصلاحات داخلي كه غازان خان به عمل آورد، رشيد الدين فضل اللّه همداني، پزشك و مأمور مجرب مالي و دانشمندي كه به علوم عصر خويش احاطه داشت، وظيفه مهمي ايفا مي‌نمود ... افكار اصلاحي او كه پايه و اساس اصلاحات غازان خان را تشكيل مي‌داد، عبارت بود از اينكه:
ايلخان و سران مغول، بايد با اعيان فئودال ايراني نزديك شوند و سنن كشورداري را فراگيرند، حكومت مركزي را استوار سازند، با تمايلات گريز از مركز اعيان چادرنشين مغول مبارزه كنند و از عصيان و خودكامگي ايشان ممانعت به عمل آورند، ميزان ثابت خراج (بهره مالكانه، ماليات) معين و مشخص گردد و دستگاه وصول ماليات به سلامت گرايد تا از دشواري وضع روستاييان و شهريان كاسته شود، و استعداد و نيروي پرداخت ماليات مردم افزوده گردد. قنوات و نهرهاي آبياري مخروب و ويران، ترميم گردد و كشاورزي و صنعت و بازرگاني و زندگي شهري احياء شود.
در عهد غازان خان، رهبري سياسي از اعيان نظامي و چادرنشين مغول و ترك منتزع و به مأموران عاليمقام و روحانيان متشخص ايراني، كه رشيد الدين در واقع مجري مشي سياسي آنان بود، منتقل گشت. غازان خان به اعيان چادرنشين اعتماد نداشت و بسياري از ايشان را معدوم ساخت ولي با اين حال، ناچار گذشتهاي مهمي به ايشان مي‌كرد؛ مانند تفويض اراضي وسيع بر سبيل اقطاع و غيره.
چون يكي از علل اصلي خالي شدن خزانه حيف‌وميل اموال از طرف مأموران بود، فرمان ويژه‌اي صادر شد و ميزان ثابت خراج و ماليات سرانه (قپچور) براي هر ناحيه به نقد و يا ميزان سهمي كه از حاصل بايد اخذ گردد، معين گرديد. اين فهرستهاي مالياتي، مهر و در تبريز نگاهداري مي‌شد. در هر دهكده و هر ناحيه فهرست مالياتي را بر صفحات آهنين يا سنگ و يا بر ديوار مساجد مي‌نوشتند و در محل نماياني قرار مي‌دادند تا عموم از آن اطلاع حاصل نمايند. مطالبه مبلغ و يا مقداري بيش از آنچه در فهرستها نوشته شده، اكيدا ممنوع بود.
ص: 321
خاتونان و شاهزادگان و افراد عادي حق نداشتند براي انجام مأموريتهاي خصوصي، ايلچي و مأمور به اين‌سو و آن‌سو گسيل دارند و ايلچيان فقط براي مأموريتهاي دولتي اعزام مي‌شدند و براي خرج راه، وجه لازم در اختيار ايشان گذاشته مي‌شد.
نزوله فسخ شد و مقرر گرديد كه ديگر مهمانان ناخوانده به منزل مردم نزول اجلال نكنند. صدور و توزيع بروات نيز لغو گرديد. مأمور دولت، كه در برابر خزانه مسؤول بود، مالياتها را از مردم، طبق فهرست ثابت و مشخص و معين وصول مي‌كرد و ديگر مقاطعه دادن ماليات در ميان نبود.
عوارض گوناگون و فراواني كه بيشتر به نفع خان و شاهزادگان و لشكريان و اميران و غيره از مردم مأخوذ مي‌شد، لغو گرديد. وجوه و اموالي كه به خزانه مي‌رسيد، با كمال دقت ثبت و مهروموم مي‌شد و هر مبلغ، ولو جزئي، فقط طبق فرمان كتبي خان از خزانه پرداخت مي‌گرديد.
با اينكه غازان خان اراضي وسيعي را، بر سبيل اقطاع، در اختيار سران نظامي گذاشته بود، ولي حيف‌وميل مأمورين مالي نمي‌گذاشت كه چيزي به دست سپاهيان برسد. بدون شك بينوايي افراد عادي لشكر مغول يكي از علل شكست سپاه غازان در سال 603 ه. با سلطان مملوك در سوريه بوده است.
غازان خان، براي پايان دادن به اين، وضع مقرر كرد اراضي وسيعي را كه در اختيار سران نظامي قرار مي‌دهد، آنان به حكم قرعه بين يوز باشي يا امير صده و دسته‌هاي كوچكتر تقسيم كنند تا هيچك از افراد سپاه بي‌نصيب نماند.
به موجب فرماني، اراضي اقطاع قابل فروش نبود و اگر دارنده اقطاع در خدمت قصور مي‌كرد، زمين اقطاع او ممكن بود پس گرفته شود. اقطاع پدر به پسر و يا اقوام ديگر منتقل مي‌شد، و بدين‌طريق از لحاظ حقوقي مبدل به تيول موروثي شده بود.
غازان خان رسم وابستگي و تقيد روستايي زارع را به زمين، كه در عهد نخستين ايلخانان نيز وجود داشت، تأييد نمود تا جايي كه مالكين حق نداشتند به روستاييان فراري پناه بدهند و اگر كشاورزي فرار مي‌كرد، مالك حق داشت در ظرف سي سال از تاريخ فرار، او را جستجو كند و به زمين متروك باز گرداند. شيوه استفاده از كار بردگان به حال سابق باقي بود و رشيد الدين خود از اين سنت ارتجاعي بهره‌برداري مي‌كرد.
غازان خان، براي احياء كشاورزي و تشويق مردم به زراعت، تسهيلات مالياتي در نظر گرفت. غازان خان در زندگي شهرنشينان نيز تغييراتي به نفع اكثريت پديد آورد و از سوء استفاده‌هاي تجار و بازرگانان كه غير از تجارت به رباخواري و وصول مالياتهاي دولتي و عوارض شهري «تمغا» و مقاطعه‌كاري مي‌پرداختند، تا حد زيادي جلوگيري كرد.
در حالي كه وضع بازرگانان كوچك و متوسط به سبب اخذ ظالمانه ماليات تمغا دشوار بود، تجار عمده كه با كاخهاي شاهزادگان و زنان خوانين رفت‌وآمد داشتند، از بركت رباخواري و زورگويي، بينوايان شهري را از پا در مي‌آوردند. غازان با توجه به اين وضع از رباخواري جلوگيري نمود و بموجب «يرليغي» يكچند مردم را از پرداخت قروض و بهره آن
ص: 322
معاف كرد، ولي بعدها در اثر فشار محافل ذينفع، براي بهره پول حدود و ميزان مشخصي در نظر گرفت تا رباخواران از آن تجاوز نكنند؛ و صنعتگران و بازرگانان كوچك را در كنف حمايت خود گرفت و در بسياري از شهرها آنان را از پرداخت تمغا معاف كرد و در برخي بلاد، ميزان ماليات را تا نصف تقليل داد.
غازان خان به وضع آشفته مسكوكات پايان داد و در سراسر كشور، پول واحد نقره را رايج ساخت؛ واحد پول درهم بود كه 15/ 2 گرم نقره داشت، و شش درهم يك دينار نقره بود و ده هزار دينار واحد محاسبه يا تومان محسوب مي‌شد.
غازان خان صنعتگران برده را آزاد گذاشت و آنان را مخير كرد كه براي خود كار كنند و مقداري معين محصول يا پول به صاحب كارخانه بپردازند.
غازان خان در راه اصلاحات شهري و عمران و آبادي نيز قدمهايي برداشت و مدارس و بيمارستانها و كاروانسراهايي ساخت، و چنانكه خواهيم ديد، رشيد الدين، وزير او نيز در ربع رشيدي، كوي بزرگي پديد آورد كه داراي سازمانهاي اقتصادي و فرهنگي گوناگون بود.
بايد توجه داشت كه اصلاحات مزبور به نفع مردم ماليات‌دهنده صورت نگرفته است بلكه بيشتر به نفع دولت فئودالي بود؛ چه براي ادامه حيات دولت لازم بود ترتيبي داده شود كه توليدات كشاورزي تجديد شود و يكباره قطع نگردد و فئودالها و دولت فئودالي مرتبا خراج و مال الاجاره را دريافت دارند.
ولي در هرحال، نظم جديد نسبت به رژيم ارعاب پيشين اخذ ماليات و عوارض و غارت رعايا بهتر بود و بار روستاييان و شهرنشينان را سبكتر كرد.

اصلاحات قضائي‌
در عهد مغول، در نتيجه ستمگري سران مغول و آشفتگي اوضاع اقتصادي و اجتماعي، امنيت قضايي از ايران رخت بربست. عده‌اي روحاني كه جز عمامه‌اي بزرگ و ريشي بلند سرمايه‌اي نداشتند از جهل و بي‌خبري و طمع‌ورزي سران مغول استفاده كردند و بر مناصب قضايي و روحاني مملكت تكيه زدند و به انواع سياهكاريها دست زدند. «در روزگار مغول چنان اتفاق افتاد كه بتدريج مردم را معلوم شد كه ايشان قضات دانشمندان را به مجرد دستار و دراعه مي- شناسند و قطعا از علم ايشان وقوفي و تميزي ندارند؛ بدان سبب جهال و سفها دراعه و دستار وقاحت پوشيده به ملازمت مغول رفته و خود را به انواع تملق و خدمت و رشوت نزد ايشان مشهور گردانيدند و قضا و مناصب شرعي بستدند ... علماء بزرگ متدين صاحب ناموس، به تدريج، دست از آن اشغال و اعمال بازداشتند ... هر آفريده كه ملكي داشت او را از صد دشمن بتر بود، چه همواره مفسدان محتال گرسنه، به علت قبالات كهن و گواهان مزور و انواع حيل و تلبيس كه اقسام آن نهايت ندارد، جماعت ارباب بزرگ صاحب‌منصب و ناموس را زحمت مي‌دادند و عرض مي‌بردند، و چون قضا به ضمان و مقاطعه بود آن معاني، ملايم طبع قاضي و اصحاب دار القضا مي‌افتاد و مدعيان را تهييج مي‌كردند و به وعده عشوه مي‌دادند و قضيه را مهمل و موقوف مي‌داشتند. ماهها بلكه سالها، در آن ميانه ... دعوي و منازعت برقرار و
ص: 323
بسياري از املاك سالها در تنازع مي‌بود.» «205»
سپس رشيد الدين فضل اللّه مي‌نويسد كه چون اين قبيل دعاوي بي‌اساس، و براي فرصت‌طلبان بيكاره سودمند بود، عده‌اي با جعل و تزوير و تنظيم قباله‌هايي مشابه قباله‌هاي كهن عليه اشخاص، اقامه دعوي مي‌كردند و دادرسان يا «مقاطعان قضا» براي حفظ موقعيت خود كلمة الحق نمي‌گفتند ... در خفيه به ايشان مي‌رسانيدند كه اين جماعت قويدستانند و جوابي مطلق نمي‌توانيم گفت و بر اين طريقه ... چندان دعاوي باطل در ممالك پيدا شد كه در حصر نگنجد، و چون مدعي باطل به حمايت قويدستي مي‌رفت، مدعي عليه مسكين كه مالك بحق بود، از بيم مال و عرض، به حمايت ديگري از راه ضرورت توسل مي‌جست ... اكثر قويدستان با يكديگر آغاز منازعت و خصومت كردند.» «206»
اين وضع تا روي كار آمدن غازان خان دوام داشت. اين پادشاه با حسن نيت، تحت رهبري وزير باتدبيري چون خواجه رشيد الدين فضل اللّه، به اين وضع دلخراش پايان داد.

فرمان قضا
بطوري كه از تاريخ مبارك غازاني برمي‌آيد، اين پادشاه براي حسن جريان امور، اشخاص ذيصلاحيت و خوشنام را به سمت داوري به نقاط مختلف مي‌فرستاد و براي آنها احكام و فراميني صادر مي‌كرد كه خلاصه يكي از آنها اين است: «بسم اللّه الرحمن الرحيم ... كساني كه از قبل ما در فلان طرف حاكمند، بدانند كه فلاني را قضاي آنجا و توابع آن فرموديم تا هر قضيه و كاري و مهمي كه به شرع تعلق داشته باشد، در اين ولايت با او گويند تا او حكم كند و به قطع رساند و مال ايتام و غائب را نيكو محافظت نمايد و بيرون از او كائنا من كان هيچ آفريده در ميان كار او در نيايد، و كسي را كه او در زندان شرع كرده باشد، هيچ آفريده آن زنداني را بيرون نياورد، و جماعتي كه به مهمات و كارهاي شرعي موسومند خلاف او نكنند ... و هركه برابر و در روي قاضي سخنان سخت گويد و جواب دهد و حرمت او كم كند، فرموديم تا شحنه ولايت او را سزا دهد. ديگر، قاضي را هيچ آفريده پيش خود نخواند؛ قاضي نيز چون كار شريعت قطع كند ... از هيچ آفريده چيزي نستاند، و چون حجتي نو نويسد ... حجتهاي كهنه را پيش طاس عدل حاضر گرداند و در آنجا اندازد و بشويد و دعاوي ... كه تاريخ آن بيش از سي سال باشد، مسموع ندارند. و چون چنان قباله‌هاي كهن را پيش او آرند، به خصمان و مدعيان ندهد و در طاس عدل بشويد ...» «207» در اين نامه به داوران تأكيد شده كه تحت نفوذ و قدرت زورمندان قرار نگيرند و دعاوي مهم را به طور جمعي رسيدگي نمايند، يعني اگر اصحاب دعوي از مغولان و متنفذان بودند، سران حكومت و قضات و علويان و دانشمندان در مسجد جامع گرد آيند و به موضوع رسيدگي كنند و حكمي كتبي صادر نمايند. در اين نامه همچنين تأكيد شده است كه هيچ‌يك از سران و شخصيتهاي مملكتي حق ندارند كه در خريد و فروش املاكي كه مورد نزاع و گفتگو و دعوي است، شركت جويند و قضات و معتمدان محلي بايد كليه معاملاتي كه انجام مي‌گيرد، از قبيل فروش و رهن و غيره در دفاتر مخصوص ثبت كنند، و اگر كسي دوبار ملكي را فروخت يا به رهن
______________________________
(205 و 206). تاريخ مبارك غازاني، پيشين، ص 69 به بعد (به اختصار).
(207). همان، ص 52.
ص: 324
گذاشت، «ريش آن شخص بتراشند و گرد شهر برآرند.» «208» به موجب فرمان ديگر تحت عنوان «اثبات مالكيت بايع قبل البيع» غازان به قضات و دادرسان تأكيد مي‌كند كه براي جلوگيري از تقلب و تزوير، بايع و مشتري را پيش قاضي حاضر كنند و گواهان پاكدامن گواهي دهند كه ملك از آن بايع و تحت تصرف اوست و هيچكس نسبت به او ادعايي ندارد و اگر مدعي پيدا شد، معامله باطل است. در اين فرمان بار ديگر گفته شده است: «... قضات به علت سجل و دعاوي بر عادت معهود، دانگي توقع ندارند و نستانند به مرسومي كه فرموده‌ايم قناعت نمايند.
و آن كاتب كه حجت نويسد، به هر حجتي كه به مبلغ صد دينار باشد يك درم بستاند و آنچه بالاي صد دينار باشد، تا يك دينار بستاند و قطعا زيادت نستاند، و مدير كه اشهاد مي‌كند به هر حجتي كه تمام گواه كند نيم دينار رايج بستاند. و هر وكيل كه از هردو طرف چيزي گيرد، او را تعزير كنند و ريش او را بتراشند و از وكالت معزول كنند ...»
نكته ديگري كه توجه به آن ضروري است، اينكه ابطال دعاوي سي ساله ابتكار غازان خان نبوده است، بلكه نخست سلطان ملكشاه دعاوي كهنه سي ساله را قابل استماع ندانست و بعدها «در عهد هلاكوخان، وزراء تازيك عرضه داشتند و هم بر آن موجب يرليغ (فرمان) نافذ گشت، و بعد از آن در زمان اباقا خان و ارغون خان و كيخاتو خان، امضاء آن حاصل گردانيدند، ليكن اثري از نفاذ آن به ظهور نمي‌پيوست.» «209»
سپس رشيد الدين فضل اللّه مي‌نويسد كه در عهد اين شهرياران چون هيأت حاكمه مي‌خواستند «املاك بسيار به وجوه اندك بخرند.»، به ظلم و زور متوسل مي‌شدند و ملكي را كه ده هزار دينار ارزش داشت، به مبلغ سي يا صد دينار مي‌خريدند و فروشنده و قضات پاكدامن جرأت دم زدن و مخالفت نداشتند. غازان خان براي اينكه به اين آشفتگي و فقدان امنيت قضايي پايان دهد، از مولانا فخر الدين قاضي هرات كه از فحول علماء روزگار بود و قاضي القضاة وقت، استمداد نمود و به ياري آنان، فراميني به قضات معتمد صادر نمود و به اين ترتيب تا حدي به ستمگري سران مغول و همدستان ايراني آنان پايان داد و از بركت امنيت قضايي، چنانكه ديديم فعاليت عمراني بيسابقه‌اي در دوران قدرت غازاني آغاز شد.

آداب و رسوم مغولان‌
«مغولان به شكار، كشتي‌گيري، جنگ و مشت‌زني علاقه فراوان داشتند و از مشاهده اين مناظر لذت مي‌بردند. اقوام مغول مانند كليه ملل منحط و دور از تمدن به عقايد خرافي پابند بودند و به شياطين، اجنه و سحر و جادو معتقد بودند و جادوگران را سخت كيفر مي‌دادند. در ياسانامه چنگيز خان، احكام شديدي عليه اين گروه موجود بود. مغولان به خدمتگزاران خود كمك و ياري مي‌كردند و گاه به آنان اراضي و املاكي را واگذار مي‌كردند و اين عمل را «سيور غاميشي» مي‌ناميدند.
پس از مرگ چنگيز، بزرگان خاندان او «اوكداي» را به رياست خود برگزيدند و براي انجام اين كار، نخست با منجمان مشورت كردند و روز مسعودي را براي انجام مراسم انتخاب كردند. چون تشريفات جلوس او به تخت فرمانروايي پايان يافت «اوكداي و ساير
______________________________
(208). همان، ص 52.
(209). همان، ص 72.
ص: 325
شاهزادگان از اردو بيرون آمده در مقابل آفتاب سه نوبت زانو زدند. بعد به شرب شراب و عيش و عشرت نشستند و پس از ختم جشن شادي به رسم مغول، تا سه روز متوالي به تذكار روح چنگيز، طعامها ساختند و چهل دختر زيبا از نسل امرا و نوينان با آرايش تمام با اسبان گزيده نزديك روح او فرستادند.» «210»
«مغولان زنان و همخوابگان متعدد اختيار مي‌كردند. عادت سران مغول اين بود كه پس از غلبه بر دشمن يا عقد اتحاد با او، دختر يا خواهر او را و اگر او را كشته بودند، زوجه او را به زوجيت مي‌گرفتند، چنانكه چنگيز خان با به كار بستن اين سنت، در حدود 500 همخوابه داشت. پس از مرگ يك مغول همخوابگان او به ارث به فرزند ارشد او مي‌رسيد و او مي‌توانست هركدام از ايشان را به استثناي مادر، به ازدواج خود يا دوستان خود دربياورد يا آنان را آزاد نمايد.» «211»
در ياساي چنگيزي، به لزوم همكاري زن و شوهر اشاره شده و از اينكه در خانواده‌اي «شوهر به خاتون اعتماد نكرده، و خاتون به فرمان شوهر ننشسته، و قاينان (مادرشوهر) عروس را نپسنديده و عروس قاين را حرمت نداشته» «212» اظهار نگراني شده است. از وظايف زن در قبال شوهر، تربيت و تنظيم خانه و مراقبت و پذيرايي از مهمان، نگهداري از اموال خانواده، ساختن ظروف، چيدن پشم، بافتن پارچه، دوختن لباس، دوشيدن شير، درست كردن غذا و نگاهداري گله و از اين قبيل كارها بوده به انضمام كارهايي كه متعلق به مردان بوده است. «213»
دستورات چنگيز درباره وظايف زن در قبال شوهر خود، چنين است:
زن بايد، كه چون شوهر به شكار و لشكر برنشسته، خانه را آراسته و مرتب دارد، چنانكه چون ايلچي يا ميهمان به خانه فرود آيد، همه چيز بترتيب بيند و آتش نيكو ساخته، مايحتاج خان پرداخته باشد، لاجرم نيكنامي شوهر، پيدا گردانيده باشد، و نام او بلند كرده و در محافل چون جوان كوه سرافراز گشته. نيكي مردان از نيكي زنان معلوم شود، و اگر زن بد و بيسامان باشد، و بي‌رأي و تدبير، بدي مرد از او معلوم شود ... «214»
ماركوپولو كه مدتي بين قبايل زيسته و از نزديك با زندگي آنان آشنايي پيدا كرد. در اين باره چنين اظهارنظر مي‌كند:
زنهاي تاتار از لحاظ عفت و عصمت و وفا و وظيفه‌شناسي، در برابر شوهران تالي ندارند. بيوفايي از نظرشان يك عيب بزرگ اخلاقي محسوب مي‌شود. در مقابل، شوهران نيز نسبت به زنان خود صديق و مهربانند. به اين جهت، هميشه در
______________________________
(210). تاريخ جهانگشا، پيشين، ج 1، ص 147 به بعد.
(211). تاريخ مغول، پيشين، ص 84 و 86 به بعد (به اختصار).
(212). نظام اجتماعي مغولان، ص 104 (به نقل از: زن در ايران عصر مغول، پيشين، ص 56).
(213). سفرنامه ماركوپولو، ص 86 (از همان مأخذ، همان صفحه).
(214). جامع التواريخ، جلد 3، ص 183 (از همان مأخذ، همان صفحه).
ص: 326
خانواده‌ها صلح و صفا برقرار است. از دهان زنها هرگز حرف زشت شنيده نمي- شود، پاكدامني و حجب و حياشان شايان توجه و قابل تحسين است، و خرجشان براي مردها زيادتر است، برعكس، وجود آنها از لحاظ كارهايي كه در خانه مي‌كنند براي مردها پردرآمد است. روي همين اصل، وقتي مردي زن جديدي مي‌گيرد، به پدرزن خود هديه‌اي، كه همپايه جهيز است، مي‌دهد. «215»
«ماركوپولو كه از نزديك ناظر فعاليتهاي گوناگون زمان بوده، درباره زنان مي‌نويسد:
«زنان آنچه را كه براي شوهر و خانه‌شان لازم است، مي‌خرند و مي‌فروشند. اسباب خانه و ترتيب آن تمام و كمال در دست زن است و در نتيجه آنها اشياء جزئي كه در زندگي ساده صحرانشيني مورد استفاده مي‌باشد، مي‌سازند.» «216»
روبروك وظايف آنان را چنين شرح مي‌دهد:
شغل زنان عبارت بود، از راندن عرابه‌ها، قرار دادن چادرهاي متحرك روي عرابه‌ها، و همچنين برداشتن آنها، دوشيدن گاوها، درست كردن كره، قري اوت يا پنير، دباغي پوست حيوانات و دوختن آنها با ريسمان. ايشان كفش، پوتين و سرانجام تمام انواع لباسها را مي‌دوختند. زنان نمد نيز مي‌ماليدند و اتاقكها و خانه‌ها را با آن مي‌پوشانيدند. «217»
پلان كرپن چنين روايت مي‌كند: «تمام كارها با زنان بوده پوست: دوزي، لباس‌دوزي، ساختن كفش، و هرچه كه از چرم درست مي‌شده است. آنان عرابه‌ها را براي كوچ كردن آماده مي‌كردند، آنها را مي‌راندند، شتران را بار مي‌كردند، و در تمام كارها بسيار ماهر و چالاك بودند ياساي چنگيز حكم مي‌كند «هنگامي كه مردان به جنگ مي‌روند، زناني كه در اردو مي‌مانند، كارهاي ايشان را به عهده گيرند.» «218»
و جويني بنا به دستور ياسا نقل مي‌كند كه زن در غياب شوهر كارهاي قبيله را انجام مي‌داد، و «مؤتمني برقرار، كه كارها را مراقبت كند.» «219» ابن بطوطه نيز مي‌نويسد: «زنان بازاريان و زنان مردان متوسط الحال به عرابه‌اي سوارند و سه چهار كنيز دارند، كه دامن لباسشان را به دست مي‌گيرند ... زن ترك نيز به همين وضع، به بازار مي‌آيد غلاماني كه در ملازمت او هستند، گوسفندان، و شيري را كه بايد فروخته شود، مي‌آورند، و خاتون آن اجناس را در مقابل عطريات، معامله مي‌كند، و بسا كه شوهر خاتون هم همراه اوست، ليكن هركس او را ببيند تصور مي‌كند كه از جمله پيشخدمتهاي زن است؛ زيرا كه وضع او نسبت به وضع خاتون محقر مي‌نمايد.» «220»
______________________________
(215). سفرنامه ماركوپولو، ترجمه حبيب الله صحيحي، ص 88- 87.
(216). نظام اجتماعي مغولان، ص 93 (به نقل از: زن در ايران عصر مغول، پيشين، ص 116).
(217). مسافرت روبروك به تاتارستان، ص 16- 17 (از همان مأخذ، ص 17- 116)
(218). نظام اجتماعي مغولان، ص 94 (از همان مأخذ، همان صفحه).
(219). تاريخ جهانگشا، ج 2، ص 17 (از همان مأخذ، همان صفحه).
(220). سفرنامه، ص 30- 329 (از همان مأخذ، همان صفحه).
ص: 327
مغولان نيز به مسأله عفت زن دلبستگي و علاقه داشتند «در ناحيه كامول، كه مغولها آن را خاميل مي‌گفته‌اند ... و در حدود تبت قرار دارد، رسم چنين بوده كه وقتي مسافري از راه مي‌رسيده و مايل بوده در خانه‌اي استراحت كند، مرد آن خانه بيرون مي‌رفته و زن و دختر و خواهر خود را باقي مي‌گذاشته تا هرنوع كه مهمان بخواهد، از او پذيرايي كنند، و تا هر وقت كه در آن خانه مي‌ماند مرد به سرزندگي خود بازنمي‌گشت.
منكوقاآن پس از فتح اين منطقه، از اين سنت ديرين جلوگيري كرد. اتفاقا خشكسالي سختي پديد آمد. مردم اين بلاي آسماني را معلول سه سال عفت و ترك روش ديرين شمردند. و از خان تجديد رسم كهن را طلب كردند. خان از غضب گفت «حال كه شما اصرار داريد به اين بيشرافتي زندگي كنيد، برويد و رسوم رسوايي خود را از سر گيريد ... همه شادمان شدند و بار ديگر اين رسم برقرار گرديد.» «221»
«مغولان پس از مرگ، مايحتاج زندگي را بطور نشانه، نه بطور كامل، با آنها به خاك مي‌سپردند. و در مورد سران مغول مشاهده مي‌كنيم كه جزء مايحتاج زندگي دختراني را نيز زنده با آنان به خاك مي‌سپردند.» «222»
«جالب توجه است كه قوم بيابانگرد مغول نيز پس از آنكه به قدرت و ثروت بيكران رسيدند، مانند همه اقوام متنعم، در فساد و خودپرستي فرورفتند؛ بطوري كه از سفرنامه ماركوپولو برمي‌آيد، قوبيلاي‌قاآن (693- 658) هردو سال يك‌بار سفيران مخصوصي به اطراف و اكناف كشور گسيل مي‌داشت و آنان موظف بودند زيباترين و دلرباترين دوشيزگان حوزه مأموريت خود را گرد آورند و پس از آنكه آنان را از لحاظ اندام و دهان و دندان و گيسوان و چشم و چهره مورد آزمايش قرار دادند، خيل مهرويان را به دربار قاآن مي‌بردند و در آنجا مأمورين مخصوص پس از مطالعات لازم، گل سرسبد زيبارويان جهان را برمي‌گزيدند. ولي انتخاب نهايي در دربار صورت مي‌گرفت؛ يعني از ميان آنهمه مهرويان فقط سي چهل نفر كه از جهات مختلف ممتاز بودند و از حيث طرز تنفس، بوي دهان، آرامش خواب و عدم اعتياد به خرناس، برگزيده و ممتاز بودند، به گروه مهرويان مي‌پيوستند و در آنجا به دسته‌هاي پنج نفري تقسيم مي‌شدند و هر گروهي مي‌بايستي شبانه‌روز در تالار مخصوص امپراتور آماده كار باشند و دستور قاآن را اجرا و تمايلاتش را برآورده سازند. پس از سه شبانه‌روز گروه ديگري به جاي آنان به خدمتگزاري مي‌پرداختند. به اين ترتيب، مي‌بينيم در دوره مغول نيز پس از اسكان و شهرنشيني طبقات بالاي اجتماع، دستخوش فساد و خودخواهي شدند؛ مخصوصا در ايران، پس از آنكه مغولان به حكم ضروريات اجتماعي و اقتصادي، به اسلام گرويدند موقعيت زنان رو به وخامت نهاد؛ زنان، كه روزگاري از آزادي و اختياراتي برخوردار بودند، در حرمسراها محدود شدند و خواجگان و غلامان به توطئه و كنكاش عليه آنان مشغول شدند. ديگر زنان در جلسات مشورتي (قوريلتاي‌ها) شركت نمي‌كردند و در حل و فصل قضاياي سياسي و اجتماعي
______________________________
(221). همان، ص 75 از همان مأخذ، ص 58).
(222). نگاه كنيد به: تاريخ جهانگشا، ج 1، ص 98 (از همان مأخذ، ص 65).
ص: 328
دخالتي نداشتند.» «223»

خوراك مغولان‌
«خوراك مغولان با زندگي عشيره‌اي آنان هماهنگي داشت. گذشته از شير گاو و گوسفند، شير اسب نيز براي آنان ارزش فراوان داشت و اين شير را به صورت تازه و به صورت تخمير شده (قوميس) مي‌آشاميدند. مغولان خوردن هر نوع گوشتي را چون گوشت گرگ، روباه، سگ، موش، موش صحرايي و مار بر خود مباح مي- شمردند و در روزهاي جشن، گوشت اسب، خر، گاو و گوسفند زينت‌بخش سفره آنان بود. مغولان تمام اعضاي يك حيوان، حتي روده‌هاي آن را نيز مي‌خوردند. گاه از گوشت اسب به صورت خام تناول مي‌كردند. هنگام غذا تمام حاضران روي زمين مي‌نشستند و بدون رعايت نظافت هريك از حاضران قطعه گوشتي را، بدون اين‌كه به قطعات كوچكتر تقسيم كند، مي‌خورد. بريدن گوشت مجاز و معمول نبود. در موقع ضرورت مغولان اسبهاي خود را زخمي مي‌كردند و به اين وسيله خون آنان را مي‌مكيدند و به روايت رشيد الدين و مورخان مغرب‌زمين، گوشت انسان را نيز مي‌خوردند. گرسنگي را تحمل مي‌كردند. مغولان در ايران كمابيش تحت تأثير شيوه تغذيه مردم مغلوب قرار گرفتند؛ براي نخستين بار طرز استفاده از آرد و خوردن نان را در اين سرزمين آموختند. خوردن برنج و ماهي نيز بين آنان معمول شد. مغولان غير از شير تخمير شده شراب نيز مي‌نوشيدند و تلاش غازان خان و ابو سعيد و ديگر فرمانروايان مسلمان در مبارزه با ميگساري به جايي نرسيد.» «224»
منابع تاريخي، و بخصوص رشيد الدين فضل اللّه و حمد اللّه مستوفي و حافظابرو در كتب خويش، مي‌نويسند كه كشاورزي تا اندازه‌اي ترقي كرده بود ولي به سطح پيش از هجوم مغول نرسيد. در زمان خوانين پيشين مغول، جمع ماليات وصولي خزانه به 1700 تومان و در عهد غازان خان به 2100 تومان بالغ گشت.
آثار اصلاحات اقتصادي و اجتماعي غازان خان پس از مرگ او تا مدتي مشهود بود ولي بعدها در اثر عدم ثبات سياسي و جنگها و زدوخوردهاي گوناگوني كه بين سران مغول در گرفت، وضع مردم بار ديگر رو به تباهي رفت.
طغيانهاي دستجات فئودال و پيكارهاي مكرر و عبور لشكريان از نواحي اسكان- يافتگان و غارت نواحي كه به دست فئودالها مسخر مي‌شد، و افزايش سوء- استفاده‌هاي مأموران و بلاهاي طبيعي در سالهاي 718 تا 720 ه. خشكسالي مهيبي پديد آمد و پرواز ملخ، و تگرگ بيسابقه، محصولات را از بين برد و منجر به قحطي گشت و سرانجام مردم كشاورز و مقيم و اسكان يافته را از هستي ساقط و نيروي ايشان را بكلي تباه كرد.
مردم خانه‌هاي خود را ترك گفته و به اطراف و اكناف كشور گريختند.
بحراني كه تا اندازه‌يي بر اثر اصلاحات غازان خان متوقف شده بود بار ديگر شدت گرفت.
______________________________
(223). زن در ايران عصر مغول، پيشين، ص 56 به بعد (به اختصار).
(224). تاريخ مغول در ايران، پيشين، ص 441 (به اختصار).
ص: 329
غياث الدين محمد، فرزند رشيد الدين فضل اللّه در راه اصلاحات قدمهايي برداشت. ابو سعيد خان به توصيه او براي دفاع از اهالي در برابر زياده‌رويها و سوء استفاده‌هاي مأموران، كه موجب فقر و بينوايي مي‌گشت، فرمانهايي صادر كرد.
يكي از اين فرامين بر ديوار مسجد شهر «آني» منقور گشته و در دسترس است.
پس از مرگ ايلخان ابو سعيد، تلاش غياث الدين در راه تمركز و نظم اقتصادي و مالياتي بار ديگر در اثر دسايس سران مغول با شكست قطعي مواجه گرديد و مبارزه شديد فئودالهاي بزرگ براي كسب قدرت زندگي اكثريت را با عوارض و مشكلات گوناگون مواجه ساخت. «225»

نهضتهاي آزاديخواهانه مردم در نيمه دوم قرن هفتم هجري‌
افزايش شگفت‌انگيز بهره مالكانه و مالياتها و سياست مقيد ساختن روستاييان به زمين، موجب قيام قشرهاي مختلف مردم در سراسر كشور گرديد.
فرار دسته‌جمعي روستاييان يكي از مظاهر اين مبارزه بود، گاهي هم مبارزه به صورت قيام و عصيان در مي‌آمد. تا كنون محققان كمتر به مطالعه اين قيامها پرداخته‌اند.
در سال 664 ه. در فارس يك خروج عظيم در تحت قيادت سيد شرف الدين عليه حكومت مغولان وقوع يافت. لشكريان ايلخان اين قيام را بيرحمانه فرونشاندند.
در سال 674 ه. در اران (آذربايجان شمالي) مردم به ايلخان اباقا خان حمله‌ور شدند، ولي ايلخان از مرگ رهايي يافت؛ در سال 691 ه. قبايل چادرنشين لر به قيام بزرگي دست زدند و شهر اصفهان را اشغال كردند؛ و در فاصله سالهاي 679 تا 689 ه. يعني در دوران انحطاط شديد اقتصادي، مبارزه وسيع و نامنظمي از طرف روستاييان، بردگان و ديگر قشرهاي استثمار شده در سراسر ايران آغاز شد كه خواجه رشيد الدين فضل اللّه عاملين قيام را راهزن و مردم حقجو و مظلوم را «رنود و اوباش» مي‌خواند. قابل توجه است كه در اين نهضتهاي اجتماعي، مغولان فقير دوش‌به‌دوش عامه مردم وارد مبارزه شده بودند. در شهرها به مقراميران و اعيان حمله‌ور مي‌شدند و در راهها كاروانهاي بازرگانان را غارت مي‌كردند، و چون مردم عموما از حكومت ستمكار و متجاوز مغولان به جان آمده بودند، از اين عناصر مبارز پشتيباني مي‌كردند. هيچكس راز آنان را فاش نمي‌كرد و محل اختفاي ايشان را برملا نمي‌نمود. در سال 703 ه. قيام پيروان پير يعقوب، كه رشيد الدين آنها را مزدكي خوانده، قابل توجه است؛ چه آنان ظاهرا هواخواه استقرار برابري اجتماعي و تفويض تمام زمينها به طبقه كشاورز بودند.
با اينكه پس از مرگ ايلخان ابو سعيد، بساط حكومت متمركز مغولان بكلي برچيده شده بود، ولي باز در 731 ه. تا پايان قرن هشتم در نواحي مختلف مملكت، اعيان نظامي مغول و ترك به حكومت جابرانه خود ادامه مي‌دادند و در گوشه و كنار مملكت قيامهاي عمومي به وقوع مي‌پيوست. تاريخ اجتماعي ايران ج‌2 329 نهضتهاي آزاديخواهانه مردم در نيمه دوم قرن هفتم هجري ..... ص : 329
نظر محققان شوروي، سياست داخلي غازان خان و اصلاحاتي كه وي به عمل آورد،
______________________________
(225). همان، ص 399 به بعد.
ص: 330
فقط مي‌توانست انقراض دولت هلاكوييان را به تأخير اندازد، ولي قادر به ممانعت از اضمحلال آن نبود، زيرا دولت مغول يكي از امپراتوريهاي قرون وسطا بود كه از قبايل و اقوام گوناگوني كه هيچ رابطه استوار اقتصادي و ملي و فرهنگي با هم نداشتند، تشكيل شده بود و فقط پيروزي و شمشير فاتحان آنان را در زير لواي واحدي گرد آورده بود. با مرگ ابو سعيد، مقدمات تجزيه و پيدايش دولتهاي كوچك فئودالي بيش از پيش فراهم گرديد.
به اين ترتيب، در فترت بين دوره ايلخاني و دوره تيموري:
1. سلسله امراي ايلكاني يا آل جلاير، كه مؤسس آن شيخ حسن بزرگ بود، در بغداد و عراق عرب سلطنت مي‌كردند؛ 2. سلسله امراي چوپاني، به همت شيخ حسن كوچك، تأسيس شد و چندي در آذربايجان حكومت كردند؛ 3. سلسله آل مظفر كه در يزد و كرمان، به همت امير مبارز الدين محمد، دولتي تشكيل دادند و تا سال 795 ه. دوام يافت؛ 4. خاندان اينجو كه از تاريخ 742 ه. استقلال يافتند و با قتل شيخ ابو اسحق در 758 ه.
قدرت آنان پايان يافت؛ 5. سربداران كه در سال 738 ه. در سبزوار حكومت ملي پديد آوردند؛ 6. اتابكان فارس كه قبلا از آنان سخن گفتيم؛ 7. اتابكان لرستان؛ 8. اتابكان يزد؛ 9. قراختاييان كرمان؛ 10. آل كرت در هرات، كه از اين ميان، سربداران كمابيش روشي آزادمنشانه و ملي داشتند و به همين مناسبت از سرگذشت آنان اندكي به تفصيل سخن مي‌گوييم.

جنبش ملي سربداران عليه سران مغول و ترك‌
يكي از وقايع جالب اجتماعي ايران، در آغاز قرن هشتم هجري، جنبش وسيع و دامنه‌دار مردم خراسان عليه بازماندگان ستمكار مغول و ترك است كه در پيرامون آن، مستشرق نامدار شوروي، پطروشفسكي، تحقيقات جامعي به عمل آورده و حاصل مطالعات ايشان به همت آقاي كريم كشاورز با استادي تمام، ترجمه و در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفته است و ما، با رعايت اختصار، به نقل مطالبي از آن مبادرت مي‌كنيم:
مردم ايرانزمين پس از هجوم صحرانشينان لگام گسيخته مغول و ترك به رغم سستي و بي‌سياستي محمد خوارزمشاه و خليفه بغداد هيچگاه از پايداري در برابر متجاوزان غارتگر خونخوار باز نايستادند.
مقاومت مردم شكلهاي گوناگون داشت؛ در آغاز امر به صورت حماسه جلال الدين، كه مورد تأييد و حمايت مردم بود، تجلي كرد و بعد به صورت قيامهاي محلي، مانند خروج تارابي در بخارا يا حتي اقدامات مدبرانه اتابكان فارس و گذشت ناگزير در برابر متجاوز وحشي و نيرومند، و يا گرويدن به مذهب تشيع در برابر مذهب تسنن (كه مورد نظر مغولان بود) ظاهر گشت. بازپسين ضربه را خروج سربداران خراسان بر كاخ فرمانروايي و غارتگري ايلخانان مغول وارد آورد و يحيي كرابي سرور سربدار بساط خودكامي طوغاي تيمور را در خراسان سرنگون ساخت. «226»
______________________________
(226). اي. پ. پطروشفسكي، نهضت سربداران، ترجمه كريم كشاورز (از مقدمه مترجم) ص 5.
ص: 331
بين سالهاي 1330 و 1380 م. (731 تا 782 ه.) در تاريخ ايران بر اثر افزايش فشار بزرگان چادرنشين مغول و ترك، و تشديد بهره‌كشي اميران و ملوك الطوايف از روستاييان، آتش جنگهاي داخلي تيزتر شد. پس از مرگ ايلخان ابو سعيد، جنگهاي داخلي و مبارزه ملوك الطوايفي به خاطر كسب قدرت، درگرفت و در اين گيرودار، روستاييان و شهريان از غارت و چپاول و تجاوز لشكريان و برخي از اميران فئودال سخت زيان ديدند ... انقراض سياسي دولت مغول ايلخاني هلاكويي (654 الي 754 ه.) پاياني بود كه براي آن دستگاه، لزوم تاريخي داشت. اين سر- نوشت تمام كشورهايي است كه جهانگشايان از تكه‌هاي ناجور سرهم مي‌كنند. ناهم آهنگي اقتصادي و ملي و فرهنگي و ضعف توليدات كالايي و گرايش به سوي اقتصاد طبيعي و تفرقه شديد و عدم تمركز، كه خود با دستگاه ملوك الطوايفي ملازمه دارد، و بالنتيجه ضعف قدرت مركزي ايلخاني، مجموع اين عوامل، زمينه انقراض دولت هلاكوييان را فراهم آورد.
عامل ديگري نيز اهميت فراوان داشت. اگر در دوران نخستين ايلخانان، اعيان لشكري و صحرانشين مغول و ترك به حكومت مقتدر خان نيازمند بودند تا به يورشهاي موفقيت‌آميز بپردازند و زمينهاي تازه به دست آورند و غنايم جنگي تحصيل كنند، ولي از آغاز سده چهاردهم ميلادي، كه تسخير زمينهاي تازه متوقف شد و غنيمتهاي جنگي كاهش يافت، ديگر قدرت حكومت خان، مورد نياز اعيان مزبور نبود ... در پيرامون سال 1340 م. (741 ه.) دولتهاي زير در اراضي امپراتوري ايلخانان هلاكويي وجود داشت:
1. دولت چوپانيان در عراق عجم و آذربايجان و ارمنستان؛
2. جلايريان در عراق عرب؛ بعدها اين دسته ناحيه چوپانيان را هم تصرف كرد؛
3. دولت ايلخانان طوغاي تيمور در خراسان غربي؛
4. دولت ملوك كرت در هرات و خراسان شرقي و افغانستان؛
5. دولت ملك سيستان در حوزه رود هامون؛
6. دولت آل مظفر در كرمان و يزد؛
7. دولت انجويان در فارس و اصفهان؛
8. متصرفات اتابكان لر؛
9. دست‌كم ده اميرنشين در گيلان و مازندران كه در حقيقت مستقل بودند؛
10. دولت بحري صاحبان هرمز.
هريك از دولتهاي يادشده متصرفات كوچكتر ملوك الطوايف و اميرنشينهاي جزء را مشتمل بود.
... در قرن چهاردهم ميلادي (هشتم هجري) خروج سربداران خراسان، از لحاظ وسعت، بزرگترين، و از نظر تاريخي، مهمترين نهضت آزاديبخش خاورميانه بود و بلاترديد تأثير حتمي در جنبشهاي ديگر ... داشته است؛ از آن جمله بود نهضت مازندران (750 ه.) گيلان (772 ه.) كرمان (775 ه.) سمرقند و حوزه رود زرافشان (767 ه.). بين اين نهضتها و جنبشهاي مردم خاور نزديك و ميانه در قرن پانزدهم ميلادي ... علايم خويشاوندي و نزديكي وجود دارد كه به چشم مي‌زند. پژوهندگان يا بالكل اين نهضتها را مطالعه نكرده
ص: 332
يا چنانكه بايد بررسي ننموده‌اند؛ بويژه تحقيق علمي در تاريخ اين نهضتها در كتب خاورشناسي شوروي فقط اكنون آغاز شده است.
... در جنبشهاي قرن هشتم هجري، بينوايان شهري و پيشه‌وران نيز شركت جسته بودند. اين قشرهاي ژرفاي اجتماع كه در منابع و كتب آن عصر رنود و اوباش ناميده شده‌اند، در بسياري موارد، زمام نهضتهاي سده چهاردهم ميلادي (هشتم هجري) را به دست داشته‌اند. بردگان فراري نيز در اين نهضتها شركت مي‌كردند ...
در نخستين مرحله نهضتهاي آزاديبخش قرن هشتم هجري، عامه مردم به همراهي مالكين فئودال ايراني و تاجيك وارد ميدان مبارزه مي‌شدند. سبب شركت مالكين يادشده اين بود كه آنان نيز از خودكامي و دزدي و غارت و تجاوز اعيان صحرانشين و لشكري مغول و ترك به ستوه آمده بودند ... هدف مشتركي كه اين عناصر متشتت و ناجور را متحد مي‌ساخت، همانا سرنگون ساختن يوغ مغولان و برانداختن سلطه جهانگشايان نورسيده يا اعيان صحرانشين و لشكري مغول و ترك و لغو ياساي چنگيزي و تمام نظامات دولتي مغولان بود. بديهي است كه بغض و نفرت قيام‌كنندگان، تنها متوجه مغولان و تركان نبود، بلكه عليه سران و بزرگان تخته‌قاپوي ايراني يا مالكان و مستوفيان و روحانيان سني و غيره، كه از ديرباز به خدمت فاتحان كمر بسته كاملا با آنان جوش خورده به نظامات مغولان گردن نهاده و خو گرفته بودند، نيز كينه مي‌ورزيدند.
... جاي شگفتي نيست كه همه جا نهضتهاي آزاديبخش كامياب گشتند ... در مرحله دوم، در درون نهضتهاي مزبور، ميان فئودالهاي كوچك كه فقط براي بركناري اعيان صحرانشين مغول و ترك و متحدين ايشان مي‌كوشيدند از يكسو، و روستاييان و بينوايان شهري و پيشه‌وران كه خواهان رهايي از تمام مظاهر ستمكاري فئودالها بودند از ديگر سو، مبارزه آغاز مي‌گرديد.
... در دولتهاي نوع سربداران، حكومت يا در دست فئودالهاي كوچك بود و يا بر سر آن، بين ايشان و پيشه‌وران و بينوايان شهري و روستاييان منازعه در مي‌گرفت و قدرت دست‌به‌دست مي‌گشت.
در عين حال، حتي موقعي كه قدرت در دست فئودالهاي كوچك بود نيز ايشان فقط به اتكاء مردم مي‌توانستند برپا باشند و قادر نبودند بدون كمكهاي جدي به عامه مردم (از قبيل تقليل كلي مالياتها، ساده كردن دستگاه دولت، برقراري ظواهر مساوات در لباس و روش زندگي رئيس و مرئوس) زمام امور را در دست داشته باشند.
در دولتهاي نوع سربدار، نيروي نظامي از دستجات جنگي اميران و مالكان و نوكران ايشان مركب نبود، بلكه از خرده مالكين و روستاييان آزاد تشكيل مي‌گشت، سازمان دولتي كماكان سلطنتي بود، روستاييان هيچ شكل ديگري را براي اداره امور دولت در مخيله خويش مصور نمي‌ساختند ... عليه مالكين بدطينت مبارزه مي‌كردند ولي حاضر بودند سلطان نيك خصلت را بپذيرند، شريعت اسلامي را قطب مخالف ياساي چنگيزي مي‌دانستند و كمال مقصود مي‌پنداشتند.
ص: 333
ولي دربار سلطنت، در دولتهاي نوع سربدار، از زرق‌وبرق و جلال و شكوه خويش محروم گشته و ناگزير بود كسوت فروتني اخوان المسلمين را به تن راست كند و با آن در يك صف قرار گيرد. در قرن هشتم هجري، نهضتهاي مردم ايران و كشورهاي هم‌مرز آن به لباس دين و بويژه مذهب شيعه و مسلك تصوف ملبس بود؛ اين پديده كاملا با رنگ مذهبي نهضتهاي مردم اروپاي غربي در قرون وسطي متشابه است. همچنانكه در اروپاي غربي جنبشهاي اجتماعي قرون وسطي (كه متوجه فئوداليسم و روبناي عقيدتي آن، مذهب كاتوليك بود) به شكل مخالفت با مذهب رسمي درآمده با شعار رجعت به دوران آغاز مسيحيت وارد عرصه مبارزه مي‌شدند، در ايران نيز نهضتهاي متشابه با شعار مبارزه عليه مذهب رسمي (و همچنين عليه ياساي چنگيز خان) و له رجعت به قوانين صدر اسلام، كه در نظر عامه مردم كمال مقصود بود، جريان داشت. ولي دين در نهضتهاي اجتماعي تابع بود نه متبوع. در هر صورت، لفافه مذهبي عقيدتي نهضتهاي مردم ايران و كشورهاي هم‌مرز آن به هيچ‌وجه ماهيت جنبشها را تغيير نمي‌داد ... در آخرين سالهاي حكومت ايلخان ابو سعيد، نارضايي و غليان افكار قشرهاي پايين مردم روستا و شهر در خراسان به حد اعلا رسيده بود و هم در آن زمان، واعظي پديد آمد كه كوشيد تا نهضت ناراضيان را سازمان دهد و از لحاظ فكري رهبري كند.
واعظ مزبور يكي از شيوخ صوفيه و از مردم مازندران بود به نام شيخ خليفه؛ وي در جواني به تحصيل علم پرداخت و قرآن را از بر كرد و علم منطق و علم الفراسه آموخت ...
خليفه از تعليمات نامي‌ترين شيوخ صوفيه نيز راضي نبود و با ايشان اختلاف نظر داشت.
... خليفه به معني واقعي كلمه صوفي نبود، شايد فقط از جملات و اصطلاحات اهل تصوف و شكل ظاهر سازمان اخوان الصفا به منظور تبليغ و تدارك مقدمات خروج عليه ستمگران استفاده مي‌كرد. در دوراني كه شيخ خليفه در جستجوي مراد و كمال مطلوب خود، از شهري به شهر ديگر مي‌رفت، در سمنان با علاء الدوله سمناني ملاقات و دوستي نمود. روزي علاء الدوله از او پرسيد كه وي پيرو كداميك از چهار مذهب «حقه» تسنن است، خليفه پاسخ داد «آنچه مي‌جويم از آن مذاهب اعلاست» علاء الدوله برآشفت و با قلمدان خود بر سر او كوفت و بين آن دو جدايي افتاد. شيخ خليفه سرانجام، سبزوار را براي نشر عقايد خود برگزيد، شهر سبزوار و ناحيه بيهق، واقع در مغرب نيشابور كه براي اين تبليغات برگزيده شده بود، بهترين و مناسبترين محل بود ... سبزوار يكي از كانونهاي مذهب تشيع در ايران و در عين حال يكي از مراكز سنتهاي وطن‌پرستي كشور بود ... به گفته مورخين، شيخ خليفه پس از ورود به سبزوار، در مسجد جامع منزل گزيد و به صداي بلند قرآن مي‌خواند و وعظ مي‌كرد. عده كثيري شاگرد و مريد در گرد او جمع شدند، چيزي نگذشت كه اكثر روستاييان آن حول و حوش مريد شيخ خليفه گشتند.
جماعتي از فقهاي سني، كه تبليغات دامنه‌دار شيخ را به زيان خود مي‌ديدند، عليه او به توطئه و تحريك مشغول شدند و او را متهم كردند كه به تبليغات «دنياوي» (كه همان تبليغ به مساوات عمومي و مقاومت در برابر ستمگران است) مشغول شده و از ايلخان طرد او را خواستار شدند، ولي او به اين كار اقدام نكرد. ناچار دشمنان، وي را يك شب پنهاني دستگير و به يكي
ص: 334
از ستونهاي حياط مسجد به دار آويخته و در خارج شهرت دادند كه شيخ خودكشي كرده است.
پس از مرگ استاد، يكي از شاگردان زيرك او، كه روستازاده‌اي بود از دهكده جور به نام حسن جوري كه بنا به وصيت شيخ خليفه به جانشيني او انتخاب شده بود، زمام نهضت را به دست گرفت و در نيشابور شروع به وعظ و تبليغ نمود و پيروان و همفكران خود را متحد و متشكل نمود.

سازمان جمعيت‌
حافظابرو مي‌نويسد: «... هركس كه دعوت ايشان قبول مي‌كرد، اسامي ايشان ثبت مي‌گردانيد و مي‌گفت حالا وقت اختفاست، و وعده مي‌داد كه هرگاه اشارت شيخ شود و وقت ظهور شود مي‌بايد كه آلت حرب بر خود راست كرده و مستعد كارزار گردند.» «227»
از اين سخنان كاملا پيداست كه هدف تبليغات شيخ خليفه و جوري دعوت به خروج عليه اولياي مغول و همدستان ايشان، يعني فئودالهاي بزرگ محلي بود. تبليغ به خروج زير لفافه صوفيگري صورت مي‌گرفت و رنگ تشيع، كه مورد علاقه عامه مردم بود، داشت ...
طريقت مزبور كه با ديگر طرايق درويشي فرق فراوان داشت منفور فئودالها بود.
حسن جوري پس از مرگ استاد، چنانكه ديديم، راه نيشابور پيش گرفت. مدت دو ماه در آن شهر به فعاليت مخفي مشغول بود؛ چون محل اقامت او مكشوف شد، به مشهد رفت و از آنجا به ابيورد و خبوشان رهسپار گرديد و در طي پنج ماه از محلي به محل ديگر نقل مكان مي‌كرد. بنا به گفته حافظابرو: «... به هركجا كه يك هفته مي‌بود، مردم تردد آغاز مي‌كردند و به حد ازدحام مي‌رسيد.» شيخ حسن جوري براي تبليغ نظريات اجتماعي و سياسي خود، مدت سه سال به عراق و خراسان و بلخ و ترمذ و كرمان و هرات و قهستان سفر كرد و به گفته خود او در اين مدت «خلق بسيار بدين ضعيف روي آوردند.» شيخ بدون تظاهر در طول اين مدت، در تمام دهات و شهرستانها تخم عصيان و انقلاب عليه بيدادگران را در قلوب مردم ناراضي مي‌كاشت، به همين علت، فئودالهاي بزرگ و روحانيان سني وابسته به آنها به سختي نگران شدند و قصد جان او را كردند. بالاخره به فرمان امير ارغونشاه شيخ را در راه قهستان و نيشابور دستگير و در دژي محبوس مي‌كنند. مساعي و كوششهاي صميمانه شيخ، سرانجام به ثمر رسيد و رفتار ناهنجار و بيشرمانه يك ايلچي مغول در دهكده‌اي كاسه صبر روستاييان را لبريز كرد و سرانجام انفجار و طغياني، كه ماده آن از مدتها پيش آماده شده بود، به وقوع پيوست.

آغاز انقلاب‌
مجمل فصيحي درباره جنبشي كه در قريه باشتين به وقوع پيوسته، چنين مي‌نويسد: «پنج نفر ايلچي مغول در خانه حسين حمزه و حسن حمزه از مردم قريه باشتين منزل كردند و از ايشان شراب و شاهد طلبيدند و لجاج كردند و بي‌حرمتي نمودند. يكي از دو برادر قدري شراب آورد. وقتي كه ايلچيان مست شدند، شاهد طلبيدند و كار فضيحت را به جايي رسانيدند كه عورات ايشان را خواستند. دو برادر گفتند ديگر تحمل اين ننگ را نخواهيم كرد، بگذار سر ما به دار برود؛ شمشير از نيام بركشيدند، هر پنج مغول
______________________________
(227). حافظابرو، تاريخ حافظابرو. (نسخه خطي فرهنگستان علوم تاشكند)، برگ‌a 474، به نقل از:
نهضت سربداران.
ص: 335
را كشتند و از خانه بيرون رفتند و گفتند كه ما سر به دار مي‌دهيم. قيام بدين‌طريق آغاز شد.»
پس از آنكه ايلچي براي دستگيري و مجازات حسن حمزه و حسين حمزه، وارد باشتين شد، عبد الرزاق كه كدخداي محل و فرزند يكي از مالكان بود قدم جسارت پيش نهاد و گفت، به خواجه خود بگو «ايلچيان فضيحت كردند و مقتول گشتند. چون اين خبر به خواجه رسيد، در خشم شد و صد سپاهي براي دستگيري آنان فرستاد. عبد الرزاق از قريه خارج شد و با لشكريان مزبور جنگ كرد و آنان را مجبور به فرار نمود و در مراجعت به گردآوري و تجهيز قواي خود پرداخت و جمع كثيري از روستازادگان را در حلقه لشكريان خود وارد كرد. شعار قيام‌كنندگان اين بود: «اگر توفيق يابيم رفع ظلم ظالمان نماييم و الا سر خود را بر دار خواهيم كه ديگر تحمل تعدي و ظلم نداريم.» به گفته ظهير الدين مرعشي: «تمام آزردگان به سوي سربداران مي‌گراييدند.»
بالاخره خواجه علاء الدين هزار نفر سوار مسلح فرستاد تا دفع ايشان كند ولي آنها نيز شكست خوردند. قيام‌كنندگان تصميم گرفتند كار خواجه علاء الدين را نيز يكسره كنند و بالاخره خواجه فراري و نادم را در كبودجامه گرگان به قتل رسانيدند. قواي جنگي سربداران در اثر استقبال روستازادگان و پيشه‌وران و عياران رو به فزوني نهاد. ستاد سربداران و مركز آنان سبزوار بود.
سربداران از بركت استقبال مردم و زمينه مساعدي كه وجود داشت بزودي جوين، اسفراين، جاجرم، بيار، و خجند را مسخر كردند و عبد الرزاق خود را امير ناميد و خطبه و سكه به نام خويش زد.
پس از آنكه عبد الرزاق، به جهاتي كه كاملا روشن نيست، به دست برادر خود وجيه الدين مسعود به قتل رسيد، سربداران به رهبري او لشكريان مغول و ترك و سران فئودال محلي را تارومار كردند. آخرين تلاش مخالفان به رياست ارغونشاه نيز به نتيجه نرسيد و جملگي در حومه نيشابور به دست سربداران شكست خوردند و خود ارغونشاه راه فرار پيش گرفت و به اين ترتيب، در حوزه بالنسبه وسيعي به قدرت اميران مغول و ترك خاتمه داده شد و حكومتي مبتني بر منافع اكثريت بر روي كار آمد.

سياست امير مسعود
ظهير الدين مرعشي مي‌نويسد: «امير مسعود در ميان نوكران و اصحاب، خود را همچو يكي از ايشان مي‌دانست، و در تصرف اموال، خود را بر ديگران تفضيل نمي‌نهاد. با خلق طريقه صلاح و سداد و راستي مي‌ورزيد.
نوكران او به جان از او در نمي‌ماندند و به هر طرف كه مي‌رفت مظفر و منصور بود.» «228»
امير مسعود از قانون اسلام، كه براي حاكم وقت خمس غنايم را معين كرده است، قدمي فراتر نهاد و تحت تأثير تعليمات مساوات‌طلبانه شيخ حسن جوري و يا براي ارضاي تمايلات لشكريان، خود را بر ديگران ترجيح نداد و اصل برابري را در پخش غنايم جنگي، عملي و اجرا نمود.
______________________________
(228). ظهير الدين مرعشي، تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، ص 104، (به نقل از: نهضت سربداران).
ص: 336

تقليل بهره مالكانه‌
سنگينترين باري كه در عهد سلطه مغولان بر دوش روستاييان قرار داشت، همانا زيادي سهم مالك فئودال بود كه حتي پس از تجديد نظر و اصلاحي كه در دوره غازان خان در آن به عمل آمد، در بسياري نقاط از شصت درصد كل محصول كمتر نبود. وجيه الدين مسعود كه به ياري روستاييان به قدرت رسيده بود، ناگزير بود ميزان خراج را كه مبناي سهم مالك فئودال را تشكيل مي‌داد، تنزل دهد ...
خراج به سي درصد محصول تنزل كرد و ساير عوارض كه مطابق موازين شرع نبود، لغو گرديد.
به ظن غالب، اين رويه هم از آغاز پيدايش دولت سربداران در خراسان معمول گشته بود ... و حال آنكه استقرار مساوات در حقوق و ثروت، ادعاي اصلي جناح افراطي نهضت مزبور را تشكيل مي‌داد ... جناح تندرو و افراطي سربدار، كه در عهد مواعظ و تبليغات شيخ خليفه و حسن جوري مقدمات پيدايش آن را فراهم آورده بود، در عهد وجيه الدين مسعود سر و صورتي پيدا كرد و سازمان پذيرفت.

آزادي شيخ حسن جوري‌
چيزي از پيروزي سربداران بر ارغونشاه و اميران مغول و ترك خراسان نمي‌گذشت كه وجيه الدين مسعود ناگزير شد شيخ حسن جوري را كه در دژي محبوس بود و به خواري روزگار مي‌گذرانيد، آزاد كند.
شكي نيست كه ابتكار اين عمل از مسعود نبود و آزادي جوري مورد علاقه مردم بود كه به شيخ فوق العاده توجه داشتند. نفوذ وي حتي در شهر دوردستي چون تون و ناحيه قهستان محسوس بود. به طوري كه در روضة الصفا مذكور است يكي از مريدان شيخ به نام خواجه- اسد، كه از دوري مرشد خود رنج مي‌برد، يك روز نزد امير ارغونشاه مي‌رود و به او مي‌گويد كه اگر شيخ حسن زنده است، هرروز مرا صد چوب بزنيد و در مقابل اجازه بدهيد تا او را ببينم و اگر زنده نيست، مرا بكشيد. ارغون از يكي از ملازمان مي‌پرسد كه شيخ حسن مثل اين شخص چند مريد دارد، و وي پاسخ مي‌دهد به پانصد مي‌رسد. ارغونشاه مي‌گويد: «هركه را مثل اسد ده مريد باشد عالمي را خراب كند.» پس از رهايي شيخ، در نهضت سربداران، در حقيقت دو رئيس وجود داشت يكي رئيس روحاني يعني شيخ حسن جوري و ديگر رئيس سياسي يا امير مسعود. در مسجد جامع نيز نخست در خطبه نام شيخ را ذكر مي‌كردند و سپس نام امير مسعود را بر زبان مي‌راندند، و در آغاز كار بين اين دو رهبر موافقت و همكاري وجود داشت ولي پس از چندي جناح افراطي به سوي شيخ گرويدند و به نام شيخيان معروف شدند و جناح اعتدالي به امير مسعود روي آوردند و به نام سربداران خوانده شدند. پس از مدتي، كم‌كم مخالفان به وجود اين اختلاف پي بردند و سعي كردند با نوشتن و تحريك در داخل اين دستگاه به سود خود نفوذ كنند.
طوغاي تيمور خان، آخرين ايلخان مغولي، ايلچي نزد اين دو رهبر فرستاد و آنان را به اطاعت فراخواند، شيخ در پاسخ او نوشت:
«پادشاه و ما را اطاعت خداي عز و علا مي‌بايد كرد و مقتضي قرآن مجيد عمل مي‌بايد نمود، و هركه خلاف اين معني كند، عاصي باشد و بر ديگران واجب باشد كه به دفع او قيام نمايند؛ اگر پادشاه به فرموده خدا و رسول (ص) زندگي فرمايد، ما همه متابعت كنيم والا شمشير
ص: 337
در ميان خواهد بود.» «229»
شيخ و امير مسعود پس از صدور اين پاسخ، خود را آماده نبرد كردند و با 3700 نفر از سربازان شجاع در كنار آب گرگان مستقر شدند و به پادشاه پيغام دادند كه آماده اجراي فرمان خدا باشد. طوغاي تيمور در پاسخ گفت: «مشتي روستايي، مي‌خواهيد ما را مأمور امر خود گردانيد و مردم را فريب دهيد.» بالاخره بين دو طرف جنگ درگرفت و به پيروزي كامل پيروان شيخ منتهي گرديد. پس از اين فتح، خواه و ناخواه، بسياري از فئودالهاي خراسان گردن به اطاعت آنان نهادند. در اين موقع، تنها نيروي مقاومي كه در سراسر خراسان وجود داشت، معز الدين حسين كرت ملك هرات بود. دو زمامدار تصميم گرفتند كه با اين حريف بالنسبه قوي‌دست و پنجه نرم كنند و بالاخره در جنگي كه بين فريقين درگرفت، با اينكه نخست پيروزي نصيب سربداران شد، در اثر كشته شدن شيخ حسن جوري، آشفتگي در صفوف سربداران افتاد و عده‌اي از قواي آنان اسير خصم شدند، و جملگي (به استثناي ابن يمين شاعر آزاده سربداران) به قتل رسيدند (عده‌اي قتل شيخ را به دستور رقيب سياسي او امير مسعود مي‌دانند). در نتيجه اين شكست، پيشروي سربداران در خراسان شرقي متوقف شد.
ابن يمين، يگانه شاعر با مسلكي است كه از روي عقيده و ايمان، قلم و بازوي خود را در راه پيشرفت نهضت سربداران به كار انداخته و حاضر نشده است كه نيروي ذوق و قريحه خود را در راه مديحه‌سرايي امراي فئودال به كار اندازد. وي در اولين فرصت، از چنگ دشمن گريخت و به زادگاه خويش برگشت. اشعار زير معرف طرز فكر و مظهر نفرت او از اميران فئودال است:
اگر دو گاو به دست آوري و مزرعه‌اي‌يكي امير و يكي را وزير نام كني
و گر كفاف معاشت نمي‌شود حاصل‌روي و شام شبي از جهود وام كني
هزار بار از آن به كه بامداد پگاه‌كمر ببندي و بر چون خودي سلام كني امير مسعود در پايان دوران قدرت خود، به مازندران لشكر كشيد تا اميراني را كه از طوغاي تيمور تبعيت مي‌كردند به زانو درآورد. با اينكه امير در آغاز كار موفقيتهايي به دست آورد، سرانجام در اعماق جنگل، با حمله ناگهاني دشمنان مواجه گرديد؛ خود و عده‌اي از يارانش كشته شدند. اين واقعه كه در ربيع الثاني 745 هجري روي داد، به شكست نهضت سربداران منتهي نگرديد. پس از امير مسعود 10 تن ديگر از زعماي دو جناح ميانه‌رو و افراطي سربدار زمام امور را به دست گرفتند.
«هواخواهان جناح ميانه‌رو سربدار به سپاهيان و سرداران جنگي و به ديگر سخن به «بزرگان سربدار» يعني خرده مالكين و شايد روستاييان و ثروتمندان روستا متكي بودند. و طرفداران جناح تندرو يعني شيخيان يا درويشان بطور كلي به پيشه‌وران توجه داشتند. نيروي منظم جناح تندرو همان جرگه درويشان شيخ خليفه و شيخ حسن جوري بود كه نفوذ فراوان در ميان عامه مردم داشت ... خواجه شمس الدين علي متنفذترين نماينده جناح افراطي شد.»
______________________________
(229). مير خواند، روضة الصفا (چاپ سنگي لكنهو) ص 1085 (به نقل از: نهضت سربداران، ص 62.)
ص: 338
پس از امير مسعود، چندي آقا محمد تيمور غلام سابق امير مسعود به زمامداري رسيد ولي چون نتوانست علاقه درويشان را به خود جلب كند، به اشاره خواجه شمس الدين علي از مسند خلافت به كنار رفت. پس از سقوط وي، درويشان از خواجه شمس الدين علي خواستند كه زمام امور را در دست گيرد، ولي وي به قبول اين كار رضايت نداد و گفت: «من درويشي و گوشه‌نشيني خود به عالم نمي‌دهم.» «230»
سپس به اندرز وي، «گلو اسفنديار» تصدي كارها را به عهده گرفت (به طوري كه از فحواي كتب تاريخي آن عصر برمي‌آيد، هردسته از پيشه‌وران رئيس و پيشكسوتي داشتند كه او را «گلو» مي‌ناميدند). اين مرد در دوران كوتاه قدرت خود به نفع طبقه محروم قدمهايي برداشت. چون پيشوايان سربدار، مانند خلفاي راشدين، حاجب و درباني نداشتند، گلو اسفنديار كه مورد نفرت جناح ميانه‌رو بود، به دست يكي از مخالفين كشته شد. پس از وي، در اثر فشار و اصرار شيخيان، خواجه شمس الدين علي به قبول زمامداري رضايت داد.

اصلاحات جناح افراطي سربداران‌
پس از آنكه خواجه شمس الدين علي، به نمايندگي جناح افراطي، زمام امور را در كف گرفت، ظاهرا به نفع طبقه وسيع كشاورزان قدمهايي برداشته شد. دولتشاه مي‌گويد كه در عهد خواجه شمس الدين علي «... رعيت را (يعني روستاييان و قشرهاي بينواي شهري را) مرفه الحال داشتي و به كفايت زندگي نمودي.» وي رسم برات نوشتن به خزانه داريهاي محل را كه نتيجه آن، فشار به رعاياي بينوا بود، به كلي ملغي كرد و حقوق و رسوم مردم را «نقد شمردي و دادي». در عهد او به گفته دولتشاه، 18 هزار نفر از خزانه دولت حقوق مي‌گرفتند كه ظاهرا اكثر آنان لشكريان بودند.
وي كمابيش، روش خلفاي راشدين را تجديد كرد، بين خود و مردم فاصله‌اي ايجاد نكرد، در كوچه‌ها با يكي دو تن از ياران حركت مي‌كرد و همه مردم بدون واسطه به وي دسترسي داشتند، با همه طبقات حتي با مرده‌شويان گفتگو و معاشرت مي‌كرد، تجمل و تشريفات را محكوم كرد، فحشاء و شرابخواري و استعمال مواد مخدره را منع نمود، وضع خزانه را بهبود بخشيد، در عين آزادمنشي متخلفين را به سختي سياست مي‌كرد تا جايي كه به گفته دولتشاه:
«... سياست او به گونه‌اي بود كه هركس را از ارباب و لشكري كه طلب كردي، وصيت‌نامه نوشتندي آنگاه نزد او رفتند.» وي براي حسن اداره منطقه نفوذ خود، منهيان و جاسوسان به هر ولايت مي‌فرستاد تا جريان امور را از كلي و جزئي به اطلاع او برسانند. با تمام كوششي كه او در دوران پنجساله زمامداري خود به عمل آورد، باز اعمال او مورد موافقت كامل جناح افراطي سربداران نبود. خواجه شمس الدين عاقبت به دست يكي از نوكران خود، به نام حيدر قصاب، كه بخشي از وجوه عوارض را نداده بود، كشته شد. ظاهرا وي از بيم مجازات يا در اثر تحريك جناح اعتدالي، به اين عمل دست زد. بلافاصله يحيي كرابي زمامدار شد و حيدر قصاب به سپهسالاري رسيد. اين مرد نيز رابطه خود را با مردم قطع نكرد. بر سر خوان او تمام طبقات مي‌نشستند، سعي او اين بود كه حتي الامكان جناح افراطي را نيز با خود همداستان كند. از
______________________________
(230). حبيب السير، پيشين، ص 153 به نقل از: نهضت سربداران، ص 71.
ص: 339
اقدامات دوران حكومت اين مرد، برانداختن قدرت مغولان بود. ظاهرا طوغاي تيمور از راه مكر و حيله يحيي كرابي و ياران او را براي عقد پيمان صلح دعوت مي‌كند، به اين قصد كه پس از نوشيدن شراب ناگهان آنان را دستگير و به قتل برساند؛ سربداران كه از اين نقشه مطلع بودند با 300 نفر سپاهي مجهز، وارد اردوي خان شدند. پس از آنكه سه روز و سه شب بساط بزم و سرور گسترده بود، در پايان روز سوم يحيي كرابي دست بر سر گذاشت، يكي از ياران به محض مشاهده اين علامت ضربت مهلكي به طوغاي تيمور وارد كرد و ديگر سربداران نيز بيدرنگ حمله‌ور شدند. در اين نبرد پيروزي و غنيمت نصيب سربداران شد.
و به اين ترتيب، آخرين تكيه‌گاه دولت مغول ايلخانيان به آساني در سال 754 هجري (1353 ميلادي) برچيده شد و سربداران با اين عمل شجاعانه، منطقه قدرت خود را از كرانه جنوب شرقي درياي خزر تا شهرهاي طوس و مشهد وسعت بخشيدند.
پس از آنكه يحيي كرابي به دست برادرزن خود كشته شد، زمام امور سربداران هر روز به دست يكي از متنفذين سربدار مي‌افتاد تا سرانجام، مرد محيلي به نام علي مؤيد، كه به ظاهر درويش و در معني از مخالفان اين جماعت بود، وارد معركه سياست شد و به كمك درويش عزيز، موقعيت خود را مستحكم كرد و براي انحراف افكار عمومي و عوامفريبي، دستور داد هر بامداد و شام اسبي زين كرده از دروازه شهر بيرون برند تا در صورتي كه حضرت ظهور كرد بي‌مركب نباشد. وي به جاي آنكه تمايلات اكثريت سربداران را عملي كند، به اين اقدامات عوامفريبانه دست مي‌زد و چون درويش عزيز را در اين اقدامات با خود همداستان نمي‌ديد، او را به بهانه جنگ با ملك معز الدين كرت به نيشابور فرستاد، سپس قواي خود را فراخواند و او را تنها گذاشت و فرمان داد تا او و قريب هفتاد تن از يارانش را كشتند و سر او را به سبزوار آوردند. علي مؤيد كه با اين اقدامات روزبه‌روز بين او و مردم جدايي مي‌افتاد، يكباره پيروي از طريقت شيخ خليفه و حسن جوري را منع كرد و فرمان داد تا مقبره آن دو مرد مبارز را، كه زيارتگاه خلق بود، خراب كنند. وي در عين حال براي فريب مردم لباسهاي كهنه مي‌پوشيد و در خانه خود را به روي مردم نمي‌بست و به گفته پطروشفسكي: «به ياري سياست تازيانه و نان و شيريني» توانست بيش از ديگران فرمانروايي كند. وي پس از آنكه به كمك مخالفين خود جنبش درويش ركن الدين را پس از دو سال زدوخورد خاموش كرد با مخالفت امير ولي مواجه گرديد، و چون در اين ايام تمام پايگاههاي ملي خود را از دست داده بود، ناچار به خونخوارترين مردم عصر خود يعني تيمور لنگ توسل جست و سعي كرد تا به بهاي غلامي تيمور بيگانه، چندي بر سرير شهرياري باقي بماند.
تيمور نه تنها چون فاتح بيگانه وارد ايران شد بلكه وي دژخيم و فرونشاننده نهضتهاي مردم و احياءكننده اشكال ... كشورداري مغولان در ايران بود و در راه فرونشاندن نهضت سربداران و كليه جنبشهاي اجتماعي به شدت اقدام كرد. علي مؤيد خائن به پيشواز او رفت و در برابرش سر تعظيم فرود آورد و خود را دست‌نشانده او خواند، و با اين پستيها چندي در عداد درباريان تيمور باقي ماند، تا در سال 788 هجري فرمان قتلش صادر شد. مردم سبزوار با وجود خيانتي كه از پيشواي خود ديده بودند، آرام ننشستند، بلكه بار ديگر در سال 785
ص: 340
هجري در سبزوار يك قيام عمومي عليه تيمور آغاز شد. تيمور بيدرنگ روانه سبزوار شد و با درنده‌خويي خاص خود، پس از محاصره و تسخير سبزوار، دو هزار نفر از قيام كنندگان را لاي ديوار برجي نهاده زنده‌به‌گور كرد و دستور داد روي آنها را با آجر و ملاط بچينند. با تمام اين عمليات وحشيانه، سربداران همچنان زنده و پايدار بودند؛ به‌طوري كه پس از مرگ تيمور، در عصر قدرت شاهرخ، يكي از اخلاف وجيه الدين مسعود را به شهرياري برگزيدند و لشكريان شاهرخ به زحمت توانستند اين جنبش را خاموش كنند. به عقيده پطروشفسكي: دولت سربداران يك دموكراسي روستايي نبود بلكه يك دولت خرده مالكين شمرده مي‌شد، ولي در عين حال فقط به سبب گذشتهاي مهمي كه به روستاييان كرده، باقي مانده بود ... طوغاي تيمور، آخرين ايلخان مغول، لشكريان سربدار را «مشتي روستايي» مي‌خواند و اين خود كليد رمز موفقيت سربداران است كه بارها بر لشكريان آزموده فئودال پيروز گشتند. علاوه بر اين، در دوران حكومت سربداران، لشكريان و درويشان مي‌توانستند آزادانه وارد مجلس شهرياران شوند و از اعمال آنان خرده بگيرند.
شهرياران سربدار لباسي چون مردم عادي مي‌پوشيدند، سفره براي عموم مي‌گستردند و سالي يك بار خانه سلطان را تاراج مي‌كردند، و اين حمله از تمايلات جناح افراطي سربداران حكايت مي‌كند. «231»
ناگفته نگذاريم كه نهضت سربداران از سرزمين خراسان به گيلان و مازندران و كرمان نيز راه يافت ... در اينجا هم نهضت مردم، از لحاظ تركيب اجتماعي و افكار شركت‌كنندگان، با سربداران خراسان و بويژه با جناح افراطي آن مشابهت كامل داشت. منبع اصلي تاريخ نهضت مازندران در سالهاي 751 تا 672 ه. تاريخ طبرستان و رويان و مازندران ظهير الدين مرعشي (ص 337 به بعد) مي‌باشد كه به سال 881 ه. پايان يافته است.
... مرعشي با وضوح تمام، از رابطه نهضت مازندران با سربداران خراسان و بويژه طريقت حسنيه يعني طريقت حسن جوري سخن مي‌گويد ...
پس از آنكه سربداران مازندران كه اكثر آنها پيشه‌ور و روستايي بودند، نفوذ و قدرت كافي يافتند، افراسياب جلاوي كه آل باوند را شكست داده بود و در آمل و ساري و ديگر نقاط مازندران نفوذ نظامي داشت، به فراست دريافت كه اگر دست اتحاد با اين جماعت بدهد، در راه حكومت بر مردم توفيق خواهد يافت. پس به حكم مصلحت اصول طريقت ايشان را پذيرفت و مريد شيخ قوام الدين شد، و كلاه درويشي بر سر نهاد و لباس فقر پوشيد و چندي با آنان سازش نمود ولي سرانجام بين او و درويش جنگ درگرفت و كشته شد و پيروان قوام الدين بر اوضاع مسلط شدند. ولي افكار مساوات‌طلبي در دولت سادات مازندران جامه عمل نپوشيد. در گيلان نيز نهضت آزاديخواهانه مردم تحت رهبري يكي از سادات شيعه محلي به نام سيد امير كيا چندي دوام يافت. در كرمان نيز شبيه اين نهضت در عهد دولت آل مظفر تحت رهبري پهلوان اسد بن طوغان شاه به وجود آمد و يكچند قدرت و نفوذ كافي
______________________________
(231). مطالب مربوط به سربداران تا اينجا از نهضت سربداران، پيشين، خلاصه شده است.
ص: 341
كسب كردند. هواخواهان اين جنبش جمعي از فئودالهاي بزرگ محلي را اعدام و عده‌اي ديگر را زنداني كردند و اقطاعات و ضياع و عقار ايشان را مصادره نمودند و عمال مادر شاه- شجاع را زنداني و مجبور كردند تا دفينه‌ها و خزاين وي را نشان دهند. سپاهيان شاه شجاع پس از 9 ماه محاصره، توانستند مقاومت دليرانه مردم كرمان را درهم بشكنند و پهلوان اسد را اعدام كنند. در ميان نهضتهاي خلق در قرن نهم هجري فقط از قيام مشعشع در خوزستان سخن رفته و از ديگر جنبشها كمتر بحثي به ميان آمده است. «232»

قيام محمود تارابي‌
روشهاي ظالمانه مغولان و عمال ستمگر آنها، كينه و تنفر مردم آزادي دوست ماوراء النهر را عليه مغول و همكاران محلي آنها بر- انگيخت. قيام محمود تارابي، كه در سال 1238 ميلادي (636 ه.) صورت گرفت، دليل روشن اين مدعاست. از سال 30 قرن 13 ميلادي (قرن هفتم ه.) در ميان كشاورزان و صنعتگران شهري جنبشي بر ضد رژيم اشغالگران به وجود آمد. اين نهضت مخصوصا در حوالي بخارا صورت حادي به خود گرفت. بخارا اصولا به توسط نمايندگان فئودالها و اشراف محلي، يعني امرا و صدرها اداره مي‌شد كه جور و ستمگري آنان كمتر از مغولها نبود؛ به همين مناسبت، تعجب‌آور نيست اگر مي‌بينيم كه قيام محمود تارابي در مرحله اول متوجه حكام بخارا مي‌شود.
محمود از اهالي تاراب و شغلش قلبيرسازي بود. او براي بيداري مردم، در دهات و قصبات اطراف، به ايراد نطقهاي مهيجي مشغول شد و توده را به مبارزه با عناصر خارجي و عمال داخلي آنها برانگيخت. فعاليت محمود توجه حكام بخارا را به طرف او جلب كرد.
آنها در آغاز امر كوشيدند به زور قيام را سركوب كنند، ولي وقتي كه از اين نقشه مأيوس شدند، خواستند محمود را با حيله و تزوير به بخارا دعوت كرده از بين ببرند و قيام را بدون رهبر گذارند، ولي محمود بزودي موضوع را دريافت و موفق شد نقشه آنها را بر هم بزند.
از شرح احوال و پيشه و علت و نحوه قيام محمود تارابي، متأسفانه به علت اغراض خاص مورخان، اطلاع دقيقي در دست نيست. به طوري كه از مندرجات جلد اول تاريخ جهانگشاي جويني استنباط مي‌شود، اين مرد از تاراب بخارا قيام مي‌كند، جمعي كثير از مردم شهر و روستا دور او جمع مي‌شوند تا جايي كه امرا و مسؤولين امر از اين جنبش نگران مي‌شوند و به قصد كشتن او و خاموش كردن اين نهضت، نماينده‌اي نزد او به تاراب مي‌فرستند و از او دعوت مي‌كنند كه به بخارا آيد و آن شهر را به مقدم خود آراسته گرداند؛ وي مسؤول ايشان را مي‌پذيرد و با ياران خود به سوي بخارا حركت مي‌كند، ولي چون به پل وزيدان نزديك شد، تارابي دريافت كه قصد جان او را دارند، پس روي به «تمشا» كه بزرگتر شحنگان بود، كرد و گفت:
از انديشه بد بازگرد و الا بفرمايم تا چشم جهان‌بينت را بيواسطه دست آدميزاد بيرون كشند. جماعت مغولان چون اين سخن ازو بشنيدند، گفتند يقين است كه از قصد ما كسي او را اعلام نداشت، مگر همه سخنهاي او بر حق است، خائف شدند
______________________________
(232). همان، ص 102 به بعد (به اختصار).
ص: 342
و او را تعرض نرسانيدند تا به بخارا رسيد. در سراي سنجر ملك نزول كرد، امرا و اكابر و صدور در اكرام و اعزاز او مبالغت مي‌نمودند و مي‌خواستند تا در فرصتي او را بكشند، چه عوام شهر غالب بودند و آن محله و بازار كه او بود به خلايق پر بود، چنانك گربه را مجال گذر نبود.
ياران تارابي، كه از نقشه دشمنان باخبر شدند، پنهاني پيشواي خود را از دري بيرون بردند و بر اسبي نشاندند. او بيدرنگ روي به «تل باحفص» نهاد و مردم هرقدر در طلب او كوشيدند او را نيافتند. پس از چندي سواران كه در عقب او بودند، وي را بر فراز تل باحفص مشاهده كردند. وي در اين موقع، نيت نهايي خود را آشكار كرد و خطاب به جمعيت فراواني كه گرداگرد او مجتمع بودند، گفت بيش از اين صبر جايز نيست، هركس هر سلاحي دارد، برگيرد و آماده جنگ باشد. به طوري كه در تاريخ جهانگشا نوشته شده، در شهر عموم مردم دور او جمع شدند، وي در سراي رابع فرود آمد و «صدور و اكابر و معارف شهر را طلب داشت» و از آن ميان بهترين مردان زمان، يعني برهان الدين را به خلافت برگزيد و شمس صدري را به صدري موسوم كرد، و ساير اكابر و معاريف و بزرگان را مورد حمله قرار داد و بعضي را بكشت و برخي از آنان روي به فرار نهادند. سپس از عامه مردم استمالت كرد و آنها را مورد لطف و عنايت خويش قرار داد.
طبقات مرفه، كه مورد حمله شديد قرار گرفته بودند، از مغولان ياري خواستند و مسلحانه رو به شهر آوردند؛ تارابي و ياران او نيز آماده كارزار شدند. تارابي و محبوبي در صف جنگ با سلاح و جوشن حاضر بودند و لشكريان، كه براي تارابي كرامات مذهبي قائل بودند، عليه او دست به تير و شمشير نمي‌بردند كه ناگاه بادي سخت برخاست و چنان گرد و غباري به آسمان شد كه هيچكس ديگري را نتوانست ديد. مردم عامي اين واقعه طبيعي را حمل بر قدرت معنوي او كردند، مخالفين روي به فرار نهادند و ياران تارابي ايشان را تعقيب كردند. به طوري كه در تاريخ جهانگشا نوشته شده، بيشتر ياران تارابي «اهالي رساتيق» يعني روستاييان بودند كه با بيل و تبر مخالفان را تعقيب مي‌كردند و هرجا «عمال و متصرفان» را مي‌گرفتند «به تبر سر نرم مي‌كردند» و قريب ده هزار مرد در اين كارزار كشته شد. چون ياران تارابي برگشتند و رهبر خود را نيافتند تا رجعت او يكچند دو برادر او محمد و علي قائم‌مقام او بودند و بين طرفداران تارابي و مخالفين او جنگهاي خونين درگرفت و مغولان كه تشنه خونريزي بودند. مايل بودند به اين بهانه دست به قتل و غارت بزنند ولي محمود يلواج، وزير وقت، پاي در ميان نهاد و به اين جنگ و اختلاف پايان بخشيد. محمود در دوره كوتاه فرمانروايي خويش، دست به اقدامات شديدي زد؛ صدرها و بسياري از عناصر طبقه حاكمه را از شهر بيرون راند و تمام ثروتمندان عمده و روحانيون بزرگ و عمال و حكام دست‌نشانده آنها را كيفر داد.
جويني، مورخ بزرگ و معروف عصر مغول، به اقتضاي وضع طبقاتي خود نسبت به قيام محمود با نظر دشمني نگريسته و درباره رفتار وي با طبقات حاكمه چنين مي‌نويسد: اكثريت افراد متنفذ و مشهور را مورد توهين قرار داد و عده‌اي از رجال، براي آنكه از عقوبت او در
ص: 343
امان باشند، راه فرار پيش گرفتند. ضمنا جويني بناچار اعتراف مي‌كند كه او يعني محمود با مهرباني و عطوفت و انصاف با مردم ساده و ولگردان بيچيز رفتار كرده است ... مردم را به خانه‌هاي اعيان و ثروتمندان مي‌فرستاد تا از آنجا چادرهاي سفري و قالي بياورند و براي سپاهيان اردو بزنند ... اين جملات نشان مي‌دهد كه محمود، با تجهيزات و نقشه قبلي، خود را آماده نبرد كرده بود، و به خوبي مي‌دانست اصحاب قدرت به سادگي از مقام و موقعيت ديرين دست نخواهند كشيد و در نهان براي احراز مقام از دست رفته كوشش خواهند كرد.
صدرها و ساير عناصر هيأت حاكمه به اتفاق دستجات مغول، در شهر «كرمين» مقدمات نبرد را فراهم مي‌كردند. بالاخره جنگ سختي درگرفت، قيام كنندگان به خوبي مجهز بودند و با نظم و شجاعت تمام مي‌جنگيدند. محمود تارابي خود در صف كارزار بود و مردم را به مقاومت ترغيب مي‌كرد. الحاق دهقانان چند دهكده، كه با بيل و نيزه و چوب مجهز بودند، به فتح قيام‌كنندگان منجر گرديد و سپاهيان مغول و فئودالهاي محلي با شكست مواجه شدند. به طوري كه جويني مي‌نويسد، در اين نبرد بيش از ده هزار نفر كشته شدند. اين پيروزي درخشان از رهبري دقيق محمود، و انضباط قيام‌كنندگان حكايت مي‌كند، ولي ديري نگذشت كه رهبر قيام و دوست وفادار او شمس الدين محبوبي كشته شدند. مرگ ناگهاني اين دو نفر و فقدان اسلحه و مهمات كافي به فئودالها و سپاه بيست هزار نفري مغول فرصت داد كه قيام- كنندگان را تعقيب كرده شكست دهند و با اسرا به طرزي وحشيانه رفتار نمايند. جويني در آثار خود مي‌كوشد كه نهضت تارابي را لكه‌دار سازد. او تارابي را يك بشر ناقص العقل و متعصب معرفي مي‌كند و مي‌گويد فقط اوباش و ولگردها از او طرفداري مي‌كردند. همچنين بعضي مي‌نويسند كه پس از اينكه قيام‌كنندگان پيروز شدند شروع به غارت و خرابي كردند.
اين جملات خصمانه كه از دهان دشمن طبقاتي خلق بيرون آمده به خوبي نشان مي‌دهد جنبشي كه تحت قيادت محمود تارابي ظهور كرده رنگ توده‌اي داشته است. قيام محمود تنها متوجه اشغال‌كنندگان خارجي نبود بلكه اين جنبش اعتراضي متوجه روحانيون بزرگ، فئودالها و تجار محلي بود كه تكيه‌گاه اشغالگران را تشكيل مي‌دادند. برزگران براي آن به دنبال محمود مي‌رفتند كه او عليه امتيازات بيحد و حصر ثروتمندان قيام كرده و اموال آنها را بين فقرا و زحمتكشان قسمت نمود. بنابراين، بر خلاف عقيده جويني، محمود تارابي «متعصب و ديوانه!» نبود، بلكه انساني دانا، بااراده و از خود گذشته بود. او به خاطر منافع مردم در مقابل هيچ مشكلي عقب نمي‌نشست؛ به همين مناسبت، مبارزه دلاورانه اين مرد در تاريخ ملل آسياي ميانه داراي موقعيت و مقام شامخي است.» «233»
قيام محمود تارابي، آثار خوبي براي ملل اين منطقه، به بار آورد. جانشينان چنگيز از اين جنبش كمابيش درس عبرت گرفتند. منكوقاآن ناچار خطاب به حكام محلي نوشت كه از قدرت خود سوء استفاده نكنند و به زورگويي و اعمال ناصواب خود خاتمه دهند. محمود يلواج كه در اثر سياست جابرانه خود زمينه را براي قيام محمود فراهم ساخته بود، به پكن احضار
______________________________
(233). نگاه كنيد به: تاريخ جهانگشا، ج 1، ص 69 به بعد؛ و حبيب السير، ج 3، ص 78 به بعد.
ص: 344
شد و پسرش مسعود بيك به جاي او نشست و تا پايان عمر، مانند يك نايب السلطنه در آسياي ميانه حكومت كرد.

طرز حكومت مغولان در آسياي ميانه‌
پس از استقرار حكومت چنگيزي، قبايل مغول و تاتار، در نتيجه تماس اجتماعي و اقتصادي با ممالك متمدن آسياي شرقي و مركزي، بسياري از رسوم و مختصات اجتماعي ديرين را فراموش كردند و راه و رسم مملكت‌داري را از ملل مغلوب فراگرفتند تا جايي كه سلاطين مغول در ممالك اسلامي مروج دين اسلام و در كشورهاي بودايي مبلغ آيين بودا شدند.
سران مغول قبل از آميزش با ملل مغلوب رسوم مخصوصي داشتند، از جمله اينكه پس از غلبه بر پادشاه و اميري، دختر يا خواهر او را به زني مي‌گرفتند و گاه، زن پادشاه مقتول را به زوجيت خود در مي‌آوردند، به همين علت، شماره زنان چنگيز را تا پانصد تن نوشته‌اند.
چنگيز پس از تحكيم فرمانروايي خود، به اقتضاي شرايط جديد، قواعد و قوانيني وضع كرد و مقرر داشت تا احكام او را بر طوماري بنويسند و دستور كار خود قرار دهند. اين دستورها را ياسانامه بزرگ مي‌خواندند و حاوي تعليماتي براي تنظيم قواي جنگي، تسخير بلاد، طرز اداره مملكت، انواع مجازاتها و راه و رسم زندگي هنگام حركت و اقامت و غيره بود.
احكام و ياساي چنگيزي نسبت به عموم طبقات بطور يكسان اجرا مي‌شد. در كتاب طبقات ناصري در اين باره مي‌نويسد:
چنگيز خان در عدل چنان بود كه در تمام لشكرگاه، هيچكس را امكان نبودي كه تازيانه افتاده را از راه برگرفتي، جز مالك آن را؛ و دروغ و دزدي در ميان لشكر او خود كس نشان ندادي. و هر عورت كه در تمام خراسان و زمين عجم بگرفتندي اگر او را شوهر بودي، هيچ آفريده بدو تعلق نكردي، و اگر كافري را بر عورتي نظر بودي، كه شوهر داشتي، شوهر آن عورت را بكشتي آنگاه بدو تعلق كردي. «234»
با اين حال، مغولها از هنر مملكتداري و فكر عدالتخواهي بي‌بهره بودند و تنها به زور شمشير توانستند مدتي ملل مغلوب گوناگون و نامتجانس خاورميانه را در زير سلطه سياسي خود نگاه دارند. گاه خان مغول اداره بلاد و ممالك را به اشخاص مورد اعتماد واگذار مي‌كرد، چنانكه ماوراء النهر را به يك تاجر بزرگ، به نام محمود يلواج واگذار كرد.

اخلاق عمومي پس از حمله مغول‌
از بدبختي، حمله مغول به ايران با مرگ چنگيز پايان نيافت بلكه بعد از او فرزندان چنگيز و ايلخانان به ستمگري خود به مردم ايران ادامه دادند و با گرفتن باژ و ساوهاي گوناگون، شيره جان مردم را مكيدند و جامعه‌اي محروم و بلاديده و ضعيف بر جاي گذاشتند. غالبا در پس هر كشتار دسته- جمعي، مرض وبا و طاعون ظهور مي‌كرد و بقيه مردم را به ديار نيستي مي‌فرستاد. عطا ملك جويني وضع رقت‌بار مردم را در قرن هفتم چنين توصيف مي‌كند: «... اكنون بسيط زمين عموما و بلاد خراسان خصوصا كه مطلع سعادات و مبرّات بود ... از پيرايه وجود ... هنر و آداب
______________________________
(234). منهاج الدين سراج، طبقات ناصري، ص 374.
ص: 345
خالي شد ... كذب و تزوير را وعظ و تذكير دانند و تحرمز و نميمت را صرامت و شهامت نام كنند، و زبان و خط اويغوري را فضل و هنر تمام شناسند. هريك از ابناء السوق در زي اهل فسوق اميري گشته و هر مزدوري، دستوري. و هر مزوري وزيري و هر مدبري دبيري و ... هر شيطاني، نايب ديواني ... و هر شاگرد پايگاهي، خداوند حرمت و جاهي و هر فراشي، صاحب ذور باشي و هر جافيي، كافيي و هر خسي، كسي و هر خسيسي، رئيسي و هر غادري، قادري و هر دستار بندي بزرگوار دانشمندي ... و هر حمالي از مساعدت اقبال با فسحت حالي
آزاده دلان گوش به مالش دادندوز حسرت و غم سينه به نالش دادند
پشت هنر آن روز شكتست درست‌كين بيهنران پشت به بالش دادند» «235» هيأت حاكمه آن روز ايران، براي پيش بردن مقاصد خود، احتياج به مردم شرافتمند و اصيل و پاكدامن، نداشتند بلكه فقط به ياري عناصر پست و فرومايه، اجراي منويات آنها صورت- پذير بود.
وصّاف الحضرة، خواجگان و رجال آن دوران را چنين توصيف مي‌كند:
«تبارك اللّه ازين خواجگان بي‌حاصل‌كه گشته‌اند بناگه ملوك اهل بلوك
همه شقي‌شدگان در ازل همه منحوس‌همه فلكزدگان تا ابد همه مفلوك
نه هيچ بازشناسند صاحب از مصحوب‌نه هيچ فرق توانند مالك از مملوك
... جز اشك حاصل ادرار نيست مردم راكه عشر مي‌طلبند از تكدي صعلوك» «236» سيف الدين محمد فرغاني شاعر و عارف عاليقدر قرن هفتم و هشتم نيز فساد زمان و آشفتگي اوضاع اجتماعي و اقتصادي عصر خود را چنين بيان مي‌كند:
در عجبم تا خود آن زمان چه زمان بودكآمدن من به سوي ملك جهان بود
بهر عمارت سعود را چه خلل شدبهر خرابي نحوس را چه قران بود
بر سر خاكي كه پايگاه من و تست‌خون عزيزان بسان آب روان بود
... اين تن آواره هيچ جاي نمي‌رفت‌بهر امان، كاندرو نه خوف به جان بود
آب بقا از روان خلق گريزان‌باد فنا از مهيب قهر وزان بود
... قوت شبانه نيافت هركه كتب خواندملك سلاطين بخورد هركه عوان بود
... آنكه به سر، بار تاج خود نكشيدي‌گرد جهان همچو پاي، كفش‌كشان بود
... زر و درم چون مگس ملازم هر خس‌در و گهر چون جرس خلّي خران بود
ناخلف و جلف، و خلف عادت ايشان‌مادر ايام را چنين پسران بود
از پي آيندگان ز ماضي حالي‌گفتم و تاريخ آن فساد زمان بود براي آنكه خوانندگان به پريشاني احوال مردم آن روزگار واقف گردند، سطري چند از نوشته‌هاي شمس قيس رازي را كه پس از سالها سرگرداني در بلاد خراسان و عراق سرانجام به سرزمين امن و آرام پارس روي آورده است، در اينجا نقل مي‌كنيم:
______________________________
(235). تاريخ جهانگشا، پيشين، ج 1، ص 4 و 5
(236). اديب عبد اللّه شيرازي، تاريخ وصاف، ص 363.
ص: 346
وي مي‌گويد: در سنه عشرين و ستمائه اندكي از خوف و وحشت عمومي كاسته شده بود، با اين حال «... مرا باري از كثرت تقلب احوال عراق، و تغلب خيال مراجعت تتار، آبي خوش به گلو فرونمي‌رفت و نفسي آسوده از سينه برنمي‌آمد و به هيچ‌وجه زلزله خوف و ولوله رعب آن قتل بيدريغ و غارت ... از ضمير كم نمي‌شد؛ خاصه كه يك‌دو كرت در دست بعضي شحنگان ري افتاده بودم و ذل استخدام گماشتگان ايشان كشيده و از اين جهت دل از جان شيرين سير آمده ... تا ناگاه بخت خفته بيدار گشت ... با غموض مسالك و ناايمني راهها خود را به مأمن پارس انداختم» «237»
وضع رقت‌بار اجتماعي و اقتصادي ايران، در طي قرون ششم و هفتم و هشتم و قتل و غارتهاي پي‌درپي تركها و مغولها در تمام طبقات، بخصوص در طبقه روشنفكر و پاكدامن ايران، كه حاضر نبودند با دستگاه فاسد حكومت هم‌آهنگي و همقدمي نمايند، اثري عميق باقي گذاشت؛ به طوري كه غير از عده‌اي از پيشوايان مذهبي و سياسي، كه براي تأمين آسايش خود، با زمامداران ستم پيشه وقت همگامي داشتند، اكثريت قريب به اتفاق مردم از اين اوضاع محنت‌زا رنج مي‌بردند. حتي از بين شاعران كه معمولا قشري سازشكار و تن‌آسان به شمار مي- روند، بعضي چون سيف الدين فرغاني، شاعر قرن هفتم، خواجوي كرماني، اوحدي مراغه‌اي و عبيد زاكاني، با شجاعت تمام، مظالم و بيدادگريهاي مغول و همكاران ايراني آنها را برملا كرده‌اند.
سيف الدين محمد فرغاني، شاعر قرن هفتم، در يكي از قصايد خود كه بدين مطلع است:
چو بگذشت از غم دنيا به غفلت روزگار تودر آن غفلت به بيكاري به شب شد روزگار تو مظالم طبقات زورگو و ستمگر عصر خود را توصيف مي‌كند و از جمله مي‌گويد:
ايا سلطان لشكركش، به شاهي چون علم سركش‌كه هرگز دوست يا دشمن نديده كارزار تو
... خري شد پيشكار تو كه در وي نيست يك جو دين‌دل خلقي ازو تنگست اندر روزگار تو
چو تو بي‌رأي بي‌تدبير او را پيروي كردي‌تو در دوزخ شوي پيشين و از پس پيشكار تو
به باطل چون تو مشغولي ز حق و خلق بي‌خشيت‌نه خوفي در درون تو نه امني در ديار تو
ايا دستور هامان‌وش كه نمرودي شدي سركش‌تو فرعوني و چون قارون به مالست افتخار تو
چو تشنه‌لب از آب سرد آسان برنمي‌گيرددهان از نان محتاجان، سگ‌دندان فشار تو
به گاو آرند در خانه به عهد تو كه و دانه‌ز خرمنهاي درويشان، خران بي‌فسار تو
... ايا مستوفي كافي كه در ديوان سلطانان‌به حل و عقد در كارست بخت كامكار تو
قلم چون زرده ماري شد به دست چون تو عقرب دردواتت سله ماري كزو باشد دمار تو
خلايق از تو بگريزند همچون موش از گربه‌چو در ديوان شه گردد سيه‌سر زرده مار تو
تو اي بيچاره آنگاهي به سختي در حساب افتي‌كزين دفتر فروشويند نقش چون نگار تو
ايا قاضي حيلت‌گر، حرام آشام رشوت خوركه بيديني است دين تو و بيشرعي، شعار تو
دل بيچاره‌اي راضي نباشد از قضاي توزن همسايه‌اي آمن نبوده در جوار تو
______________________________
(237). شمس الدين محمد بن قيس رازي، المعجم في معايير اشعار العجم، ص 7.
ص: 347 چو باطل را دهي قوت ز بهر ضعف دين حق‌تو دجالي درين ايام و جهل تو حمار تو
اگر خوي زمان‌گيري و گر ملك جهان‌گيري‌مسيحي هم پديد آيد كزو باشد ديار تو
ايا بازاري مسكين، نهاده در ترازو دين‌چو سنگت را سبك كردي گران زانست بار تو
تو گويي سودها كردم ازين دكان چو برخيزي‌به بازار قيامت در پديد آيد خسار تو
ايا درويش رعناوش چو مطرب با سماعت خوش‌به نزد رهروان بازيست رقص خرس‌وار تو همين شاعر حساس و حقگو در قصيده ديگري به عمال ستمگر عهد مغول حمله مي‌كند:
غم چندين پريشان‌حال امروزدرين طبع پريشان اوفتاده
چو بسته زير پاي پيل ملكي‌به دست اين عوانان اوفتاده
نهاده دين به يك سو و ز هر سوچو كافر در مسلمان اوفتاده
ببين در نان خلق اين كژدمان راچو اندر گوشت كرمان اوفتاده
... بسي مردم ز سرما بر زمينندچو برف اندر زمستان اوفتاده
دريغا مكنت چندين توانگربه دست اين گدايان اوفتاده
رعيت گوسپندند اين سگان، گرگ‌همه در گوسپندان اوفتاده
پلنگي چند مي‌خواهيم يا رب‌در اين ديوانه گرگان اوفتاده
ز دست و پاي اين گردن زنانست‌سراسر ملك ويران اوفتاده
ز جور ظالمان در شهر خويشي‌به خواري چون غريبان اوفتاده خواجوي كرماني نيز جسته‌جسته در اشعار خود به سوابق و اعمال صدور و رجال عصر خود اشاره مي‌كند و از رفتار ظالمانه آنان به زشتي ياد مي‌كند، اينك بيتي چند از آن اشعار:
... آسيايي كه فتادست و ندارد آبي‌دخل آن جمله به چوب از بن دندان طلبند
هركجا سوخته‌اي بيسر و سامان يابندوجه سيم سره زان بيسر و سامان طلبند
خون رهبان كه شود كشته ز رهبان خواهندراه رهبان كه بود بسته ز رهبان طلبند
به سنان از سر ميدان سر مردان جويندبه خدنگ از بن پيكان سر نيكان طلبند
همچو دونان به دونان صاحب بي‌سيمانندوجه يك نان نه و ايشان به سنان نان طلبند
خوك شكلند و حديث از خر عيسي رانندديو طبعند و همه ملك سليمان طلبند
... هر دكاني كه بيابند دوكان پندارندوز هر آن خانه كه بينند رز خان طلبند
خبر يوسف گم‌گشته ز گرگان پرسندصبر ايوب بلاديده ز كرمان طلبند در ميان گويندگان و نويسندگان قرن نهم هيچكس چون عبيد با نظر انتقادي اوضاع اجتماعي آن دوران را توصيف و بيان نكرده است. استاد فقيد اقبال آشتياني با توجه به آثار اين منتقد بزرگ، چنين مي‌نويسد:
در جامعه‌اي كه اكثريت افراد آن تعليم نيافته و از نعمت رشد اخلاقي نصيبي كافي نداشته باشند، و بر اثر توالي فتن و ظلم و جور و غلبه فقر و فاقه، در حال نكبت سر كنند، خواهي نخواهي، زمام اداره و اختيار امور ايشان به دست چند تن مردم مقتدر و طرار و خودرأي و خودكام، كه جز جمع مال و استيفاي حظهاي نفساني مقصد و منظوري ندارند، مي‌افتد.
ص: 348
اين جماعت كه در راه وصول به آمال پست خويش مقيد به هيچ قيد اخلاقي و مراعي هيچگونه فضيلتي نيستند، چون مقتدر و متنفذ شده و اختيار جان و مال و عرض و ناموس افراد زيردست را به استبداد و غصب به كف آورده‌اند، هركه را بينند دم از فضايل اخلاقي مي‌زند يا مردم را به آن راه مي‌خواند، چون با مذهب مختار ايشان دشمني و عناد مي‌ورزد، از ميان برمي‌دارند و يا به توهين و تحقيرش مي‌پردازند.
نتيجه اين كيفيت آن مي‌شود كه به اندك‌زماني، اهل فضيلت و تقوي يا مهجور و بلا اثر مي‌مانند، يا از بيم جان و به اميد نان مذهب مختار مقتدرين و متنفذين را اختيار مي‌نمايند. به اين ترتيب، به تدريج رقم نسخ بر اخلاقيات و فضايل كشيده مي‌شود، و اين جمله حكم مذهب منسوخ پيدا مي‌كند. علما و قضات و عدول و شحنه و حاكم و عسس كه بايد مردم را به راه راست و درست هدايت كنند و آمرين به معروف و ناهيان از منكر باشند، به مذهب مختار امراء و سلاطين مي‌گروند و «الناس علي دين ملوكهم» يا به گفته عبيد «صدق الامير» را به كار مي‌بندند و از آن باكي ندارند كه كسي زبان به طعن و لعن ايشان بگشايد و راه و روش آنان را خلاف سيره مرضيه گذشتگان بداند؛ چه به عقيده اين گروه، راه درست آن است كه ايشان را بالفعل و به فوريت به سرمنزل مقاصد آني و شاهد مطلوبهاي مادي و نفساني برساند.
ظلم و بيعدالتي و غصب و شكستن عهد و پيمان و نقض قول و قسم در مذهب اينچنين مردم، خود از وسايل كاميابي است. اينكه صلحاي قديم در اين راه چه مذهبي داشته و نقادان آينده در اين خصوص چه خواهند گفت، در پيش چشم ايشان وزن و اعتباري ندارد، بلكه پيروان اين مذهب، در باطن به اين گونه احكام و آراء مي‌خندند و صاحبان آنها را به سخافت عقل و وهم دوستي و كهنه‌پرستي متصف مي‌دانند. اين مذهب همان است كه اروپاييان آن را به نام «ماكياول» ايتاليايي تدوين‌كننده قواعد آن در اروپا، مذهب ماكياولي مي‌خوانند.
مطالعه تاريخ ايران در دوره فترت بين مرگ سلطان ابو سعيد، آخرين پادشاه سلسله ايلخاني، و استيلاي امير تيمور گوركان، متضمن شرح هرج‌ومرج عجيبي است كه در اين ايام در ايران، بر اثر قيام مدعيان عديده سلطنت و كشمكشهاي دائمي ايشان پيش آمده بود، و صدماتي كه در آن دوره، متعاقب آن وقايع به مردم و خرابيهايي كه به آباديها رسيده چنان اوضاع را آشفته و مردم را پريشان كرده بود كه در اواخر، حتي صالحترين افراد، آمدن خونريز بيباكي مانند تيمور را به دعا و به جان و دل از خدا مي‌خواستند. شاعر بلندنظر شيراز حافظ، پس از آنكه از مشاهده اين اوضاع و احوال به تنگ آمده، باكمال بيصبري مي‌گويد:
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل‌شاه تركان فارغست از حال ما كو رستمي
... آدمي در عالم خاكي نمي‌آيد به دست‌عالمي ديگر ببايد ساخت وز نو آدمي
ص: 349 خيز تا خاطر بدان ترك سمرقندي دهيم‌كز نسيمش بوي جوي موليان آيد همي در زماني كه مادر يكي از پادشاهان عصر علنا به فسق و فحشاء روزگار مي‌گذارد و زوجه ديگري براي آنكه شوهرش فاسق او را به حبس افكنده شوهر خود را در بستر خواب به فضيحترين طرزي مي‌كشد، و زوجه اميري ديگر به طمع ازدواج با برادرشوهر، او را به دفع زوج خويش برمي‌انگيزد و پادشاهي به دست خود، پدر را كور و با مادر زنا مي‌كند، و پادشاه ديگري علنا امراي خود را به طلاق گفتن زنان خويش وامي‌دارد و در عشق‌ورزي نسبت به آنان به غزلسرايي مي‌پردازد و هيچ وزيري، گرچه در كفايت و فضل به پايه رشيد الدين فضل اللّه و پسرش خواجه غياث الدين محمد باشد، سر سلامت به گور نمي‌برد و دسيسه و توطئه و برادركشي و دزدي به اعلا درجه مي‌رسد و اكثر شعرا و قضات و علما نيز براي خوش آمد طبقه فسقه فجره، كه قدرتي يافته‌اند، اعمال ايشان را عين فضيلت و تقوي و بر منهج حق و صواب جلوه مي‌دهند، حال طايفه قليلي كه به اين رذايل و فجايع آلوده نشده و عفت ذاتي و مناعت طبع و پاكي فطرت، آنان را بركنار نگاهداشته، معلوم است كه به چه منوال مي‌گذشته، و مشاهده آن عالم عجيب چگونه ايشان را افسرده و برآشفته مي‌داشته است. عموما حال افسردگي و برآشفتگي چنين مردي، در چنان اوضاع و احوال گريه و ندبه به يكي از دو صورت، ظاهر و علني مي‌شود، يا بر وضع پسنديده گذشته تأسف مي‌خورند و بر تبدل آن به وضع ناگوار زمان خود گريه و ندبه سر مي‌كنند و يا آنكه بر بي‌خبري و حماقت و كوتاه‌بيني معاصرين خود مي‌خندند و در همه حركات و سكنات و باد و بروت و تفرعنات ايشان به چشم سخريه و استهزا مي‌نگرند؛ مخصوصا وقتي كه آن طبقه مردم به عيان مي‌بينند كه حاصل چهل سال رنج و غصه ايشان در راه كسب فضايل و تمرين اخلاقيات، در جنب ناپرهيزگاري و فساد ديگران هيچ قدر و عظمتي ندارد و هيچكس هنر و كمال آنان را حتي به قيمت لقمه ناني كه با آن بتوان زنده بود، نمي‌خرد، به همه چيز دنيا و به همه شؤون زندگاني انساني از جمله به كمالات و معنويات آن نيز، به ديده بي‌اعتباري و كم ثباتي نظر مي‌كنند و همه را با خنده و سبكروحي تلقي مي‌نمايند. اما نبايد پنداشت كه اين خنده نشانه رضا و از سر موافقت است بلكه خنده ترحم و استهزايي است كه از سراپاي آن، حس انتقامجويي و انتقامخواهي نمايان است.
در غير از مورد جمعي بيخرد و بيخبر، كه ابلهانه مي‌خندند و خود را به سبكي و بي‌ادبي مي‌شناسانند، در بسياري موارد ديگر، طبيعت براي حفظ ذات و دفاع تن و روان از فرسوده شدن در زير پاي درد و غم و سوختن در كوره رنج و الم، انسان را خواهي نخواهي به خنده و شوخي و طيبت و هزل مي‌كشاند تا حالي وقت او خوش شود، و دل شيداي او قليل مدتي از درك غم و اندوه غافل بماند. از مطالعه رساله دلگشاي عبيد به خوبي واضح است كه در عصر او و چهل
ص: 350
پنجاه سال قبل از آن، يك عده از اين عقلا و فضلا بوده‌اند كه هريك هرچند از در علم و فضل استاد زمان خويش به شمار مي‌رفته‌اند، باز در مواجهه با اوضاع آن ايام و برخورد با امرا و مقتدرين عصر، رندي و قلاشي پيشه كرده بوده و به اين وسيله به همه‌كس و همه چيز مي‌خنديده و به زبان طنز و هزل، خرابي زمان و فساد مردم را انتقاد مي‌نموده‌اند. از اين طايفه بوده‌اند علامه بي‌نظير قطب الدين شيرازي و مولانا قاضي عضد الدين ايجي صاحب كتاب مواقف و شاعر معروف مجد- الدين همگر و شرف الدين دامغاني و شرف الدين درگزيني. اين جمع رندان كه عبيد نيز پير و سيره و تدوين‌كننده مآثر ايشان است، آنجا كه ديگران جرأت و جسارت آن را نداشته‌اند كه به جد، مقتدرين زمان و اوضاع و احوال اخلاقي و اجتماعي عصر را انتقاد كنند، با يك لطيفه و مطايبه به زيركي و خوشي به بيان عيب يا جنبه مضحك آنها پرداخته و انصافا در اين هنرنمايي داد بلاغت و استادي داده‌اند.
عبيد در رساله تعريفات خود با لحني طيبت‌آميز، كه امارات جد از آن لايح است، ماه رمضان را «هادم اللذات» و شب عيد آن را «ليلة القدر» و امام را «نماز فروش» و وعظ را به معني «آنچه بگويند و نكنند» تعريف كرده است. از مولانا عضد الدين پرسيدند كه در زمان خلفا مردم دعوي خدايي و پيغمبري مي‌كردند و اكنون نمي‌كنند، گفت: مردم اين روزگار را چندان ظلم و گرسنگي افتاده است كه نه از خدايشان ياد مي‌آيد نه از پيغمبر.
روزي سلطان ابو سعيد در حال مستي علامه بزرگواري مانند قاضي عضد- الدين را در محفل جمع به رقص واداشت، بيچاره قاضي امتثال امر كرد. شخصي او را گفت مولانا، تو رقص به اصول نمي‌كني، زحمت مكش. مولانا گفت: من رقص به يرليغ (يعني حسب الامر) مي‌كنم نه به اصول. روزي ديگر همين سلطان سر بر زانوي مولانا گذاشته بود و به شوخي او را گفت: مولانا، تو ديّوثان را چه باشي؟ گفت: متكا. و حكايات عديده ديگر، كه همه در عين ملاحت و لطف، نماينده حس استهزايي است كه رندان آن زمان در مشاهده وضع ناگوار روزگار از خود ظاهر ساخته‌اند.
مطايبات عبيد زاكاني، همه نماينده اين حس، و تدوين آنها از جانب آن منشي زبردست لطيف‌طبع بيشتر براي رساندن احوال خراب آن ايام و خوش كردن وقت اندوه ديدگان بوده و گويي عبيد، در اين عمل، براي خود و امثال خود تشفي خاطر و تسلي دلي مي‌جسته است.
حمله معاصر ارجمند او، حافظ، به زهد و ريا و سالوس و طامات و شطحيات، و خاك ريختن او بر سر اسباب دنيوي و خلل‌پذير شمردن هر بنا بجز بناي محبت، و فروختن دلق خود به مي و در گرو دادن دفتر خود به صهبا و شستن اوراق درس به آب عشق، همه از همين قبيل انتقادات است، اما به زباني ديگر كه چون بدبختانه در اينجا مجال تنگ است، از داخل شدن در تفصيل
ص: 351
آن صرف‌نظر مي‌كنيم. «238»

آداب و معتقدات مذهبي قوم مغول‌
قوم مغول به اقتضاي زندگي بدوي خود آداب و رسوم و معتقداتي مخصوص به خود داشتند. آنها به يك خداي بزرگ اصلي، و چند خداي درجه دوم معتقد بودند و خوشبختي و بدبختي خود را فرع اراده خدا مي‌شمردند. پس از مرگ در انتظار زندگي در دنياي ديگري بودند كه شباهت زيادي با زندگي در اين دنيا دارد. اعمال مذهبي آنها بسيار ساده بود، اجرام سماوي مخصوصا خورشيد را هنگام طلوع مورد ستايش قرار مي‌دادند، گرفتن و كشتن بچه پرندگان، شكستن دو استخوان با هم، زدن اسب با دهنه، ممنوعيت مذهبي داشت. گوشت تمام حيوانات حتي سگ را مي‌خوردند، نكاح بين آنها معمول نبود، بلكه چند مرد با يك زن هم‌بستر مي‌شدند. آنها مي‌گفتند كه اموال برق زده و خانه‌ها و گله‌هاي برق زده بايد نخست پاك شود، و عمل تطهير با آتش صورت مي‌گرفت.
مردگان را با مقداري هدايا و گوشت و كوزه‌هايي از شير اسب به خاك مي‌سپردند.
غلامان و كنيزكان بزرگان و سلاطين را با آنها دفن مي‌كردند. براي عزاداري لباس مخصوص در بر مي‌كردند؛ مردان براي مرگ زنان خود چهار هفته عزاداري مي‌كردند. قبر سلاطين و بزرگان مخفي بود؛ به همين علت، عابري را كه بدون قصد و اراده با نعش بزرگان مصادف مي‌شد با برندگان نعش، يكجا مي‌كشتند تا به اين وسيله مدفن سلاطين و بزرگان مخفي باشد و كسي به نبش قبر آنان مبادرت ننمايد. به ايام سعد و نحس و سحر و جادو معتقد بودند و از رعد و برق بيم فراوان داشتند. در ميان امرا و سلاطين مغول، غازان خان پس از قبول اسلام خود را تا حدي از قيد خرافات قديم رها ساخت و به مقررات و اصول ديگري پابند شد. بيماري در نظر آنها از دو نوع بيرون نبود يا ناخوشي طبيعي بود و يا در نتيجه مداخله شياطين؛ در صورت اخير براي بيرون راندن شيطان، شمشيرها را بالاي سر بيمار مي‌آويختند و اگر بيمار از بزرگان قوم بود، با پنج نفر مرد، نيزه‌ها را به هرطرف براي دور كردن ابليس تكان مي‌دادند.
در مواردي كه مريض در حال مرگ بود تمام فاميل او را ترك مي‌گفتند. اين بود نمونه‌هاي مختصري از معتقدات مذهبي و رسوم قوم مغول. ولي چنان‌كه مي‌دانيم بعد از غلبه آنها بر ممالك متمدن چين و ايران و آميزش با ملل مغلوب، ديري نگذشت كه ملل غالب، محكوم راه و رسم و آداب و تمدن ملل مغلوب گرديدند و به تدريج سنتها و رسوم بدوي خود را از دست دادند.

آثار حمله مغول‌
به طوري كه عموم مورخين و وقايع‌نگاران متذكر شده‌اند، استيلاي قوم وحشي مغول، به ملل متمدن آسيايي، يكي از بليات كم‌نظير تاريخ بشري است. صاحب تاريخ جهانگشاي جويني در اين‌باره مي‌نويسد: «هنوز تا رستخيز، اگر توالد و تناسلي باشد غلبه مردم به عشر آنچه بوده است نخواهد رسيد، و آن اخبار از آثار اطلال و دمن توان شناخت ...» در نتيجه ايلغار مغول، غير از قتل ميليونها نفوس و ويراني
______________________________
(238). كليات عبيد زاكاني (مقدمه: به قلم عباس اقبال، ص يح تا كج).
ص: 352
بسياري از شهرهاي معمور و آباد، آثار گرانبهاي تمدن ديرين ملل آسيايي دستخوش نيستي و فنا گرديد و هزاران مدرسه و كتابخانه با معلمين و مدرسين آنها به خاك فنا افتادند و نامي از آنان باقي نماند.
عطا ملك جويني، كه قريب نيم قرن بعد از استيلاي مغول، كتاب تاريخ خود را نوشته، اين حادثه ناگوار را به اين نحو توصيف مي‌كند: «به سبب تغيير روزگار و تأثير فلك دوار و گردش گردون دون و اختلاف عالم بوقلمون، مدارس درس مندرس و معالم علم منطمس گشته و طبقه طلبه آن، در دست لگدكوب حوادث، پايمال زمانه غدار و روزگار مكار شدند.
هنر اكنون همه در خاك طلب بايد كردزانكه اندر دل خاكند همه پر هنران اكنون بسيط زمين عموما و بلاد خراسان خصوصا كه مطلع سعادت و مبرات ... و منبع علما و مجمع فضلا بود ... از پيرايه وجود ... هنر و آداب خالي شد.» «239»

عقيده مورخين غرب درباره مغول‌
دهسن «240» در كتاب تاريخ مغول با مورخين شرقي در ذكر فجايع و بيدادگريهاي مغول همصدا شده مي‌نويسد: «وحشت و اضطرابي كه از اين قوم خونخوار در اروپاي غربي پديد شده بود، به- قدري عظيم بود كه سالنامه‌نويس آن زمان ماتيو پاريس در ذكر وقايع سال 1238 م.
مي‌نويسد: «از ترس مغول، ماهي‌گيران كات‌لند و فريزلند جرأت نمي‌كردند از درياي شمال عبور كنند. سپس ضمن وقايع سال 1240 م. مي‌نويسد: «... آنان روي زمين را مانند ملخ فرا گرفته و به ممالك شرقي اروپا، انواع بدبختيهاي هولناك وارد آوردند و آنجا را به خون و آتش كشيدند ... ايشان نه انسان بلكه حيوانهاي سبع و درنده و عفاريتي به صورت آدميان هستند كه به خون تشنه‌اند و از گوشت انسان و حيوان غذا مي‌سازند. لباسشان چرم گاو است كه با لوحهاي آهن مسطور گشته. مردماني كوتاه، كلفت، قوي، خستگي‌ناپذير، و غير مغلوب، كه پشتهاي خود را عريان ساخته و سينه‌هاي خود را با زره پوشانيده‌اند. خون ابناء نوع خود را با لذت مي‌آشامند. به دقايق شناوري و ملاحي آگاهند ... هروقت خون به دست آنها نيفتد آب گل‌آلود مي‌آشامند. پير و جوان و زن و مرد در نظرشان يكسان است. با گله گوسفندان و زنان خود، كه مانند مردان جنگاوري آموخته‌اند، در اطراف جهان متفرقند؛ به همين دلايل بود كه مسلمانان خواستند با مسيحيان همداستان شوند ...» «241»
در ممالك اسلامي، تنها قسمت جنوبي ايران يعني منطقه قدرت اتابكان فارس و بلاد روم و هندوستان غربي با قبول خراجگزاري و تبعيت محض از امر خان مغول، از تهاجم اين قوم خونخوار در امان ماند و جمعي از مردم فعال و علم‌دوست موفق شدند بهترين ذخاير مادي و معنوي خود را به آن نواحي منتقل كنند.
در نتيجه اين وضع، كه محصول حسن سياست اتابكان فارس بود، قسمتي از آثار
______________________________
(239). تاريخ جهانگشا، پيشين، ج 1، ص 4 به بعد.
(240).Dohssan
(241). تاريخ ادبيات در ايران از فردوسي تا سعدي، پيشين.
ص: 353
علمي، ادبي و هنري گذشتگان ايراني از فنا و نيستي مصون ماند و بعدها به همت دانش- دوستان به ديگر نقاط جهان منتقل گرديد